رمان شاهزاده قلبم پارت 39

3.4
(5)

آراشید چشاشو تو کاسه چرخوند و خوابالو گفت:

ــ ملکه اینجاس!

با اخمی که همیشه رو پیشونیش بود درو باز کرد و اومد تو

رو تخت آراشید خوابیده بودم و دستمال خیسی رو پیشونیم بود تا تبم پایین بیاد

پوزخندی زد و رو به آراشید گفت:

آرژان ــ خوش میگذره؟!

سری براش تکون داد

آراشید ــ چی تو اون فکر مریضت میگذره!
تب داشت آوردمش اینجا
مث تو نیستم خوشبختانه یه ذره احساس تو وجودمه!…

اومد جلو و نشست کنار تخت

آرژان ــ اگه میدونستی به خاطر این آشغال چی به من گذشته اینجور حرفایی نمیزدی!

نگامو به چشاش دوختمو با صدای ضعیفی گفتم:

+من چیکارت کردم که خودم خبر ندارم

دستشو گذاشت رو کبودی رانم و محکم فشارش داد
با اینکه دردم گرفته بود ولی تغییر حالتی تو چهرم ندادم

آراشید دست آرژانو از رو پام برداشت و عصبی گفت:

آراشید ــ چیکار میکنی مگه نمیبینی کبود شده!؟

نگاهش بهم انداخت و گفت:

آرژان ــ لذتش به اینه که ندونی …

اینو گفت و رفت سمت در …
وختی خواست بره بیرون مکث کرد و گفت:

آرژان ــ آراشید تو دیگه از اینجا برو
نانسی منتظرته

درو بست و رفت…

آراشید لبخند بی جونی زد و گفت:

ــ وختش شد که منم برم…

از رو صندلیش بلند شد وایستاد بالا سرم

+پس .. پس من کی از اینجا میرم؟!

ــ خودم میام دنبالت … دو ماه دیگه آرژان با شاهین قرار داره … نمیتونه تورو ببره
من میام میبرمت
تا اون موقه مواظب خودت باش

پوزخندی زدمو گفتم:

+من بخوامم نمیتونم مواظب خودم باشم
مگه اون داداش وحشیت میذاره؟!

دستی تو موهاش کشید و رفت سمت در

ــ میارمت بیرون …
مطمئن باش

تنها مونده بودم تو اتاق و بعد نیم ساعت آرژان با دوتا ساندویچ تو دستش اومد داخل

+چی میخوای

ــ صبحونه آوردم

با چشمای وحشی سیاه رنگش به ساندویچای تو دستش اشاره کرد

دروغ چرا …
چن روزی بود که هیچی نخورده بودم و بدجوری گشنم بود
ساندویچو داد دستم و خودش کنارم رو صندلی نشست

خانومانه گاز میزدم و آروم میخوردم ولی اون تو 5 دیقه کُلشو خورد

ــ نمیدی؟!

ساندوچیمو میگفت …
من هنوز نصفشم نخورده بودم !

+دهنیه

ــ اشکال نداره

اینو گفت و نصفشو برد

🪐🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🪐

بدون هیچ حسی همدیگه رو نگا میکردیم که بلخره لب باز کرد

ــ چرا آرسامو دوس داشتی؟!

ینی چی چرا آرسامو دوس داشتم؟!
عشق اگه عشق باشه دلیل و منطق نداره!

+عاشق بودن دلیل نداره

چشاشو محکم رو هم گذاشت و با صدای لرزونی گفت:

ــ اون چی داشت که من نداشتم؟!
از چیش خوشت اومد؟؟
ار موهای قهوه ایش؟! از چشاش که هر دفه یه رنگ میشن؟!
دقیقا مثل چشای لعنتی خودت…

تن صداش واسم آشنا بود
مخصوصا تو این چن روز که بیشتر باهاش حرف زده بودم
و الان…
داشت میگفت چرا خودشو دوس نداشتم؟!…
مغزم داره سوت میکشه… آرژان واقعا کیه …

آب دهنمو قورت دادمو گفتم:

+تو کی هستی
حتما منو از خیلی وخت پیش میشناسی

عصبی از رو مبل بلند شد و سیگارشو روشن کرد

ــ مهم نیست من کی ام…
تا این حد که میدونی خودش کلیه!

دور مبلی که روش نشسته بودم قدم برداشت …
انقد که سرم گیج رفت

+میشه بشینی؟!
حالم داره به هم میخوره

جلو اومد و یقمو تو مشتش گرفت
وحشی بافقی با اون روح مهربونش اسمشو گذاشتن وحشی … حالا آرژان باید اسمشو گذاشت .. گذاشت .. اه چه میدونم اصن! توله سگ وحشی
آره …این بهتره!

ــ میشه دهنتو ببندی؟!

نفس عمیقی کشیدمو تو دلم گفتم:

“به جون آرسامم نکشمش ملکه نیستم!”

دستشو گذاشت رو پیشونیمو زود برداشتش

ــ عین بخاری داغی
پاشو بریم بالا

لحنش سرد بود …

+نمیخوام

مچمو گرفت و عصبی غرید :

ــ دفه قبل بهت گفتم اینجا حق دستور دادن نداری حالیته؟!
نمیشه و نمیخوام و نمیتونم…
ممنوعه…
شد؟!

چه عذابی باید میکشیدم …

بلندم کرد و بردم طبقه بالا سمت اتاقی که هم درش سیاه بود هم کل وسایلاش
احتمالا مال خودش باشه

ــ بشین رو تخت

+اتاق قشنگی داری

از گوشه چشم نگام کرد و سیگارشو تو جا سیگاری خاموش کرد

از اتاق رفت بیرون و من لم دادم رو تخت ، نفهمیدم چقد گذشت که خوابم برد …

🪐🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🪐

✓♡آرسام♡✓

کلافه شده بودم
دیگه داشتم از دوریش میمردم … کاش اون شب پیش خودم میذاشتمش ،کاش…

کاش زندگی یه دکمه هاییو داشت مثل دکمه عقب گرد

برمیگشتی به عقب و هرچی اشتباه کردی جبران میکردی ، یا حداقل ازشون جلوگیری میکردی!

کاش یه دکمه داشت مث دکمه پرواز
برای چندین روز ، ماه ، سال … میرفتی تو دنیای خودت و همه چیو فراموش میکردی …
از اینکه چن نفر منتظرتن تا تو دوباره بشی اون آدم سابق فرار کنیو هیچ مزاحمی نداشته باشی..!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان غمزه

  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه…
رمان کامل

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق

خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی…
رمان کامل

دانلود رمان پدر خوب

خلاصه: دختری هم نسل من و تو در مسیر زندگی یکنواختش حرکت میکنه ، منتظر یک حادثه ی عجیب الوقوع نیست ، اما از…
رمان کامل

دانلود رمان بومرنگ

خلاصه: سبا بعد از فوت پدر و مادرش هم‌خانه خانواده برادرش می‌شود اما چند سال بعد، به دنبال راه چاره‌ای برای مشکلات زندگی‌اش؛ تصمیم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
19 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
atena
2 سال قبل

بمیرم برا ارسام.این ارژان گورخر رو نابود کن تا دلم خنک شع

atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

قربوونت…

پاسخ به  atena
2 سال قبل

اخ جووون 💃😍😍😍

Helya
پاسخ به  atena
2 سال قبل

جووون💖🥲
فلور من رو آراشید کراش زدم🥲✌😑

Helya
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

😂😂بخاطر اخلاقش
اووو تو کجای کاری
من همون لحظه ک به جای آرسام به آرژان فحش دادم فهمیدم روی آرژان کراشم😂😂😂😂
کیبوردم زودتر از من فهمید

Helya
2 سال قبل

من چی زدم ناموسا
منظورم این بود ک از همون لحظه که به جای ارژان به آرسام فحش دادم😂😂😂😂😂
خدایا بیا منو بقول

Helya
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

😂😂😂نگوووو
جلوی ی سینگل اینچیزا رو نگوووو😂😂😂😂

Helya
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

خودم احساس میکنم اول صبحی صنعتی سنتیو با هم زدم😂

atena
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

الهیییی امین ولی من شوهر زشتول میخام😂😂

atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

😂😂😂😂فلور میدونی چیه بعضی دوستام ازدواج کردن شوهرشونم خیلی زشته منم اونقدر مسخرشون کردم خندیدم میدونم خوشگلش نصیبم نمیشه بخاطر همین میگم شوهر زشت میخام تا خدا دلش به رحم بیاد خوشگلشو نصیبم کنه😂😂😂😂

Helya
پاسخ به  atena
2 سال قبل

جوووون😂😂😂

atena
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

هلیا لطف کن اون ایدی با صابحتو بده😂

Helya
پاسخ به  atena
2 سال قبل

😂😂شاد دیگه؟
Helya_kakouie

Helya
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

جووون😂

Helya
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

عاو گاش مادر😂وایسا

atena
2 سال قبل

😂😂😂😂😂😂😂😂😂تو ک مهربونی طرفت سگ باشه ک اشهدتو باید هرروز بخونی گناه نداری؟

atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

اوه مای ننه…
بخدا پسر بودم میدزدیدمت

Helya
2 سال قبل

😂😂😂عرررر
حیف ی پسر تو این سایت نیست یکمی ایسگاش کنیم😂
شانس نداریم ک

atena
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

هلیا من یه همکلاسی دارم اونقدر ازش متنفرم ب دوستام گفتم برا خودم هرموقع اینستا داشتم پیج فیک باز میکنم به اسم پسر دختره هم ک اونقدر اوسکله میرم درخاست دوستی بهش میدم شغلمم دانشجی ترم۵پزشکی😂😂عکس هم ازم خاست میرم گریم میکنم چندتا عکس پسرونه میندازم میفرستم بهش اخرش هم ک وابستم کردمش میبرمش سرقرار یه لب جانانه ازش میگیرم بعدش میگم کیم😂😂😂😂

دسته‌ها

19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x