رمان جادوی سیاه پارت 27

4
(24)

* * * *

دستمو توی موهاش فرو بردم و بهش خیره شدم …
رو به روی تی وی ، روی کاناپه بودیم …
من نشسته بودم ، اونم دراز کشیده بود و سرشو گذاشته بود روی پام …
نگاهمو ازش گرفتم و به تی وی زل زدم …
سبنمایی : خون آشامی ، عاشقانه و +18 گذاشته بود …
زبونی روی لبام کشیدم و خیره به تلویزیون ، با تعجب گفتم :

+ گرگینه ها واقعا وجود دارن؟! … .

سرشو بالا گرفت و بهم زل زد …
اول با تعجب بهم خیره شد ، کم کم لبخند پلیدی روی لباش نشست و گفت :

_ اره ، مگه نمیدونستی؟! … .

اخم ریزی کردم …
با وجود اینکه واقعا یه خورده ترسیده بودم ، ولی چشم غره ای بهش رفتم و لب زدم :

+ نخیر ، الکیه …
فقط افسانه ان … .

نوچ نوچی کرد ، زبونی روی لباش کشید و گفت :

_ اتفاقا …
گرگینه ها وجود دارن …
خیلی ساله بودن ، هستن و خواهند بود ! … .

خیره به نقطه ی نامعلومی ، متفکر و با لحن ترسناکی ادامه داد :

_ اونا شبیه انسانن ! …
و وقتی ماه کامل میشه ، به صورت گرگ در میان …
واقعا دلهره انگیزن ! … .

با وحشت سرمو چرخوندم و به پنجره خیره شدم …
سرمو یخورده کج کردم و به بیرون خیره شدم …
ماه کامل بود ! …
هینی کشیدم و با ترس سرجام درست نشستم که ارسلان با تعجب گفت :

_ چیشد؟! …

با لکنت لب زدم :

+ م … ماه کامله ! … .

یکم سردرگم و سوالی بهم زل زد و وقتی منظورمو گرفت ، لبخندی شیطانی زد …
زبونی روی لباش کشید و گفت :

_ خب دیگه ، پس الان مطمعنن همشون به شکل گرگ در اومدن ! …

با دلشوره گفتم :

+ ک … کجان؟! … .

شونه ای بالا انداخت و گفت :

_ همین اطراف …

لبمو به دندون گرفتم و مضطرب نگاهی به اطراف انداختم …
یکهو صدای جیغی اومد که منم هول زده ، جیغی کشیدم …
ارسلان چشماشو بست و لباشو بهَم فشار داد … .
با ترس ، هواس پرت گفتم :

+ ص … صدای کی بود!؟ … .

خنده ی کوتاهی کرد و با چشمایی بسته ، لب زد :

_ تلویزیون ! …

نگاهمو سریع چرخوندم طرف تلویزیون و بهش خیره شدم …
با چیزی که دیدم چشمام گرد شد …
خدای من ! …
شخصیت پسر ، مرد گرگ نما بود و داشت دختره رو به طور وحشیانه ای میکرد ! …
نگاهم روی کلفتش به گردش در اومد …
واییی ، چقدر بزرگ و دراز بود …
جیغی کشیدم و با ترس لب زدم :

+ تی وی رو خاموش کن ارسلان ، زود باش … .

خنده ی بلندی کرد و بدون تکون خورد از جاش ، به چشمام زل زد و گفت :

_ هنوز که فیلم تموم نشده ، تازه داریم به قسمتای هیجانیش میرسیم …
تو هم جای ترسیدن و جیغ کشیدن توی گوش من ، سرتو بیار پایین و یه لب بده …

و بعد بدون منتظر موندن واکنشم ، دستشو گذاشت پشتِ سرم و سرمو به پایین خم کرد …
لبام که روی لباش گذاشته شد ، به سرعت شروع به خوردن و مکیدنشون کرد …
انگار به کل ماجرای گرگینه رو فراموش کرده باشم ، باهاش همکاری کردم …
اوممممم ، عاشق طعم لباش بودم …
خوشمزه ترین مزه ی دنیا رو داشتن ! …
همونطور که اون وحشیانه داشت لبامو گاز میگرفت و می مکید ، دست چپمو روی تنش کشیدم و بردم به طرف پایین تنش …
سالارشو گرفتم توی دستم و آروم از روی شلوار شروع به مالیدنش کردم …
همینطور که داشتم می مالیدمش ، متوجه بزرگ شدنش میشدم …
که لحظه به لحظه داشت توی دستم بزرگ و بزرگتر میشد …
تحریک شده بود و من اینو خوب متوجه شدم …
زیپشو باز کردم و دستمو از شلوار و شورتش رد کردم …
اوفففف ، اینطوری که بدون هیچ مانعی لمسش میکردم خیلی لذت بخش تر بود ! …
سفتِ سفت شده بود ! …
لبخندی زدم که با نفس نفس سرشو عقب کشید …
سرمو بالا گرفتم و خیره به چشماش بدون پس کشیدن دستم به کارَم ادامه دادم …
چشماش قرمز شده بود و به نفس نفس افتاده بود ! …
روی مبل نشست و هلم داد به عقب …
دراز کشیدم و اون خیمه زد روم …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 24

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان جهنم بی همتا

    خلاصه: حافظ دشمن مهری است،بینشان تنفری عمیق از گذشته ریشه کرده!! حالا نبات ،دختر ساده دل مهری و مجلس خواستگاریش زمان مناسبی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
28 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Narges
2 سال قبل

پارتاروطولانی بزار🥺⁦♥️⁩🙏

atena
2 سال قبل

سارا پارت بعد دقیقا ادامه این صحنه باشه داشتم کیف میکردم 😂

Helya
پاسخ به  atena
2 سال قبل

😂😂سلام من!

Helya
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

دهنت فلور😂😂

Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂😂اینجور ک تو گفتی منم خجالت کشیدم
خواهرم حیا کن

Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

خوبه ک خودت میدونی 😂😂😂😂ایندفعه قهر میکردم دیگه نمیومدم

atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

ارسلان درسته خره ولی تو هم ضدحال نزن دیگ😂😂

atena
2 سال قبل

بابا سارا را رو نیگاااااااااااااااااا ایوووووول خوشبحال شوهرت همه جوره براش انجام میدی😂😂😂😂😂😂😂😂

atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

خیلی لطف داری خریت از خودتونه خاهرم😂😂😂😂

atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

بابا من از الان با عشقم برنامه ریزی کردیک ک قراره چیکارا کنیم😂😂😂

Narges
2 سال قبل

تاوان خیانت روکجادان کردی⁦☹️⁩

Shyli
2 سال قبل

سلام سارا جون
من شایلی ام خیلییی رمانت رو دوست دارم
راستش وقتی رمانتو میخوندم اصلن فکر نمی کردم ۱۴ سالت باشه😮
ولی خب رمانت خیلی خوبه
بعد ی چیز دیه من تا پارت ۲۴ خوندم پارت ۲۵ و ۲۶ نیس!!!
من الان چی کار کنم😢😢😢

دسته‌ها

28
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x