سلام عزیزان😍
امیدوارم که حالتون خوب باشه🥰
اول از همه باید بگم که این رمان برگرفته از یه داستان واقعی هست که به شکل های متفاوتی از گذشته تا به حال روایت شده و هر یک از قوم های بختیاری و لر زبان به گونه ای روایتش میکنن ولی من تا جایی که تونستم سعی کردم که حقیقت داستان رو براتون به تصویر بکشم
و این باید گفته شه که نیمی از داستان حقیقت و نیم دیگه برگرفته از تخیل نویسنده هست
دوم اینکه میخواستم این رمان رو به زبان مادری و اصلی شخصیت های بنویسم ولی برای راحتی تمام کسانی که این رمان رو میخونن فارسی نوشتمش و از جملات لری تا حد امکان استفاده نکردم
و کلام آخر اینکه من با کمال میل از تمام انتقادات و پیشنهاداتی که شما عزیزان دارید استفاده میکنم و پذیرای اونها هستم☺️🤗
_ پارت گذاری ایم رمان به صورت یک روز در میان هست_
شوم زاد
پارت اول:
-همون جا که هستید بمونید ! یه قدم دیگه هرکدومتون برداره یه تیر حرومش میکنم.
مردای کوهستان به چه حقی پا به این منطقه گذاشتن؟
-برای تجارت اومدیم! برای خان بار داریم!
-تجارت صحرا و کوهستان؟
خان از کی تا حالا با کوهستان تجارت میکنه؟
– دختر جان فقط برای تجارت اومدیم ،خان گفته بود مرز رو باز میکنه و اجازه ورود میده!
دخترک باز هم اعتنایی نکرد اینبار بلند تر فریاد زد و با فریادش تفنگداران روی قلعه به سرعت به صف و آماده ی شلیک شدند…
ولی دخترک خود به سوی مردی که در بین ده تفنگداراش روی اسب سفید رنگ نشسته بود نشانه رفت!
میداست که همه از او دستور میگیرند چون نه لباس تنش هم تراز بقیه بود و نه اقتدار و غرور درون نگاهش.
-فک کنم خانی که شما ازش حرف میزنید با خان ما فرق دارد چون من هیچ دستوری در رابطه با باز کردم مرز های صحرا اون هم روی مردای کوهستان نگرفتم پس بهتره تا زنده اید از اینجا برید وگرنه با اشاره ی من چیزی به جز جنازه از مردای همراهتون و اسبای اصیلتون باقی نمیمونه!
دخترک تند رفته بود آنقدری که تفنگ های روغن خورده و براق مردان پای قلعه تفنگداران صحرا را هدف قرار داد و همزمان دست راست دخترک را بالا آورد ولی قبل از اینکه انگشتان کشیده ی دستش مشت شود و پای حکم تیر مردان دشمن را امضا کند صدای سم اسبان سکوت سنگین صحرا را میشکند.
-سوتیام نگاه کن خان داره میاد!
سلام عزیزم فکر کنم داستانت چیز متفاوت و زیبایی باشه فقط امیدوارم پارتگذاری مرتب باشه و لطفا تا جایی که برات امکان داره پارتا رو طولانیتر بذار ممنون و موفق باشی