رمان وارث دل فصل دوم پارت ۲

4.4
(14)

 

 

با زبون دخترانه اش گفت

 

_آخه من دخمل خوشکله بابامم بابامو نترسونم کیو بترسونم

 

دلم برای این شیرین زبونیش قنج رفت لپشو کشیدم و گفتم

 

+آخه من قربون این عسل بابایی بشم

 

_بابایییییییی

 

وقتی بابایی و کش دار میگفت یعنی میخواست خرم کنه

خنده کنان گفتم

 

+باز چی میخوای آخه شیطون بلا اینجوری صدام میکنی

 

چشماشو مظلوم کرد و دستاشو مثل هندیا و سرشو کج کرد

 

_میشه بعد کلاس بیام باهات شرکتتتتت تورو خداااا بابایی نه نیاری ها که ناراحت میشم

 

توی ترافیک گیر کردم و یک لحظه متوجه نشدم چی گفت

برگشتم طرفشو گفتم

 

+جان بابا متوجه نشدم دوباره بگو عسلم

 

لباشو غنچه کرد و روشو ازم گرفت

و با بغض گفت

 

_هیچی نگفتم

 

+بگو بابا جان

 

نگاهم یک لحظه روی ساعت افتاد اه گندش بزنن نیم ساعت دیگه قرار داشتم

 

_گفتم که هییچ

 

 

+بگو بابا جان

 

نگاهم یک لحظه روی ساعت افتاد اه گندش بزنن نیم ساعت دیگه قرار داشتم

 

_گفتم که هیچی

 

زمان هایی که از کار عقب میوفتادم یا اعصابم بهم می‌ریخت دیگه توجه زیادی به لیندا (دلارام) نداشتم دست خودم نبود این کار هارو برای بهتر بودن زندگی خودش میکردم

 

+باشه هرجور مایلی

 

نگاهی بهم کرد و لبخندی سوزناکی زد

 

_آره دیگه حق داری بابا برات مهم نباشه اگه ماد…

 

یک لحظه این حرف جیگرمو آتیش زد

این بچه یک بار مثل بچه هاست یک بار بزرگونه حرف می‌زد با 12 سال سن نباید اینجوری می‌بود

 

ولی حرف آخرش مادر آخ مادر خدا چرا بابا این کارو کردی که این بچه حسرت مادر بخوره چرا

حرف لیندا رو قطع کردم دست خودم نبود با صدای بلندی گفتم

 

+لیدا سکوت کن دیگه لطفا

 

ترسیده نگاهم کرد بار اول بود اونجور حرفی میزد بار اول بود که دستمو بالا آوردم و تهدید وار داد کشیدم

 

آخ که جیگرم براش سوخت نباید این کارو میکردم ولی دست خودم نبود خودم خیلی داغون شدم با این حرف

 

چی میخواست بگه میخواست بگه اگه مادر داشتم الا تو آغوش مادرم پیش برادر و پدر واقعیم بودم

 

 

آخ که جیگرم براش سوخت نباید این کارو میکردم ولی دست خودم نبود خودم خیلی داغون شدم با این حرف

 

چی میخواست بگه میخواست بگه اگه مادر داشتم الا تو آغوش مادرم پیش برادر و پدر واقعیم بودم

 

تا لحظه آخر که رسیدیم کلمه ای باهاش حرف نزدم اونم آنچنان مشتاق حرف زدن نبود از چشم های نم دارش موقع خداحافظی معلوم بود

 

+لیندا

 

خیلی سرد نگاهم کرد لحظه ای از سردی نگاهش ترسیدم بی هیچ حسی جوابمو داد

 

_بله!

 

+کی بیام دنبالت بابا؟

 

_دوساعت دیگه

 

+شاید نرسم بابا جان جلسه ی مهمی دارم خانم شایسته رو میفرستم دنبالت

 

لیندا خیلی خانم شایسته سرویسش که یک زن 45 ساله بود و دوست داشت توقع داشتم خوشحال بشه و با خوشحالی جوابمو بده که با همون

 

لحنی که از اولش هم سرد تر و خنثی تر بود جوابمو داد

 

 

 

 

_باشه ممنون

و درو بدون هیچ حرفی بست پشت بندش گفتم

 

+خداحافظ

که جوابمو نداد و وارد آموزشگاهش شد

 

اعصابم از قبل بیشتر بهم ریخت و راه افتادم توی راه آهنگی و گذاشتم و شروع کردم به همخونی آهنگ تا نفهمم که چقدر برای قرار کاری دیر شده

 

شاخه نبات: آرش و مسیح

شاخه نبات من دیگه برات تا دم بهار نمیمونم

شده هوا سرد و بیقرار ابر و باد بد آسمونم

 

ببین زده به گلمون گرگ بعد رفتن تو بَرّمون مُرد

غمت سوزوند چایی باغو سیلِ تو تورو با ماهیا برد

 

ببین زده به گلمون گرگ بعد رفتن تو بَرّمون مُرد

غمت سوزوند چایی باغو سیلِ تو تورو با ماهیا برد

غمت سوزوند چایی باغو سیلِ تو تورو با ماهیا برد

 

نزدیک های شرکت بودم که آهنگو خاموش کردم و ناچارا به مانیا زنگ زدم اصلا ازش خوشم نمیاد ولی به اجبار این که دختر شریکم بود باید تحملش میکردم

 

بعد بوق پنجم جواب داد

 

_کجایید شما آقای افخم

 

هنوز که هنوز بود این اسم و فامیل جدید برام ناآشنا بود ولی چاره ای نداشتم برای نگه داشتن دلارام یا بهتره بگم لیندام

 

+خانم راهبی جلسه شروع شده؟

 

_آره کجایی تو

 

از صمیمی شدنش خوشم نیومد و چینی به صورتم میدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x