نمکدان را روی میز کوبید
دست هایش میلرزید
بهت زده جواب داد
_ تو خونه ی من ایستادید از زن گرفتن برای شوهرم میگید؟
_ خونه ی تو؟ خونه ی تو اونی بود که به باد دادی
اینجا خونه پسرمه
صدایش بغض داشت
_ درسته ، اینجا خونه پسرتونه ، منم زن پسرتونم
_ تو فقط بختک زندگیشی!
_ هرچی شنیدمو فراموش میکنم
به هیچکسم نمیگم
خواهش میکنم تمومش کنید
_ حتی دیگه شک داریم که بچهی بابات باشی و سرسفره خانواده بزرگ شده باشی!
حلال زاده که به شوهرش خیانت نمیکنه!
دیگر نتوانست طاقت بیاورد
صبرش تمام شد
توهین به خانواده اش را نمیتوانست قبول کند
من حروم زادم؟ یادتون رفته تو دادگاه چطور به همین حروم زاده التماس میکردید از پسرتون بگذره؟
من اگر رضایت نمیدادم ساواش هنوزم تو زندان بود
از خونهی من برید بیرون
اون زمان که میومدید در خونه التماس که خوب موش بودید
اون وقت الان……
جمله اش تمام نشده صورتش آتش گرفت و صدای سیلی در فضا پخش شد
چشمانش را بست
ضرب دست آنقدر محکم بود که میدانست متعلق به پیرزن نیست
باریکه خونی که از بینی اش جاری شد هم گواه بود
صدای عصبی ساواش بلند شد
_ کیو از خونه ی کی بیرون میکنی؟
تو شعور نداری؟ حرمت سرت نمیشه؟
این چه طرز صحبت با مادر منه؟
صدای گریه های اخترخاتون بلند شد
_ الهی بمیرم من دست رو زنت بلند نکن مادر
فدای سرت
ولش کن
من نباید میومدم…
لادن بغض کرده دستش را روی گونه اش گذاشت و متنفر خیره ی زن شد
تا کی باید خفه میشد؟!
دهان باز کرد و خبر نداشت ساواش ، دقیقا همان لحظه وارد نشیمن شده است
خدا کنه همیشه همینطوری پارت بده نویسنده
آمین