رمان شالوده عشق پارت 295

4.3
(79)

-تو کِی قراره منو درک کنی امیر؟ کِی قراره جوری رفتار کنی که ما هم بتونیم یه زوجه عادی باشیم هووم؟ می‌فهمی که داریم پدر و مادر می‌شیم؟ می‌فهمی که ما دوست دختر دوست پسر نیستیم؟ بچه نیستیم؟ می‌فهمی که این زندگی چقدر داره مریض گونه پیش میره؟ می‌فهمی که هیچیه این رابطه عادی نیست؟ واقعاً دلم می‌خواد بدونم.. اینارو می‌بینی امیر؟!

طوری که انگار به صورتش مشت محکمی کوبیده باشم، چشم بست و لحظه‌ای بعد لب هایش بود که محکم روی لب هایم کوبیده شد!

نمی‌بوسید. کوچک ترین حرکتی هم نمی‌کرد اما نفس های عمیقش خبر از دردی می‌داد که در حاله کشیدنش بود و وقتی که صدای بمش بلند شد و لب هایش به لاله‌ی گوشم چسبید، هر کار کردم نتوانستم جلوی لرزش قلبم را بگیرم.

-ما جفتمونم تو این رابطه خیلی اشتباه داشتیم شمیم، تو با پنهون کاریات و دروغات و من با غلط هایی که دونسته و ندونسته کردم. اما نمی‌تونم. نمی‌بازمت شمیم. با هر کی بیاد جلوم می‌جنگم حتی با خودت ولی از دستت نمیدم… به هیچ قیمتی!

هرم نفس هایش باعث شده بود که سرم کج شود و حسم نه قابله درک بود و نه قابله گفتن!

دوستش داشتم بیشتر از هر چیزی… دوستم داشت بیشتر از هر کسی اما گویا دنیا دنیاها هم که می‌گذشت نمی‌توانستیم آنطور که باید جفت و جور هم شویم.

بینی‌ام را بالا کشیدم و آرام دستش را گرفتم.

انگشت هایمان که قفل هم شد، بیشتر تنم را به خودش چسباند و پیشانی‌ام به شانه‌اش چسبید.

هق زدم:

-اینجوری نکن امیر، دلزده‌م نکن بذار همه چی رو درست کنیم. بذار مثله آدمیزاد بتونیم ما بشیم. نخوا با پا گذاشتن رو من و شخصیتم این زندگی رو بسازی، من دیگه طاقت ندارم. تحمل ندارم. یه کار نکن این‌بار جدی جدی بیخیاله همه چی بشم!

جمله‌ام که تمام شد، چنان به خودش فشارم داد که صدای جیغ استخوان هایم بلند شد و لب هایش بودند که محکم و پشت سر هم به موهایم بوسه می‌زد!

-درستش می‌کنیم قول میدم. راهو بلد نیستی بلد نیستم اما درست میشه. همه چی درست می‌شه شمیمم… تو فکرشو نکن. من قول میدم درستش کنم!

مشتم را به سینه‌اش کوبیدم و بی‌رمغ نالیدم:

-نخوا من اهلی بشم امیر، بیخیال شو… تا تغییر نکنی تا شرایطو عوض نکنی، من اهلیت نمیشم، مطمئن باش!

-من عاشقه لجبازیات و محکم بودنت شدم شمیم ولی صداقت ربطی به اهلی شدن نداره خانومم! من دیگه از کارهایی که پشت سرم می‌کنید بریدم! بابا لامصبا هر کوفتی که هست بیاید بهم بگید. هر چقدرم آدمه روانی ای باشم. هر چقدرم به قوله خودت زبون نفهم باشم، هر چقدرم عصبانی بشم، دیوونه بشم، کوچکترین ضرری بهتون نمی‌رسونم. بهت نمی‌رسونم. چرا اینو نمی‌فهمید چرا نمی‌فهمی شمیم؟ چرا همش جای من تصمیم می‌گیری؟!

-الآن بحثه ما اینه؟ نه واقعاً الآن بحث ما اینه؟!

-پس بحثمون چیه؟ مگه خودت نمیگی رابطه‌مون مریضه؟ مگه نمیگی دوست نیستیم پدر و مادریم و باید درست رفتار کنیم؟ منم دارم از همه‌ی غلط‌هایی که جفتمون کردیم حرف می‌زنم شمیم خانوم. اگه می‌خوای این رابطه درست شه پس تو هم باید خودتو درست کنی!

آنقدر ناخن هایم را کف دستم فشار داده بودم که حس می‌کردم چیزی تا پاره کردن گوشت بی‌نوایم فاصله ندارند.

-با حبس کردنم می‌خوای اشتباهتمو بفهمم؟!

بی‌هیچ انعطافی گفت:

-با هر چیزی که لازم باشه من…

به یکباره دستش را روی شکمم گذاشت و با اعتماد به نفسی که نمی‌فهمیدم چطور همیشه تا این حد فول است ادامه داد:

-نمی‌ذارم بچه‌مم چیزایی که من گذروندمو بگذرونه. بمیرمم نمی‌ذارم بینه دعواهای ما دوتا لِه بشه!

نیشخند عصبی‌ای روی لب هایم نشست.

-الآن یعنی همه چیز تقصیره من بوده آره؟ فقط منم که باید خودمو درست کنم؟!

چشمانش را از صورتم گرفت و به پشت سرم دوخت.

-همه چیز نه، اما خیلیم بی‌تقصیر نبودی!

-تو چی؟ تو تقصیرکار نبودی؟!

اخمالود سر تکان داد.

 
-بودم اما اگر پنهون کاری های تو نبود…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 79

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شاه_مقصود

خلاصه : صدرا مَلِک پسر خلف و سر به راه حاج رضا ملک صاحب بزرگترین جواهرفروشی شهر عاشق و دلباخته‌ی شیدا می‌شه… زنی فوق‌العاده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x