رمان از کفر من تا دین تو پارت 294

4.5
(98)

خب که اینطور پس توی دانشکده دیده بودمش..
نگاه معناداری که بین جفتشون رد و بدل میشه یعنی یه چیزی مربوط به من هست.
دهن باز کردم بگم خب به فرض سجاد دعوت بود تو با چه رویی پاشدی اومدی؟!

با ادبی که به زور دارم نگه میدارم سری برای این سجاد که به نظر یه نسبتی با شایسته داشت تکون میدم و همینطور هم ازش جواب دریافت میکنم و حیف این مرد سر به زیر و متین برای این دختر..

ذره ای عوض نشده بود شاید زمان برای من طولانی گذشته بود و احساس پیری و شکستگی میکردم، چون در چند ماه مشخصاً نباید توقع چین و چروک داشت.

هیچ لبخند و خوشامدی در کار نیست جز چند نگاه برای ارزیابی یا تجدید خاطراتی ناراحت کننده و شاید دردناک اونم مسلماً از طرف من..
نفسی میگیرم و کیفم و از روی میز برداشته رو به هامرزی که مثل مرد روبه روم در سکوت تماشاگر ماست میگم..
_الان برمیگردم..
_احتیاج هست بیام؟
_نه ممنون..

و بعد یه نگاه کوتاه به بقیه دور میزنم.. و اجازه میدم چشم هام به سوزش بیفته و لحظه ای پلک میبندم تا خودم و جمع و جور کنم.
نگاهم مثل یک هدف راه سرویس بهداشتی رو در پیش گرفتن و با قدم های محکمی پیش میرم.
لعنتی لعنتی… چطور میتونه راست راست تو چشمام نگاه کنه چقدر با توهین و تحقیر کردنم با کارها و حرف هاش  منو چزوند..

نمیخوام یادم بیاد.. سری تاب میدم اما مگه میشه فراموش کرد این عقل ناقص بهتر از هر وقتی رو دور افتاده و حقارتی که توی اتاق و زیر پرهام کشیدم و به بدترین وجه به رخم میکشه..
حالا اومده رودروم و انگار نه انگار!؟ منو فرستاد تو دهن کفتار و دریغ از یه ذره عذاب وجدان.!!

بینیم به سوزش میفته و قطره ای سرکش از گوشه چشمم روی گونم راه میگیره..
پاکش کرده و وارد سرویس میشم زنی همراه با فرزند کوچیکش دارن دست هاشون و میشورن.
آرایش صورتم و توی آینه چک میکنم و منتظر میشم برن بیرون.
تقه ای به در میزنم و میگم..
_مریم؟

_زهرمار مریم.. نگفتم زود بیا.

نایلون مشکی رو از لای در نیمه باز میدم داخل و حس و حال حرف زدن ندارم.
_بگیرش..
سرش و بیرون میاره و شاکی میگه..
_این چیه..! حاضرش کن بده من با این یال و کوپال من چه جوری جفت و جورش کنم؟
پلاستیک و عقب میکشم و شورت و درآورده چسب پدارو کنده میزارم وسطش..
_میخوای تعارف نکن خدمات نصب در محل هم داریم.. بیام برات بکشم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 98

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شاه_مقصود

خلاصه : صدرا مَلِک پسر خلف و سر به راه حاج رضا ملک صاحب بزرگترین جواهرفروشی شهر عاشق و دلباخته‌ی شیدا می‌شه… زنی فوق‌العاده…
رمان کامل

دانلود رمان قفس

خلاصه رمان:     پرند زندگی خوبی داره ، کنار پدرش خیلی شاد زندگی میکنه ، تا اینکه پدر عزیزش فوت میکنه ، بعد…
رمان کامل

دانلود رمان وان یکاد

خلاصه: الهه سادات دختری مذهبی از خانواده‌ای سختگیر که چهل روز بعد از مرگ نامزد صیغه‌ایش متوجه بارداری اش میشه… کسی باور نمیکنه که…
رمان کامل

دانلود رمان غثیان

  خلاصه: مدت‌ها بعد از غیبتت که اسمی از تو به میان آمد دنبال واژه‌ای گشتم تا حالم را توصیف کنم… هیچ کلمه‌ای نتوانست…
رمان کامل

دانلود رمان پشتم باش

  خلاصه: داستان دختری بنام نهال که خانواده اش به طرز مشکوکی به قتل میرسند. تنها فردی که میتواند به این دختر کمک کند،…
رمان کامل

دانلود رمان عسل تلخ

خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی…
رمان کامل

دانلود رمان موج نهم

خلاصه: گیسو و دوستانش که دندونپزشک های تازه کاری هستن، توی کلینیک دانشگاه مشغول به کارند.. گیسو که به تازگی پدرش رو از دست…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Batool
3 ماه قبل

ممنون قاصدک جان 😘
یعنی به پرویی مریم وخوش دهنیش ندیدم وفکر نکنم ببینم 😅😅😂😂حالا خوبه یکی از دنیای سامانتا پیدا شده روراست باشه باش وکلا واقعا خود سامانتا رو دوست داره میگم فقط نویسنده جان این ماجرای عروسی به نظرت زیاد کش نیومد یا هنو وقت هست تا قشنگ دهنمون سرویس بشه 😁🫠

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x