رمان شروع تلخ پارت 16

4.2
(55)

 

 

با تکونای تخت فهمیدم دراز کشیده
بوی عطر تلخ مردونش پیچید تو مشامم

ناخواسته لبخندی زدم ‌…

نفسای گرمش به حاله گوشم قلبمو زیرو میکرد
با صدای خمار دو رگش آروم لب زد : یاس خیلی میخواست

لرز بدی افتاد تو جونم … ناخواسته سمتش برگشتم
سرشو رو سینه هام فشردم

چنگی به موهاش زدمو با خنده گفتم : نکن لعنتی
دیونم نکنا

با چشمای سرخ شده نگام کردو گفت : دیونه بشی کار امروزو میکنی؟؟

– سمیر مگه چیکار کردم ؟؟

سمیر- نمیدونی؟؟

– نمیدونم وقتی راجب امروز میگی قلبم میلرزه ولی درست یادم نیست

با انگشت اشاره رو دماغم ضربه زدو گفت : چیزی نشد فقط بوسم کردی

– همین ؟؟

سمیر- همین

– باشه

سمیر- بغلم کن ؛ فرداشب تنها میخوابی دلت تنگ میشه براما

– ای شیطون ؛ پاهامو رو پاش انداختم دستمو رو کمرش

سمیر- یه کم رمانتیک باش ؛ مگه من با لشتتم اینجوری بغلم کردی ؟؟

– از اونم بهتر ؛ رمانتیک بازی من حالیم نیست
وگرنه خوابم نمیبره

گونمو بوسید و با انگشت اشارش گونمو نوازش میکرد
مست خواب شدم

چشمامو بستم و گفتم : بنظرت اون دوتا دارن چیکار میکنن

سمیر- اون دوتایی که من میشناسم ممکنه تا الان بچم آورده باشن

خندیدمو …

خواب رفتم

 

(شیده)

– اووممم چه خوبه این تخت

نگاهی به مهران کردم ؛ پیراهنو شلوارشو دراورد
رو تخت کنارم دراز کشید

دستشو لای موهام فرو کردو محکم بوسید

مهران – قربونت اون موهای خوشگلت برم من

– فکر کن مهران الان دوتا دارن چیکار میکنن

مهران – همو بوس میکنن
بغلش میکنه

شیده – خوشحالم براشون

مهران – میخوای منم بغلت کنم ؟؟

شیده – مگه میشه نخوام

مهران – بیا دورت بگردم

دستمو رو سینه های مردونش گذاشتم ؛ آروم نازش کردم

-دوستت دارم آقاییم

+اینطوری نگو میمیرم براتا

– بمیرر

+شیطون کی بودی تو ؟؟

– تو

صدا زنگ موبایلش بلند شد ..

-کیه این موقع شب؟؟

مهران – نمیدونم

نگاهی به صفحه گوشی کردم ؛ زنعمو بود

– مامانته

مهران – بدش به من

گوشیو بهش دادم ؛ جواب داد

مهران – سلام مامان جان

مهران – چرا گریه میکنی؟؟؟ چیشده؟؟

مهران – یه لحظه گریه نکن تا ببینم چی میگی

– چیشده مهران

مهران – خیلی خوب دارم میام اروم باش

– چیشده ؟؟؟

مهران – با مهلقا دعواش شده

– وای خدا ؛ خوب چرا تو بری خونه

مهران – نمیدونم

– باز مامانت یه چیزی شد ربط داد به من حتما

مهران – تو بخواب من برم ببینم چه خبره

 

(شیده)

با بغض روتخت نشستم ؛ زانوهامو تو بغلم جمع کردم
یعنی دوباره چیشد

لعنت بهت مهلقا ؛ دیگ چیکار کردی
اخه چیکار به این زنه داری تو
تا جونمو نگیری خیالت راحت نمیشه

بی حوصله از جام بلند شدم ؛ سمت آشپزخونه رفتم
چراغو روشن کردم

با دیدن سایه بلند رو یخچال
جیغ بلندی کشیدمو داد زدم : سمیررر

برق آشپزخونه روشن شد

سمیر- هیس اروم منم

دستمو رو قلبم گذاشتمو گفتم : ترسیدم هوووف

یاس- سمیر چیزی شده؟؟ صدای چی بود
شیده

سمیر- حالا دزد باشه باید اینحوری جیغ بزنی؟؟

– بیا یاس تو اشپزخونه ایم

با موهای پرشیمون وارد اشپز خونه شد
خمیازه ای کشیدو گفت : چرا اینجاین ؟؟

– بچه ها یه اتفاقی افتاده

سمیر – چیشده؟؟

– زنعمو الان زنگ زده گفته با مهلقا دعواش شده
گفته مهران حتما بره خونه
من که میدونم الان میگه باید از هم جداشین
با گریه رو صندلی نشستم

سمیر – یعنی چی؟؟ کی زنگ زده؟؟

– الان

سمیر- مهران رفت ؟ چرا به من زنگ نزد
خوب دعواشون شده چرا مهرانو این موقع شب کشونده اونجا

– معلومه دیگه ؛ مهران پیش من نباشه

یاس- چه ربطی به تو داره

– نمیدونم ؛ ولی زنعمو ربط میده
واییی

سمیر – ای بابا
باز داستان جدید راه انداختن
من فردا میرم خونه نمیزارم اتفاقی بیافته ناراحت نباش خوب؟؟

شیده- اون دفع ای یادت نیست ؟؟

یاس- مگه اون دفع ای چیشده؟؟!!!

 

شیده – هیچی

سمیر- الان پاشو بریم بخوابیم
فردا صبح میریم خونه ببینیم چه خبره

سرمو به صورت تایید تکون دادم

یاس- پس من پیش شیده میخوابم

سمیر- باشه ؛ شب بخیر

از رو صندلی بلند شدم ؛ دوتایی سمت اتاق خواب رفتیم

رو تخت نشستم

یاس- بابا چیزی نشده که چرا اینقدر ناراحتی
مامانش هرچیم که بگه باز مهران از تو که نمیگذره

– دلشوره دارم

یاس- قربونت برم ؛ ناراحت نباش درست میشه
فردا صبح برو خونشون ؛ ببین‌چه خبره

سرمو به صورت تاییر تکون دادم

یاس- بیا بخوابیم

دوتایی روتخت کنار هم دراز کشیدیم

***

سمیر- دخترا بیدارشین بریم

– سلام صبح شده؟؟

‌سمیر- اره پاشو بریم خونه

– باشه؛ یاس بلند شو

یاس- سلام ؛ منم بیام ؟؟

سمیر- بیا بعد میبرمت خونه

از جامون بلند شدیم ؛ لباسامو پوشیدیم
بدون خوردن صبحونه از خونه بیرون زدیم ؛ سوار ماشین شدیم سمت خونه عمو اینا حرکت کردیم

 

(شیده)

وارد خونه شدیم ؛ استرس همه وجودمو فرا گرفت

یاس- من نمیام تو

سمیر- نه بیا

دستمو بین دستای یاس گذاشتم ؛ نمیدونستم این حجم استرس از کجا میومد

وارد خونه شدیم ؛ زن عمو رو مبل نشسته بود
یه دور به خونه نگاه کردم از مهران خبری نبود

زنعمو – چی دیگ میخواین از جونمون ؛ ارامش که نذاشته اون مادرت ؛ توام که ارامش پسرمو گرفتی
دیگه چیه ؟؟؟

– یعنی چی ؟؟ چرا اینحوری حرف میزنید
مهران کجاست ؟؟

زنعمو – مهران مرد

– چی میگی

سمیر- مامان باز چیشده ؟؟

زنعمو – لطفا تو دخالت نکن سمیر ؛ این موصوع باید همینجا تموم شه
مگه مهران پسر من نیست؟؟ من نمیتونم واس زندگی پسرم دخالت کنم ؛ هرچی بین تو مهران بود تموم شد

ناباورانه نگاش میکردم ؛ میخواستم جیغ بزنم
بگم ساکتشوووو لعنتی

مهران با چشمای به خون نشسته از اتاق خواب بیرون اومد و آروم زیر لب گفت : خواهش میکنم مامان بس کن

زنعمو – بزار روشنت کنم ؛ من نمیتونم مادرتو خانوادتو تحمل کنم ؛ مهرانم به همین زودیا ازدواج میکنه

– مهران چی میگه؟؟
داد زدم : چی میگییی تو هان ؟؟؟
چیشده یه شبه فهمیدی ما بدرد هم نمیخوریم ؟؟
یه کم دیر فهمیدی چون ما از هم جدا نمیشیم
مهران میخوای اینجا بمونی؟؟

بدون هیچ حرفی سربه زیر شد

با بغض داد زدم : مهران

سمیر- یاس شیده رو ببر

– نههه باید معلوم شه ؛ باید بفهمم تکلیفم چیه
مهران نمیخوای حرف بزنی نه ؟؟

زنعمو – الان به بایات زنگ میزنم ؛ تکلیفتو مشخص میکنه

گوشام دیگه صداشو نمیشنید ؛ چشمام تار میدید
داشتن با من چیکار میکردن
اون
اون مهران منه ؟؟ اون همه کس منه؟؟
مهران من گذاشته اشک منو در بیارن
امکان نداره

سمیر باصدای بلندی داد زد : کافیه مامان
بسه بسه

زنعمو – اون دختر حروم زادس ؛ معلوم نیست از کجا اومده

با چشمای گرد شده نگاش میکردم؛ بدو سمتش رفتم
چنگی به یقش زدمو گفتم : من حروم زاده نیستم
مادر من یه فرشتس لعنتی
مادر من فقط بخاطر نداریش اینکارو کرد
خدا لعنتتون کنه
لعنتتون کنه

یاس- بریم شیده ؛ اینجا جای تو نیست

دستمو کشید از خونه بیرون زدیم
بدون اراده بدو کردم

دویدم ؛ نمیدونستم چرا فقط باید می رفتم
می رفتم …

یاس – شیده صبر کن توروخدا

 

سمیرو بابا تکیه به ماشین ایستاده بودن

بابا با دیدنم سمتم اومد ؛ بدون هیچ حرفی منو تو آغوشش فشرد

با بعضی که داشت خفم میکرد ؛ زار زدم : بابا اینا چی میگن
من حروم …

نذاشت حرفمو ادامه بدم ..

بابا – هیس عزیزدلم ؛ هیس بابایی
نگو دلمو اتیشو نزن

یاس- اگه اینطور نیست پس چرا میزارین هرکسی به همین راحتی دل دخترتونو بشکونه

چطور به خودتون اجازه میدیدن خانمتون به دخترش بگه حروم زادس
چطور؟؟

چرا نمیرید از دخترتون دفاع نمیکنید ؟؟ الان چرا اینجا ایستادین ؛ میخواین به شیده بگید ؛ اره دخترم حق با مادرو زنعموته از پسر عموت دلبکن و همه چی بسپر به زمان
مگه نه ؟؟؟

بابا مات مبهوت زل زده بود به یاس ؛ خودمم تعجب کرده بود

سمیر- یاس اروم باش ؛ این چه حرفایی که میزنی

بابا – اشکالی نداره
سوار شو بریم خونه حرف میزنیم

یاس- منم میام

– لازم نیست عزیزم ، من خوبم

سمیر- تو بمون

– اخه ..

سمیر آروم دستمو کشید ؛ کلافه سرجام ایستادم
به رفتنشون نگاه کردم

سمیر- بریم برسونمت

پریدم روشو چند مشت به سینش کوبیدمو گفتم : چرا هیچکار نکردی
پس مهران کو ؛ دستم بهش برسه تیکه تیکش میکنم

سمیر بزور دستما مو گرفتو : خوب خوب حالا بیا تو ماشین

– نمیخواااااام

(یاس)

سمیر- آروم باش لطفا
دادنزن

– نمیخوام ؛ نمیخوام اروم باشم
بی جون نگاش کردمو گفتم : چحوری اروم باشم؟؟
بغضم ترکیدو با گریه گفتم : قیافه شیده جیگرمو میسوزونه نمیتونم اروم باشم قلبم شکسته
درد میکنه

چرا اینجوری شد …

سمیر- بیا سوار ماشین شد

کمکم کرد سوار ماشین شم ، خودشم سوار شد
نگاهی بهم کردو گفت : میشه سرتو بزاری رو پام ؟؟

بدون هیچ حرفی کاری که گفتو انحام دادم ؛ اشک از گوشه چشمم سر خورد

دستاشو لای موهام فروکردو گفت : دور دونه من

– چرا اینجوری شد؟؟

سمیر- نمیدونم

آهی کشیدم : درست میشه؟؟

+ درستش میکنم

– منو میبری پیش شیده؟؟

+الان بهتره که نری

– من اینجا اروم نمیشم ؛ شیده میمیره من‌میدونم
توروخدا منو ببر خونشون ؛ اون اونجا تنهاس
تو اون خونه کسیو نداره

من باید امروز پیشش باشم ؛ دلم ارومو قرار نداره

+باشه آروم بگیر جونم ؛ الان میبرمت

– مرسی

ماشینو روشن کردو سمت خونه شیده اینا راه افتاد
سرمو چسبوندم به شیشه پنجره ؛ قیافه شیده لحظه ای از جلو چشمم کنار نمیرفت
قلبم بی قرار تر از همیشه بود ؛ انگار باهمه وجودم میتونم حسشو درک کنم

 

جلوخونه شیده اینا توقف کرد ؛ دوتایی زل زدیم
به در خونه

سمیر- میخوایم نریم تو ؟؟

بدون هیچ جوابی پیاده شدم ؛ زنگ خونرو فشردم
سمیرم پیاده شد

شیما- کیه؟

سمیر- منم باز کن

در با صدا تیکی باز شدو وارد خونه شدم ؛ نفس عمیقی کشیدم
همراه با سمیر وارد خونه شدیم …

شیما- چیزی شده؟؟

سمیر- کجان ؟؟

شیما- تو اتاق شیده

– من میرم پیششون

منتطر جوابشون نموندم ؛ سمت اتاق شیده رفتمو در زدم

مهرداد – شیما گفتم میخوایم تنها باشیم

دروباز کردمو وارد اتاق شدم

– منم

شیده – یاس

مهرداد بدون اینکه پلک بزنه ؛ زل زده بود بهم

مهرداد – میدونستم میای

تمسخر خندیدمو گفتم : معلومه که میام

شیده – بابا شما میگی من از مهران جدا شم ؟؟؟

مهرداد – این بهترین راهه

شیده – مهران نظرش چیه؟؟

مهرداد – زنعمو نمیزاره نظری بده

– میشه مارو تنها بزارین ؟؟؟

نگاه غمگینی بهم کردو از جاش بلند شد و ار اتاق بیرون رفت

– شیده نگام کن ؛ نمیزارم از هم جداشین
میرم پیش مهران خوب؟؟
نفس بکش دورت بگردم

با بعض گفتم : لعنتی حرف بزن ؛ اینجوری زل نزن به من
بزن تو گوشم
داد بزن
گریه کن

بدون هیچ حرفی زل زده بود به من ؛ انگار زبونش بند اومده بود

هق زدمو سرشو محکم تو بغلم فشردم

 

شیده – یاس من حتی نمیدنم چیشده ؛ یعنی چی که دعواشون شده
یعنی چی که جدا شین

– مشخص میکنیم ؛ منو تو کنار همیم ؛ هیشکی نمیتونه دیگه اذیتمون کنه

صدا زنگ موبایلم بلند شد ؛ دستمو تک جیبم فرو کردمو جواب دادم

– سلام

سوگند – معلوم هست کجایی ؟؟ مگه قرار نبود صبح بیای خونه الان ظهر شده

– مامان برا شیده یه مشکلی پیش اومده پیششم
میام یه ساعت دیگه

سوگند – یه ساعت دیگه خونه ای

بدون هیچ حرف دیگه ای گوشیو قطع کردم

شیده از جاش بلند شد

– کجا؟؟

شیده – تو برو خونه من بهت زنگ میزنم
الانم میرم پیش مهلقا
باید همه چی همه چیو بهم بگه

– میخوای بمونم ؟؟

شیده – نه برو ، بهت زنگ میزنم

گونشو بوسیدمو گفتم : پس منو بی خبر نذار

سرمو بصورت تایید تکون دادم و از اتاق بیرون رفتم

مهردادو سمیر در حال حرف زدن بودن ؛ با دیدن من حرفشونو قطع کردم

سمیر – بریم ؟؟

سرموبه‌صورت تاییدتکون دادم

 

(شیده)

– کجاست؟

شیما- کی؟؟ آهان مامان ؟؟
تو اتاقشه

بدون هیچ حرف دیگه ای سمت اتاقش رفتم ؛ بدون اینکه در بزنم وارد شدم

رو تخت نشسته بود ؛ زانوهاشو تو شکمش جمع کرده بود

مهلقا – برو بیرون میخوام تنها باشم

در اتاقو قفل کردم
چراغو روشن کردمو سمتش رفتم ؛ رو به روش رو تخت نشستم
دستمو رو شونه هاش گذاشتمو داد زدم : چی میخوای از جون من

بدون هیچ حرفی نگام میکرد

با صدا گرفته ای گفتم : میدونم ازم متنفری
ولی منم ازت متنفرم میفهمی ؟؟

چی میخوای از جون من
چی میخوااااییییی

مهلقا – بسه بس کن ؛ من تقصیری ندارم
این بار من تقصیر ندارم
مگه تو نمیدونی اون زن از من بدش میاد
مگه تو نمیدونی همیشه دوست داشت از مهران جداشی؟؟

حالا منو کرده بهونه ، میخواد پسرش با خواهرزادش ازدواج کنه ؛ اومده گفته مهلقا اینحور کرد

خودش اومد اینجا؛ گفت تو از پسرش دور شی
منم گفتم به من ربطی نداره به پسرت بگو ازش دور شه

شروع کرد به فحش دادن ؛ گفت …

– خوب چی گفت ؟؟ چرا حرفتو کامل نمیزنی ؟؟

مهلقا- من هیچوقت از تو متنفر نبودم ؛ فقط حس کردم
تو باعث دوری منو مهرداد شدی

– چرا گفت من حروم‌زادم ؟؟ مگه تو مادرم نیستی؟؟

مهلقا- اون نمیخواد تو باهاشون باشی بفهممم
تقصیر من نیست ؛ من کاری به تو مهران ندارم

– چرا چرااا نخوااد
چراااا

مثل دیونه ها از جام بلند شدم ؛ سمت میز کنار تخت رفتم هرچی که رو میز بود ریختم زمین

مهلقا – اروم باش شیده

 

– نمیفهممتون ؛ نمیفهمم
یعنی چی که تموم شه چرا نمیگید چیشده؟؟

مهلقا – آروم باش ؛ با مهران حرف بزن

– اون حتی نگامم نکرد ؛ نگام نکرد

مهلقا – باید باهاش حرف بزنی دلیلشو بپرس
اگ اون خواست بره ؛ توام بزار بره

نمیدونستم باید چیکار کنم ، گیجتر ار همیشه بودم
ار اتاق بیرون زدم
به دنبال گوشیم ست اتاقم رفتم
موبایلمو از تو کیفم دراوردم

شماره مهرانو گرفتم

بعد از چند بوق صدای خستش پیچید تو گوشم

مهران – جون دلم

قلبم لرزید ؛ با گریه گفتم : بیمعرفت
تنهام گذاشتی تو سخت ترین شرایط اره؟؟

مهران – نمیخواستم بیشتر دعوا ادامه پیدا کنه

– حتی وقتی بهم گفت حروم زاده؟؟

مهران – بهم وقت بده تا درستش کنم

– وقت ؟؟ دیگ چیزی درست نمیشه

با حرص گوشیو قطع کردم ..

سرمو رو بالشت گذاشتم ؛ به پهلو دراز کشیدم
آروم اشک ریختم

شیما – میشه بیام تو

حتی حوصله جواب دادنم نداشتم
کنارم روتخت نشست

اهنگی پلی کرد ؛ سرشو رو دستام گذاشت

کجا باید برم
که یه دنیا خاطرت تورو یادم نیاره
کجا باید برم
که یک شب فکرتو منو راحت بزاره
چه کردم با خودم که مرگو زندگی واسم فرقی نداره

 

شیما- خوب نیستی میدونم ؛ ولی مامان ایندفع واقعا بی تقصیر بود ؛ من خونه بودم که زنعمو اومده

– چی گفتن ؟؟ چیشده؟؟
باورت میشه هنوز نمیدونم چیشده

شیما- راستش گفت

– جون به لبم نکن شیما بگو

شیما – نمیدونم عمو بابا چی گفتن که شنیده ؛ گفت شیده حروم زادس؟ مامان گفت نه کی گفته
گفت خودم شنیدم بعدشم ادامه داد که من اونو تو خونم راه نمیدم ؛ دختر تو باشه و حروم زادم باشه
بهش بگین از پسرم دور شه

– چرا من حروم زادس؟؟

شیما- نمیدونم ؛ انگار دارن یه چیزو از ما پنهون میکنن
دعوای مامان وبابا بخاطر عکس یه زن
فرق گداشتن مامان بین منو تو
نمیدونم ؛ شیده من نمیخوام تورو اینجوری ببینم
همه چی درست میشه

– آخرش مارو از هم جدا کرد ؛ خستم
خیلی خستم …
کاش میخوابیدمو دیگه بیدار نمیشدم
میدونی وقتی مامان اذیتم میکرد ؛ فقط یکی بود که بیاد پیشمو منو از همه دور میکرد
وقتی دلم میگرفت یکی بود که خوبش کنه
وقتی همیشه تنها بودم ؛ یکی بود که تنها نبودم

دیگ پوچم ؛ دیگ تنها شدم
از امروز من فقط زندم …

– شیما

شیما- جونم

– کاش بود ؛ کاش خواب بود ؛ کاش بیدار میشدم تو بغلش ؛ بازم بغلم میکردو میگفت : من پیشتم

 

(یاس)

بی حوصله رو تخت نشستم

مامان – اصلا معلوم هست کجایی تو

– مامان اصلا حوصله ندارم

ار جام بلند شدمو در اتاقو بستم‌
خدایا این دیگه چجور مصیبتی بود

صدازنگ موبایلم بلند شد ؛ نگاهی به صفحه گوشی کردم سمیر بود جواب دادم

– سلام

+کجایی یاس

– الان اومدم خونه

+من با مهران حرف زدم ؛ خیلی داغونه
وضعیت حیلیی خرابه ؛ مثل اینک دختر خالم به مامانم گفته عاشق مهرانه
اونم این داستانارو راه انداخته که مهران باید با خواهر زادم ازدواج کنه

– یعنی چی؟؟ مهران مگه روزه سوکت گرفته ؟؟؟ چرا حرف نمیزنه ؟؟

+وصعیت اینجا داغونه؛ فقط باید یکاری کنیم
مهران و شیده همو ببینن
من مهرانو میارم بیرون ؛ الان روش نمیشه شیده رو ببینه بخاطر حرفای مامان
من به یه بهونه میارمش تو هم با شیده بیا

– باشه الان میرم دنبالش ؛ فعلا

گوشیو قطع کردمو کیفمو ورداشتم از اتاق بیرون زدم

بهار- توچته ؟؟ باز کجا به سلامتی

– هیس خاله ؛ واجبه بایدد برممم

بهار- چیشده مگه ؟؟

– هیچی بیام بهت میگم ؛ مامانم باتو فعلا

بدو سمت حیاط رفتم ؛ کفشامو پوشیدم

 

از تاکسی پیاده شدم ؛ جلو درخونه شیده اینا ایستادم
موبایلم درآوردم به شیده زنگ زدم

شیما- سلام

– سلام ؛ شیده کجاست ؟؟

شیما- الان خوابید

– میشه بیدارش کنی ؛ واجبه

بعد ازچند بوق صداش پیچید تو گوشم

شیده -هوم ؟

– شیده پاشو بیابیرون بایدبریم جایی

شیده – کجا؟ جون ندارم

– وای وقتی میگم بیا ؛ حتما واجبه
من دم درتونم زیادمنتظم نزار

گوشیو قطع کردم ؛ منتظرش ایستادم

***

شیده – چرا اومدی اینجا؟

– باید بریم پیش مهران

شیده- اونکه زبونشو موش خورده نمیتونه حرف بزنه

بدون توجه به حرفش به سمیر پیام دادم بیاد

شیده – خوب کجا بریم ؟

خواستم جوابشوبدم که سمیرکنارپامون ترمز زد

– بیاشیده

سوارماشین شدیم ؛ مهران نیم نگاهی به عقب کردمو دوباره سرشوبرگردون

مشغول بازی با ناخناش بود
شیدم ناراحت تکیه به صندلی نشسته بود

 

(شیده)

سمیر- خوب پیاده میشید؟؟ یا ما پیاده شیم

مهران – چرا به من نگفتی کجا میریم

از رو حرص خنده ای کردمو گفتم : منم علاقه ای نداشتم که بیام ؛ یعنی خبر نداشتم
سمیر چرا آقارو آوردی ما باهم حرفی نداریم

مهران – من همچین منظوری نداشتم

– چرا دقیقا منظورت همین بود

مهران – من منظورم این نبود شیده

با اخم سمتم برگشت ؛ نگاهی بهم کرد
با پشت دست اشکمو پاک کردمو گفتم : یاس ما حرفی باهم نداریم
من یه روزه فروخته شدم ؛ راستش زیاد بد نشد
بعضیارو شناختم
کسایی که فقط برا حال خودشون با احساس هرکس بازی میکنن

مهران – کافیه شیده

– بریم یاس

یاس- یه لحظه صبر کن شیده
مهران یعنی هیچ حرفی نداری بزنی ؟ هیچ توضیحی؟؟

سمیر- بهتره ما پیاده شیم یاس

از ماشین پیاده شدن ؛ بینمون سکوت شد
هردو سکوت کرده بودیم ؛ مهران سربه زیر شده بود

– نمیخوای تکلیفمو مشخص کنی؟
میخوای بمونی؟؟ یا میخوای دیگران برات تصمیم بگیرن

مهران – من شرمندم شیده ؛ نمیتونم تو چشمات نگاه کنم من از تو دست نمیکشم

– پس چرا اون روز دنبالم نیومدی؟؟

مهران – اون مادرمه شیده ؛ باید ارومش کنم

– آره راست میگی

 

مهران – شیده چت شده ؟؟ چرا با من مثل غریبه ها رفتار میکنی؟؟

مگه من تو تنهایی ومشکل کنارت نبودم ؟؟
چرا تو همش پشتمو خالی میکنی
یجوری نگام میکنی که انگار من مقصرم
یجوری رفتار میکنی که انگار غریبم

– میدونی مشکل منو تو چیه؟؟
مشکل ما اینجاست که دنیای که برا عشقمون ساختیم
باهم خیلی فرق میکنه
من حاظر بودم تموم مشکلامو با عشقی در میون بزارم که درکم میکرد
ولی تو حاظر نشدی با من در میون بزاری پشت دیگران قایم شدی که مثلا جو رو اروم کنی

من اگ جای تو بود روبه رو همه وایمیستادم
پشت دیگران قایم نمیشدم
خوب؟؟
پس پیش من حرف ار عشق نزن

بدون هیچ حرف دیگه ای از ماشین پیاده شدم
سمت یاس رفتم

یاس- چیشده ؟؟

– بریم

بدون هیچ حرفی راه افتادم ؛ دستشو دور بازوم حلقه کرد
هردو سکوت کرده بودیم

میخواستم از اونا دورشیم نا راحت گریه کنم

– یاس؟

یاس- هوم

– میشه بغلم‌کنی ؟؟

 

یاس- بیاقربونت برم

محکم تو بغلم فشردمشو اروم هق زدم
من بدون اون نمیتونم

نم‌نم بارون رو سرمون و خیس میکرد

یاس- بهت چی گفته ؟؟

– پشیمونی نبود تو صداش ؛ حتی نگام نکرد
اون دیگه دوستم نداره یاس
منو دیگ دوست نداره
من بدون اون نمیتونم زندگی کنم
نمیتونم

یاس همراه با من اشک ریخت : دوستت داره.اینو تو چشماش دیدم
مطمعنم دوستت داره

– تنهام گذاشت ؛ بهم پشت کرده
من انتظارم زیاد بود که فکر کردم منو به مادرش ترجیح میده

من بیگناهم ؛ حتی اگ حروم زاده باشیم

مهران – شیده

درست شنیدم صدای مهران بود؟ !!!

سرمو بلند کردم
مهران با لباس خیس شده رو به روم ایستاده بود

اشکام سر رو گونه هام

با قدمای بلند سمتم اومد ؛ محکم منو تو بغلش فشرد
کنار گوشم با گریه گفت : تا قیامت دوستت دارم

 

– مهران

مهران- بزار تموم کنن این بازیو تموم کنن
دیگ نمیتونن تو زندگیم دخالت کنن

امروز میرم پیش عمو ؛ باید به تموم کاراش اعتراف کنه
باید بگه شما حروم زاده نیستین چه مادری دارین
این بازی مسخرو تمومش کنن

– یه کم دیر یادت اومد

مهران – نه نه شیده ؛ من فقط حواستم مامانو اروم کنم
ولی حال الانت …

– بریم یاس

مهران – تورو خدا صبر کن

بدون توجه بهش راه افتادم

مهران – صبر کن
صبر کن

از پشت دستمو کشید ..

داد زدم : ولم کن ؛ ولم کن
من تو این دو روز من مردم میفهمی،؟؟

چون فکر کردم نیستی
دیگ نیستی

مهران – فقط خواستم همه چیو روشن کنم
منم به اندازه تو ناراحتم
به اندازه تو بی تقصیرم

میتونی بفهمی؟؟

– مهران من من ..

لبای گرمشو رو لبم حس کردم ؛ آخ بوش
بوش ..

دلم برات تنگ شده

مهران – دل منم عزیز دلم

– ترسیدم

مهران – لعنتی من بدون تو هیچم ؛ از چی ترسیدی
دورت بگردم

سرشو تو بغلم فشردم اروم با گریه گفتم : دوستت دارم

مهران – منم دوستت دارم زندگیم
ببخشید شیدم
ببخشید

سرمو به صورت تایید تکون دادم

سمیر- بچه ها سرما میخوریم بهتر بریم تو ماشین

نگاهی به لباسم کردم خیس خیس بود

یاس- بریم تو ماشین

سمت ماشین راه افتادیم
سوار شدیم

مهران – من به عمو زنگ میزنم ؛ میگم ما همه چیو میدونیم
اگ اون به همه واقعیت رو نگه ما میگیم

سمیر – اره بهترین کاره دیگ سکوت کافیه
واقعا بچه ها دارن اذیت میشن

فقط بهش زنگ بزن یه باهاش قرار بزار تا بتونیم قشن باهاش حرف بزنیم

مهران- باشه پس زنگ میزنم

سمیر از تو آیینه نگاهی به یاس کردو گفت : شمارو کجا ببرم ؟؟

یاس- بریم خونه ما
فقط شیده مامان پوستمو میکنه
زیاد جدی نگیر رفتارشو

خندیدمو : باشه ؛ بریم

ماشینو روشن کردو راه افتاد ؛ دلشوره عجیبی داشتم
یعنی بزودی همه چی درست میشه؟
یا داغونتر ؟؟

راز مهردادو مامان بر بلا میشه؟؟
خدایا خودت بخیر بگذرون

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 55

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان دیازپام

خلاصه:   ارسلان افشار مرد جدی و مغروری که به اجبار راضی به ازواج با آتوسا میشه و آتوسا هخامنش دختر ۲۰ ساله ای…
رمان کامل

دانلود رمان اردیبهشت

  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش…
رمان کامل

دانلود رمان طعم جنون

💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x