رمان پروانه ام پارت 114
پروانه حس می کرد تا لحظه ی آوار شدنش فاصله ای نداره ! … دست های کوچیک و لرزانش رو بالا برد … گذاشت روی مشت محکم مرد … . – آقا ! و اولین قطره
پروانه حس می کرد تا لحظه ی آوار شدنش فاصله ای نداره ! … دست های کوچیک و لرزانش رو بالا برد … گذاشت روی مشت محکم مرد … . – آقا ! و اولین قطره
#ماهرو #پارت_441 اون شب، خاله نذاشت بریم و گفت همین جا بمونیم! مامان موافقت کرد و موندیم! منو ایلهان تو اتاق ایلهان ، مامان و خاله هم تو دو تا اتاق دیگه… ایلهان هنوز نیومده بود
فراز فرصت را غنیمت شمرده خیلی زود لباسهایش را در آورد و پشت ترنج داخل وان جای گرفت. – آبش یخ زده که… چطوری توی این آب سرد طاقت آوردی؟ نمیگی توی این هوای سرد مریض بشی یه
p188 نشد که تحمل کند هر چه کرد نشد… بالا سر کوروش ایستاد،آرام تکانی به تنش داد: _آق…. سریع حرفش را خورد…اگر این کلمه را می شنید محال ممکن بود که کمکی برای بهبودی حالش
🤍🤍🤍🤍 یاسین کلافه از هقهقهای آهو، دست روی زانو گذاشت و کمی خم شد تا همقدش شود. او دربرابرش خیلی ریزه بود. – آهو خانوم. توروخدا یه دقیقه من رو نگاه کن. به خدا اینجور که
#part482 صدای “سلام” و “خسته نباشید” گفتن مادر را شنیدم و “سلام” و “ردمونده نباشی” پدرم هم به گوشم رسید. ابروهایم از شدت تعجب بالا پریدند. قبلا به زور یک سلام ساده به هم می دادند و حالا انقدر
گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارتصدودو فرید برگشت و با خنده نگاهش کرد. – یعنی میخوای بگی من زندگی خوبی دارم؟ شانه بالا انداخت. – نمیگم تو مشکلی نداری و بدون گرفتاری هستی که! فقط میگم شانس موفقیت
خانوم معلم: #پارت_۳۹۳ #فصل_۳ مینا دندون قروچه ای کرد و وحشیانه بهم خیره شده،شبیه یه دوئل به نظر میرسید . هر دو برای کشتن رقیب آماده بودیم. اون زن همیشه بیادبانه و حق به جانب
♥️خلاصه: سارا دختر 22ساله ایست که در کودکی پدر و مادرش جداشدند، سارا زندگی خوبی را کنار مادرش که مهندس صنایع غذایی درکارخانه شکلات سازیست میگذراند تا اینکه مادر سارا تصمیم به ازدواج با رییس کارخانه میگیرد و مخالفت
همچنان زیر نگاه سنگین مرد روبه رومم که از جاش بلند میشه و کنارم میشینه. صورتم چین میخوره هم از دردی که دارم هم از حضور نزدیکش.. مشکل بعدی لقمه گرفتنه و تا من نون و تیکه
#p184 پیام ماهان انقدر سردرگمش کرده بود که بالکل فراموشش شد به قدیر بسپارد که دنبال دکتر برای بریدن نفس جنین چند هفته ای اش باشد… نگاهی به دختری که همچنان بهت زده وسط اتاقش
خانوم معلم: #پارت_۳۸۹ #فصل_۳ تنم با هر لمس سست تر میشد و مثل یه خمیر بازی زیر دستش شکل میگرفتم. دیگه به ژیلا و عروسی فکر نمیکردم،فقط خودم و جنین توی شکمم و پدرش بودن که توی
♥️خلاصه: سارا دختر 22ساله ایست که در کودکی پدر و مادرش جداشدند، سارا زندگی خوبی را کنار مادرش که مهندس صنایع غذایی درکارخانه شکلات سازیست میگذراند تا اینکه مادر سارا تصمیم به ازدواج با رییس کارخانه میگیرد و مخالفت سارا هم راه به جایی نمیبرد و مادرش باهوشنگ خان ازدواج میکند … سارا با دیدن برادر هوشنگ خان که 11سال از او بزرگتر و مرد جدی و جنتلمن است
خلاصه: ترانه دختری که به اجبار پای در زندگی اعلا میگذارد اعلا مردی مغرور و مستبد و سنگ دل ترانه میتونه اعلا رو عاشق خودش کنه..
خلاصه: داستان درباره دختری به نام نواست که از بچگی خدمتکار عمارت نیکزادها بوده. نوا پنهانی با پسر کوچیکه خاندان نیکزاد ازدواج میکنه البته بدون ثبت شدن در شناسنامهاس! و زمانی که باردار میشه، همسرش فوت میکنه و اون در تلاش که ثابت کنه بچه از خون اون هاست. تو همین حین محمدعلی، معروف به محمدعلی تایگر، کشتی گیر لوتی و معروف تیم ملی و برادرشوهر نوا به
خلاصه: لیلی دختری خیال پرواز و نقاشی است که دوست دارد عشق را تجربه کند! او هنگامی که دنبال کار میگردد به کافه ای میرود به اسم (کافه کوچه) در آن کافه یک تابلو وجود دارد که مشتریان روی آن یادگاری مینویسند و لیلی وقتی میخواهد یادداشت خودرا بچسباند …
خلاصه: محمدمیعاد مردی با ایمان و خدا دوست است که از همسر خود، طهورا جدا شده و از او یک دختر سه ساله دارد،به خواستگاری آناهیتا میرود و خواستگاری او از آنا زندگی دختر را دستخوش تغییرات میکند..
♥️ خلاصه : روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خوندهی برادر فرهاده، فرهاد سالها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض میشه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخالهاش امید جدا شده، دیدن دوبارهی امید اون رو یاد روزهایی میندازه که با چند دیدار کوتاه … مریم و سلمان: ” سلمان اربابزادهای که