رمان پسرخاله پارت 181

4.4
(28)

 

*سوفیا*

 

 

یکی یکی و با دقت و گاهی هم تحسین، عکسهایی که با دوربینم از عقد بابا و گلی جون گرفته بودم رو نگاه میکرد و بعداز تماشای هر عکس هم سرش رو با تحسین تکون میداد و زیر لب زمزمه میکرد:

 

” خوبه…عالیه…”

 

 

دستم تکیه گاه چونه ام بود و نگاهم خیره به صورتش.

امشب از اون شبهایی بود که برای اولینبار متوجه شدم امیرحسین یه پسر خیلی جذابه!

یعنی متوجه که نه بیشتر دقت کردم.

حالا از کجا اینو متوجه شدم ؟!

پاسخ اینه….

تقریبا هر دختری که ناخوداگاه باهاش مواجه میشدیم اولین کسی رو که بین ما چهار نفر نگاه میکرد امیرحسین بود!

پسری که امشب به لطف پیرهن خوشگلش جذابتر هم شده بود!

وقتی اون داشت تصویرایی که من گرفته بودم رو نگاه میکرد و بابتشون مورد تحسین قرارم میداد من صورتش و ظاهرش رو آنالیز میکردم.

یه تیشرت سفید تنش بود و روی این لباس یه پیرهن با چارخونه های ریز آبی تن خودش کرده بود و استینهاش رو تا زده بود.

موهاش کمی بلند بودن ک اون این موهای بلند رو با یه کش بالای سرش نگه داشته بود.

دستهای جذابی داشت.

کشیده و با موهای کم و انگشتهای مردکنه اما در عین حال خوشحالت .

حتی دستبند و ساعت روی دستش هم خوشگل بود.

میشد دوستش داشت !؟

میشد اونو جایگزین یاسین کرد !؟

میشد بهش علاقمند شد تا یاسین از سرم بپره و برگردم به زندگی نرمال سابقم !؟

 

 

-این کیه !؟

 

 

سوالش من رو از فکر کشید بیرون.

دستمو از زیر چونه ام برداشتم و کمی گیج پرسیدم:

 

 

-کی !؟

 

 

دوربین رو کج کرد و عکس رو بهم نشون داد.

تصویر یاسین بود وقتی که داشت می خندید و ردیف دندونهای سفیدش کاملا مشخص بودن…

عکسش منو تو خودم غرق کرد.

نفهمیدم کی یهو رفت سراغ این عکس!

کمی دستپاچه و با تاخیر جواب دادم:

 

 

-این…میدونی…این…پسرخالمه…یاسین…خیلی کم میخنده و لبخند میزنه یه روز وقتی داشت از ته دل میخندید من این عکسو ازش گرفتم!

 

 

سرش رو به نشانه ی فهمیدن تکون داد.

دوربینمو بدون اینکه خودش همچین چیزی رو ازم خواسته باشه ازش گرفتم.

یکم متعجب نگاهم کرد اما من دوربین رو یه سینه ام چسبوندم چون اگه عکس بعدی رو می دید فضاحت به بار میومد!

 

آخه باید اعتراف میکردم تو عکس بعدی،من و یاسین تو بغل هم و روی تخت دراز بودیم.

در مورد این یه مورد اگه ازم سوال میپرسید جوابی نداشتم که بدم….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 28

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
M.r
M.r
2 سال قبل

بیا فهمیدم اقا یاسین میاد و می بینتشون و یه داستان خز دیگه 😑😑😑 به خدا همین بشه دیگه نمی خونمش .

ی بنده خدا ....
2 سال قبل

نویسنده جان تو عادت داری انقدر کم بنویسی و اینکه شخصیت سوفیارو انقدر رغت انگیز باشه هر دقیقه عاشق یکی باشه تورو جان عشقت ب یاسین برشونش رمان تموم شه بره

B.afra
2 سال قبل

بفرما دیدین سوفی دوباره عاشق میشه اسم رمان باید می‌شد سوفیا و عشق‌های بی پایانش به انواع و اقسام پسرها.رمانش کاملا قابل حدس بود مطمئن یاسین اینارو در حال دل وقلوه دادن میبینه و تمام.

Mahhboob
2 سال قبل

لعنتی گاراژ اینقد گنجایش نداره ک دل سوفیا داره.پووووفففففففففف…..ی لیوان اسید بریزین تو غذاش از دستش خلاصمون کن

Marzi J
2 سال قبل

شده کاروانسرا این دل سوفیا😑
من حدودا ۱۵پارتی هست ازش میخونم واقعا چرته
بابا برسونش به یاسین نزار عاشق بشه باز😒

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x