رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۶۷

4.5
(58)

 

 

 

فکم از حرکت می ایسته و نگاهی سخت تحویلش میدم که به من من میفته..

_خب..ببین.. خودت گفتی.. اون روز تو آتلیه..!

هنوزم همون عکس العمل و دارم و این باعث میشه نفس عمیقی کشیده و از جاش بلند شه.

_باشه.. اصلا بی خیال چیزی که گفتم.

_اومده بود کارخونه..

 

مکثش برابر میشه با نگاهی که به دهنم میدوزه و آروم میشینه روی صندلی..

بطری دلستر و سر میکشم و با خونسردی و کمی آزار منتظر نگهش میدارم که بی طاقت میپرسه.

_کارخونه چرا!؟

_دوست داشتی بیاد اینجا؟ هنوزم دیر نشده میتونیم برای چای و شیرینی دعوتش کنیم.

از مسخره بازی من دستی به پیشونیش میکشه و با حرص از جاش بلند میشه تا بره اما نیشش و میزنه.

_نه دوست نداشتم منو با تو ببینه، پس جوابت منفی..

 

فکم و روی هم میسابم و میدونم داره چیکار میکنه.

_فکر میکنی من دلم میخواد دختر صیغه ایم و به همه نشون بدم!؟.. نه.. اشتباه نکن.

ضربه به اندازه کافی بهش آسیب رسوند که لحظه ای لب هاش بلرزه و نگاه رنجیده ای تحویلم بده.

لحظه ای عذاب وجدان میگیرم برای چیزی که انتخابش نبوده و وسطش گیر افتاده. اما.. این وسط همه قربانی خودخواهی ها و طمع اطرافیانمون هستیم.

 

ولی بهتره حواسش و جمع کنه، منم میتونم به بدی شیطان باشم و با جمله هام روحت و زخمی کنم.

_تو اصلا آدم نیستی یه جو آدمیت تو وجودت نیست.

_هیچ وقت ادعاش و نداشتم، اما اون چی.. بود؟ به نظر هنوزم فکرت مشغولشه ؟

 

خودش و جمع و جور کرده و پوزخندی روونم میکنه..

_برات مهمه بدونی نامزد سابق من چطور بود؟ باشه بهت میگم.. آره اونم آدم نبود اما نه به اندازه تو.. مشکلش فقط نداشتن صداقت بود وگرنه از امثال تو که…

از نگاه منظورداری که به سرتاپام میندازه خونم به جوش میاد.

_هر تکه از وجودشون توی گند و کثافت غرقه صدبرابر بهتر بود.

 

که اینطور… خونسرد آخرین جرعه از دلستری که مونده رو سر میکشم و مهلت میدم تا تلاشش و برای فرار از دستم بکنه اما انقدر خنگه که همینطور حق به جانب نگاهش به منه.

و فرصت کمش سوخت میشه از جا بلند شده و میرم طرفش وقتی میفهمه چه منظوری دارم که خیلی دیره.

 

 

 

 

 

دست میندازم و فکش و بین انگشت هام میگیرم، دوست دارم زبون تند و تیزش و از تو دهن خوشگلش بیرون بکشم و…لعنت بهش تو اوج خشم هم با فکر بهش هورمن هام بالا پایین میشه.

 

انگشت هاش و بند مچم میکنه و دست دیگه اش با تیکه گاه کردن صندلی و نتونستن کنترل تعادلش باعث میشه با صدا روی سرامیک چپه بشه.

_ولم کن عوضی..

_داری میگی عوضی.. اونوقت چه انتظاری از منه عوضی داری! اینم یکی دیگه از خصوصیات کثافتی که وجود منو گرفته و اون شوالیه کم صداقت سابقت ازش بی بهره مونده.

 

ناخونای نچندان بلندش توی پوستم فرو میره و دست دیگه شو میکوبه تو سینم اما تمام فکر و ذکر من فقط حرف هایی که توی ناخودآگاهم دوباره روی تکرار رفته روانم و بهم ریخته.

_چرا بهت برمیخوره؟ حرف حق تلخه مثه ته خیار..

فشار بیشتر انگشت هام باعث میشه زبون تلخش و غلاف کنه.

_آقاتون.. اوه ببخشید آقای سابقتون به نظر نمیرسید جزوی از طرفدارت باشه یا راجبت خوشبین . دلت میخواست بدونی کی و کجا دیدمش و چه زرایی زده.! باشه..

 

به خاطر تقلاهایی که برای فرار از فشار دستم میکنه ولش میکنم و با نگاه آتیشی که بهم میندازه دست میندازه رد انگشت هام روی فکش و می‌ماله و همونجور که ازم فاصله میگیره از گفتن زیر لبی فحش هاش هم دریغ نمیکنه.

 

دست هام و توی جیبم میکنم و با سینه ای سپر کرده و تمسخر میغرم..

_با گنده ترش اومده بود کارخونه.. دری وری زیاد گفت زبونش چفت و بست نداشت جدا از مالکیتی که بهت چسبوند، ادعا داشت اغفالت کردم..

که اونقدر عقل تو کلت نیست که بتونی خوب و از بد تشخیص بدی. البته یه نظر دیگه هم داشت..

 

چشم تو چشمش شدم تا لذت شکستنش و از حرفی که میخواستم بهش بگم به عینه ببینم و با ولوم پایینتر و تاثیر گذارتر جمله ام رو کامل میکنم.

_اینکه شاید به خاطر بی پولی داری تن به هوا و هوس من میدی.

 

شونه ای بالا میندازم و چشم هاش آب افتاده اما قطره ای در کار نیست…

_البته از نظر من بیشتر شبیه کسی بود که کونش سوخته چون حس کرده چیزی رو که اون صاحبش نشده رو من فتح کردم.

 

 

 

لحظه ای گونه هاش رنگ میگیره و نمیدونم از خجالته یا عصبانیت اما جذابه و مشت های گره کرده ای که به حتم دوست داشتن تو صورتم کوبیده بشن و منم این چالش و دوست دارم.

حداقل از اون روی خنثی و گوشه گیرش که کم کم وارد فاز افسردگی میشد خیلی بهتره.

 

اما جالبه که با همه این قلمبه هایی که بارش میکنم و مستقیم غرورش و نشونه میگیرم بازم نم پس نمیده و دیگه حرفی برای دفاع نه از خودش نه از اون مرتیکه جُعلق نمیزنه.

تنها با چشم غره و صورتی خشمگین که عمق نفرت و عصبانیتش و از وجودم ابراز میکنه، قصد برگشت به داخل مخفیگاهش و میکنه، اما مگه من میزارم.

 

دو روز به خودم سختی ندادم و تو هتل نخوابیدم که بازم این رفتار و ازش ببینم و مثل یه مزاحم یا رهگذر از کنارم رد بشه، باید براش جا بیفته اوضاع الانش چقدر با قبل فرق کرده و حالا من چه نقشی توی زندگی کوفتیش دارم و تو خونه خودم برای دوستی که عقلش بیشتر از خودش پاره سنگ داره پشت سرم صفحه نزاره..

_قهوه مو بیار تو سالن..

 

قبل اینکه به طرفم برگرده رو میگیرم و میرم تو سالن اما انقدری زمزمه اش بلند هست که به گوشم برسه.

_نوکر بابات غلام سیاه..

برای بار چندم نگاهم و طرف آشپزخانه میدم و هنوزم خبری ازش نیست و هیچ صدایی هم نمیاد.. چطور جرات میکنه نایده ام بگیره؟

فیلمی که تا الان چیزی ازش متوجه نشدم و خاموش میکنم و میرم طرف راهرو که سایه ای توی آشپزخونه میبینم.

 

ایستاده تکیه داده به سنگ کابینت و مات خیره به زمینه.. حتی متوجه منم نمیشه و انگار تو این حوالی نیست و چرا از فکر اینکه ممکنه در حال مرور خاطره هاش با اون مردکِ عن صداست گُر میگیرم.

من هرچی باشم آدم حسودی نیستم اما انگار هرچی تا حالا نبودم مال قبل اینکه دختره سروکله اش تو زندگیم پیدا بشه و من بعضی وقت ها از عکس العمل های خودم عاجز میمونم.

 

با صدای کف دستی که محکم میکوبم روی سنگ جزیره از جا میپره و نگاه سردرگمش و بهم میده.

_تا الان اگه سنگم ریخته بودی توش پخته بود.

دو دستش و بالا میبره و روی صورتش میکشه و کفشون و جلوی دهانش روهم نگه میداره و بی حرف نگاهش و بهم میدوزه.

ابرویی بالا میدم و نگاه ” جرات داری دهنت و باز کنه و چرت و پرت بگو” رو تحویلش میدم.

 

نفس عمیقی کشیده و بر میگرده طرف قهوه ساز..

بیرون نمیرم و همونجا میشینم.

_دوست داری بیای کارخونه؟

دستش روی فنجون مکث میکنه و دوباره مشغول میشه.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 58

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
9 ماه قبل

واقعا این سامانتا پزشکه!?یعنی نمی فهمه هامرز خودشو به آب و آتیش زده برا ای خنگ خانم.?یا نمی خواد بفهمه?نوبره به خدا! دعوای این دوتا کی می خواد تموم شه?😠

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x