رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۷۵

4.7
(63)

 

 

 

از تمام حرف هایی که زدم فقط یه چیز به عقل ناقصش رسید!..

_هنوزم میخوایش؟

 

تک خنده بلند و عصبی میزنم و محکم و با حرص خیره تو صورت جدیش میتوپم.

_آره… میخوامش.. دفعه آخرت باشه همچین کاری باهامون میکنی. عواطف و احساست آدما دستاویز تو نیستن.

 

 

از جا بلند میشم و دستام و میزارم روی میز و خم میشم طرفش..

_تو منو تو این هچل انداختی… آبروم و کردی سر چوب همه جا، جارش زدی تا پبدان کردن و انداختیشون به جونم برای هفت پشتم بسه.

یه کاری نکن وقتی نگاهم تو چشماشون بیفته سرمو برای کارای نکرده بندازم پایین.

تا حالا آسه رفتم آسه اومدم کسی جرات نداشته پشتم حرف بزنه اما الان به یُمن وجود تو باید به هزار کار کرده و نکرده حساب پس بدم اونم به کیا!؟

کسایی که به خودشون حق میدن هر قضاوتی رو در مورد هر آدمی که از راه و رسمشون پا فراتر بزاره و میشه ناخلف و خار چشم یه ایل و طایفه، بکنن و حکم بدن.

هامرز… منو…. با…. اونا….در….ننداز…. مفهومه!

 

 

انقدر درگیر سخنرانی بالا بلندم بودم که متوجه نشدم رنگ صورتش رو به قرمزی رفته و رگ گیجگاهش زده بیرون.

اصلا مگه میشه! رنگ چشمی هست که بدون جابه‌جایی یا تغییر نور یهو تیره تر از رنگ اصلیش بشه!

شنیده بودم خشم و عصبانیت میتونه روی رنگدانه های عنبیه رو تیره تر از حالت معمول کنه اما دیدنش !!

 

 

بلاخره از لای دندونا و فک سفتش تهدید آمیز میغره..

_میدونی میتونم دهنت و خورد کنم و زبونتو از تو حلقت بکشم بیرون؟

خشک شده به غیض و حرصی که بین تک تک کلماتش هست گوش میکنم.

_دیوونه ای! آره حتما هستی… میفهمی چی میگم؟… اینهمه زر زدم، دلایلم و گفتم اما فقط میخوای قدرت نمایی کنی؟!

وقتی بعد همه این بگیر و ببندا رفتی سی خودت من میمونم یه طرف و طرف دیگه طایفه ای که صف کشیدن تا کار نکیر و منکر تو قبر و برام روی زمین انجام بدن.

یکم جز اون نفرت و انتقام احمقانه ات به فکر یه منه بدبخت بی کس و کار هم باش..

منکه تا الان به هر سازی گفتی رقصیدم، کدوم دختری همچین غلطی که من کردم و میکنه؟!

پس توهن انصاف داشته باش مرد… اینا رو جری نکن.. میدونی اتابک خان جونش و کیانمهر..؟ منو و تورو باهم….

 

نفهمیدم چی شد یعنی فهمیدما.. فقط یهو غافلگیر شدم..

 

 

 

 

طعم لب هاش هیچ تفاوتی با مزه قهوه دهانم نداشت شاید چون هر دو فنجونامون خالی بود.

اما گرما و حرص نهفته ای رو که با فشار زیاد روی لب های بیچاره ام تحمیل می کرد زیادی برای منه بی تجربه پر از حس و گیج کننده بود.

 

از اونجایی که هر کدوم دو طرف مخالف میز ایستاده و به سختی منو با دو کف دستشو از کله بالا کشیده و از قسمت سر بهم وصل شده بودیم، تعادل داشتن حداقل برای من که قد کوتاه تری داشتم بسیار مشکل بود.

 

دست های آزادم و میکوبم به شونه های خم شده اش تا ولم کنه اما در جواب گاز نسبتا محکمی از لبم باعث ناله بلندم میشه و بی توجه به تهدید گازیش دوباره با مشت اعتراضم و به عمل وحشیانه اش انجام میدم و متعاقب اون دندون هاش و محکمتر از قبل نصیب لب و لوچه بینوام میشه و صدای آخم بالا میره.

مطمئنم به بار سوم بکشه چیزی جز یه لب پاره و سوراخ برام نمیمونه.

 

خدایا بعد عمری نجابت و بکری یه وحشی نصیبم کردی!؟

دست هاش صورتم و قاب گرفتن و وقتی تسلیم و شل شدن بدنم و میبینه، از شتاب و حرصی که داره کم میکنه و حداقل کارش شبیه چیزی میشه مثل لب گرفتن عادی.

مجبوری برای حفظ تعادلم چنگ میزنم به بازوهاش و خیلی غیر عمدی ناخون های نسبتا کوتاهم و با هر چه تمامتر زورم فرو میکنم تو گوشتش.

عوضی متجاوز…

 

بلاخره چند ثانیه بعد یهو با گاز دیگه ای که عمدا گرفت سرش و عقب کشید و لب بینوای منم لای دندون هاش برد.

خدا شاهده جز همون ناخونام هیچ حرکت دیگه ای برای عمل گازش نکردم.

خیره توی چشم هاش لب که نه زبون میزنم..

_لعنتی میشه ول کنی.. به خدا قسم دندون برات نمیزارم.

 

خب به همین سادگی نبود یه جمله رو کامل گفتن اما شرایط ایجاب میکرد.

چشم هاش با اینکه به نظر اون خشم و تغییر ناگهانی رو نداشت اما آروم هم نبود.

مطمئنا نه من نه خودش تنها حسی که از این حرکتش نگرفتیم لذت بود.

با رها کردنم احساس کردم لبم کش اومده و آویزون شده.

عقب میرم و از میز فاصله میگیرم و با آستین مانتویی که هنوز تنمه دک و دهنم و پاک میکنم.

 

با همون دست تهدید آمیز انگشت اشاره ام رو مثال شمشیر به روش کشیده و داد میکشم..

_خیییییلی عوضییییی… گفتم آدم شدی مثل آدم رفتار میکنی.. اما انگار از باغ وحش فرار کردی..!

فک کردی گردنت کلفته؟ به زور و بازوت می نازی! به خدا قسم همچین میزنم ناکارت میکنم نتونی از یه متریم رد بشی.

مگه نگفتم بهم دست نزن؟؟

 

 

 

تمام داد و هوارم یه طرف که مثه یه سنگ سخت بی تفاوت نگاهم می‌کرد، با جمله آخرم به وضوح تنش و عصیان و توی تمام عضلات و هوای دورش احساس کردم.

این آدم قبلا هم از این جمله خوشش نمیومد کلا از هر خط قرمزی که براش تعیین کنی بیزاره اونوقت عهد همین الان من گند زدم..

 

همونطور دست به کمر دندون قروچه ای کرد و به یه طرف میز خیز برداشت.

_باید زبونت و از تو حلقت میکشیدم بیرون دختره ی زبون دراز..

 

من یه زری زدم تو چرا جدیش میگیری سر جدت کوتاه بیا.. طرف دیگه میز سنگر میگیرم و با همون حال نیشم از کار نمیفته و با قُمپزی که با حرکتم قابل قیاس نیست میگم.

_جرات داری بهم نزدیک شو.. اصلا به تو چه که برام تعیین تکلیف میکنی؟ چه کاره…

 

اوه خدایا غلط کردم.. زبونت و مار بگزه دختر..دوباره گند زدی که، میزاشتی گند قبلیت خشک بشه دوباره…

یه صیغه صوری که این حرفا رو نداره جناب خان آخه این چه حالی..!

قیافه اش دیگه از این تیره تر نمیشد و وای چشم های قرمزش، کم مونده از سوراخهای بینیش دود بلند بشه..

 

خیز دوم اون و منی که طرف در آشپزخونه پرواز کردم و خودم و انداختم بیرون به گمان اینکه بی خیالم شده و دست از بچه بازی برداشته، نرسیده به پله ها سرعتم و کم کردم و نگاهم و به پشت انداختم که ای داد بیداد فقط یه قدم دیگه داره تا تیکه بزرگم گوشم بشه.

جیغ و کشیده نکشیده بدو روی پله ها و تقریبا به پاگرد کوتاه اول رسیدم که دستش و بند شال دور گردنم میکنه و مثه افسار میکشتم عقب و دستم از نرده ول میشه و به عقب پرت میشم.

_وای خدااااا…

 

احمق بی ثبات خودش هم با برخورد من ول میشه عقب و چند پله ای رو باهم کله میکنیم پایین.

_گرفتمت گرفتمت..

 

تو غلط کردی .. خدارو شکر چهار پله رو با هر بدبختی افتان و خیزان پایین میایم، تا وقتی که من روی تن گوشتیش اون پایین جلوی پله ها پهن میشم.

از ترس، هیجان یا هر چیزی نا ندارم بلند بشم و نفسم به سختی در میاد.

قلبش توی قفسه سینه اش مثل گنجشک اما محکم میکوبه.. به یاد چند ساعت پیش، تقریبا با همین پوزیشن توی رستوران بودیم اما من زیر اون.

 

خب انگار قابلیت ذهن خوانی داره که تا نفسم جا میاد بخوام تکون بخورم غلتی میزنه و جاهامون عوض میشه.

همچنان بی رمق عین گربه شرک نگاهش میکنم شاید از خیر اذیت کردن بگذره اما با ول کردن عمدی سنگینی تنش روی بدنم فهموند هنوز کرماش ارضا نشدن.

_ یکم.. یکم بلند شو..داری لهم میکنی…

_خوبه.. خیلی خوبه

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 63

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
8 ماه قبل

کاش یه کم,فقط یه کم.داستان.پیش میرفت.😣

camellia
پاسخ به  قاصدک .
8 ماه قبل

دقیقانویسنده منظورم بود.کاش به نظرمون اهمیت می داد😐

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x