– منم اهل بازی نیستم پس بهتره شما هم حواستون باشه …
سکوت شد بینمون و خواستم پیاده شم که بازومو گرفت
خشک شدم .
برگشتم سمتش و به دستش نگاه کردم
دستشو برداشت و بالا گرفت و گفت
– وایسا میرسونم تا جلو در
سر تکون دادم و نگاهمو ازش گرفتم .
رسیدیم جلو در و گفت
– فردا غروب هم میام دنبالت …
– فکر نکنم بشه فردا باید برم نمایشگاهو بچینم !
– پس میام کمکت
زمان حال :
امیر :::::::::
مشغول صحبت با الناز بودم که سام و ترنم اومدن
زمان حال :
امیر :::::::::
مشغول صحبت با الناز بودم که سام و ترنم اومدن
هر دو نشستن و سام گفت
– النازه ؟
سر تکون دادم و سلام رسوند سام
با الناز خداحتفظی کردم
قرار گذاشتم بعد سام برم پیش الناز
نمیدونم چرا یهو هوس کردم خلوتمو با کسی پر کنم .
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
سام گفت
– راستی آخر هفته می خوام بخاطر ترنم مهمونی بگیرم حتما با الناز بیاین
ابروهای بالا پریده ترنم نشون میداد همین الان شنیده
اما چیزی نگفت و من جواب دادم
– باشه … بهش میگم … کیا دعوت هستن ؟
– همه بچه های خودمون
– چند شنبه ؟
– پنجشنبه شب …
– خوبه …
سفارشمون رسید و سام رو به ترنم گفت
– راستی نمایشگاه بعدیت کیه ؟
قبل از اینک ترنم جواب بده رو کرد به من و گفت
– ترنم هر ماه نمایشگاه نقاشی داره ، این دفعه حتما باید بیای …
ترنم ::::::::::
هر بار که امیر بهم نگاه میکرد مجبور میشدم نگاهمو ازش بدزدم .
نمیدونم چرا
اما نگاهش یه جور عجیبی بود.
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
انگار منو… منی که رو به روش هستم رو نمیدید… دنبال من دیگه ای بود.
چشم هاش نگاهمو کنکاش میکرد.
دوست داشتم منم نگاهش کنم ، ازش بپرسم و بدونم .
اما هر بار ناخداگاه نگاهمو میدزدیدم .
دوست داشتم منم نگاهش کنم ، ازش بپرسم و بدونم .
اما هر بار ناخداگاه نگاهمو میدزدیدم .
سام امیر رو برای نمایشگاه بعدیم دعوت کرد .
مشکلی نبود !
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
اما مهمونی آخر هفته ؟! آشنایی با من ؟! ما که هنوز فقط تو مرحله آشنایی
بودیم .
از اینکه سام از هر فرصتی برای لمس من استفاده میکرد عصبی میشدم .
تو تمام قرار های قبلیمون هم این تلاش هارو میکرد
در حالی که من کاملا واضح رفتارم نشون میداد دوست ندارم لمسم کنه !
با اینکه خانواده بسته ای نبودیم .
اما نیمدونم چرا از اول رو این رفتار سام حساس بودم
شاید چون اصرار داشت به این حرکات…
باعث میشد من مقابله کنم .
امیر رو کرد به من و گفت
– چه سبکی نقاشی میکنین؟
دیگه نمیشد نگاهمو بدزدم و گفتم
– هم رئال هم سور رئال
– سوررئال … چه جالب … حتما سعی میکنم بیام
سام دستشو گذاشت پشت صندلی من و گفت
– من که عاشق نقاشی هاش شدم … یکی هم باید برای من بکشی ترنم
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
سر تکون دادم و باشه ای گفتم که سام یهو گفت
– راستی … رستورانو چه کنیم ؟
سام ::::::::::::
با ترنم به سمت خونه راه افتادیم . از اینکه ترنم جلو امیر هم کم حرف بود
راضی بودم .
چون همیشه دوست دخترام جلو امیر به طرز وحشتناکی دلقک میشدن .
انگار اون از من پولدار تر یا خوشتیپ تر بود !
در حالی که هیچکدوم نبود ! فقط خشک و جدی بود !
یه پسر مغرور ، خشک ، جدی ! اما به طرز عجیبی مورد توجه دوست
دخترای من !
تمام این مدت که با ترنم بیرون رفتم از کم حرفیش عصبی میشدم جز امشب
برای همین نسبت به دفعات قبل حالم بهتر بود
تمام این مدت که با ترنم بیرون رفتم از کم حرفیش عصبی میشدم جز امشب
برای همین نسبت به دفعات قبل حالم بهتر بود
یکم که گذشت ترنم گفت
– مهمونی پنج شنبه قضیه اش چیه ؟
– میخوام با دوستام آشنا شی
– گفتی معرفیت کنم ؟!
– همون دیگه … بگم با همیم …
– بهتر نیست صبر کنیم برای بعد
از گوشه چشم نگاهش کردم و گفتم
– منظورت چیه ؟
– منظورم اینه … فعلا ما عنوان خاصی نداره این ارتباطمون … معرفی کردن
معنی نداره .
– من میخوام بگم دوست دخترمی اصلا … اینم مشکلی داره ؟
یکم لحنم تند بود. اما ناخداگاه عصبی گفتم
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
ترنم سکوت کرد .
تو همین مدت کوتاه این سکوت هاشو شناخته بودم.
یه جوری سکوت میکرد انگار میگفت تو در حدی نیسیتی بخواب باهات دهن
به دهن کنم .
بدر تر از هر فحش و توهینی بود برام این سکوتش
خیلی خودمو کنترل کردم منم ساکت شم
تا خونه هیچی نگفتم اما قبل از پیاده شدنش گفتم
– باشه … من هیچی راجب رابطمون نمیگم … فقط یه دور همی با دوستام
میگیرم .
ترنم ::::::::
به سقف اتاقم خیره شدم .
چشم هاش ریز بود ؟ نه … ریز نبود … نافذ بود …
چشم های قهوه ای و زرنگ …
چهره امیر از جلو چشمم کنار نمیرفت
هم قد و هیکل سام بود ! اما سام موهاشو مدل جدید کوتاه کرده بود و تو
ابروش تیغ انداخته بود !
اما امیر موهاش خیلی مردونه و عادی بود و تیپش هم …
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
رو تخت غلت زدم .
طرف دوست دختر داره ! تو هم که در شرف ازدواجی ! بررسی کردنش دیگه
چیه …
طرف دوست دختر داره ! تو هم که در شرف ازدواجی ! بررسی کردنش دیگه
چیه …
سعی کردم به امیر فکر نکنم و بخوابم .
باید راجب سام تصمیم میگرفتم … اینهمه رفتیم بیرون با هم ! هنوز نمیتونم
تشخیص بدم کدوم حرفش نظر واقعیشه و کدوم حرفش بخاطر منه …
اما کلا یه چیزو میتونم تشخیص بدم !
انتخاب اول من برای ازدواج یه نفر با رفتار و برخورد سام نیست …
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
سام :::::::::::
ترنم رو که رسوندم خیلی زود بود تا برگردم خونه
تازه خواستم زنگ بزنم برای یه شب نشینی با بچه ها هماهنگ کنم که بابا بهم
زنگ زد
احضار شدم خونه و .
بابا گفت برای جمعه دوباره یه صحبت رسمی برای ازدواج ما داشته باشیم
اما واقعیت این بود من هنوز ده درصد هم تو ارتباطم با ترنم جلو نرفته بودم
شک نداشتم الان میپرسیدن ازش میگفت نه !
حتی هنور به من تو نمیگفت
تا حالا نشده بود نتونم مخ دختری رو بزنم
البته تا حالا هیچوقت مجبور نبودم انقدر رسمی و شسته رفته باشم !
شاید لازم یکم خود واقعیم باشم تا بتونم جذبش کنم !
به بابا گفتم هنوز تصمیم نگرفتم و یه هفته بیشتر بهم وقت بدن
درسته خوشش نیومد اما قبول کرد
این مهمونی آخر هفته وقت خوبی بود برای جذب کردن ترنم
همه دخترا یه رگ خواب دارن !
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
کافی بود اونو پیدا کنی بعد رامت میشن !
حتی بخاطرت میگن رنگ شب سفیده …
ترنم هم یکی مثل بقیه …
امیر ::::::::::
ساعت یک شب شده بود
اوقات خوبی با الناز داشتم
خیلی وقت بود انقدر نخندیده بودم
سوار ماشین شدم و گفتم
– برسونمت خونه خودت یا خونه بابات اینا ؟
سوار ماشین شدم و گفتم
– برسونمت خونه خودت یا خونه بابات اینا ؟
الناز با یه همکارش نزدیک محل کارش خونه گرفته بود
اما وقتی همکارش نبود تنهایی شب نمیموند اونجا.
واسه همین همیشه ازش میپرسیدم کجا برسونمش .
منو الناز دو سال بود دوست بودیم .
اما هنوز تکلیفمون با خودمون مشخص نبود
برای من الناز دوست دختر حساب نمیشد
فکر نمیکردم منم برای الناز دوست پسر حساب بشم
کسی که شاید یک ماه فقط در حد پیام چطوری خوبی باشه و یهو بیاد دنبالت
برین بیرون !
هیچ کجای دنیای دوست پسر حساب نمیشه .
اما الناز با وجود نق هایی که همیشه بهم میزد که چرازنگ نمیزنی !
وقتی میدیدمش خیلی عادی و خوب بود و اصلا نق نمیزد
برای همین حس میکردم با این شرایط اوکیه .
از طرفی منم هیچوقت بهش گیر نمیدادم الان کجایی ! با کی رفتی !
انگار هر دو با این مدل زندگی کنار اومده بودیم .
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
حتی آخرین باری که بوسیده بودمش و شبو با هم گذرونده بودیم فکر کنم مال
بیش از 6 ماه پیش بود .
اما من انقدر درگیر کار بودم که تازه متوجه گذر زمان شدم
الناز به ساعت نگاه کرد و گفت
– مامان اینا الان خوابن … بهاره هم خونه نیست … اگه میای پیشم تنها نباشم
ببر منو خونه خودم … وگرنه ببر خونه بابا اینا .
لبخندی بهش زدم و گفتم
– چطوره بریم خونه خودم ؟
با شیطنت خندید و گفت
– اگه با یه لیوان شراب قرمز رو تراس همراهش کنی … شاید بتونم بهش فکر
کنم .
راه افتادم به سمت خونه خودمو گفتم
– بستگی داره
از گوشه چشم نگاهش کردم که مشکوک نگاهم کرد و گفت
– به چی ؟
– به اینکه ست چه رنگی پوشیده باشی
شاکی محکم زد به بازومو گفت
– امیر …
شاکی محکم زد به بازومو گفت
– امیر …
چشمکی بهش زدم و گفتم
– تو میدونی … من مرد عملم…
از حرفم لپ هاش گل انداخت و نگاهشو ازم گرفت
الناز یه دختر سفید با چشم و ابرو مشکی بود
صورت کاملا شرقی . و البته بکر و بدون عمل .
برای همین بیشتر به دلم مینشست .
اما خب شیطنت هایی که داشت … و زرنگی هاش …
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
برای من ثابت شده بود که دختر خوب اما کلکی بود
شک نداشتم بهاره هم خونه ایش خونه بود
اما پیشنهاد با هم بودن شبمون رو اینجوری بیان کرد
از زرنگی هاش هم خوشم می اومد
اما از اینکه سعی میکرد کلک بزنه خوشم نمی اومد
دیگه چیزی نگفت تا رسیدیم خونه
بخاطر نزدیکی به محل کارم اینجا خونه گرفته بودم
یه ساختمون معمولی بود اما تراس بزرگش با منظره خوبی که داشت برای
همه دوستام جذاب بود
چون دقیقا رو شیب قرار داشت ویو خوبی به یه سمت شهر داشت
با هم وارد خونه شدیم و آباژور پذیرایی رو روشن کردم
کلا با نور کم راحت تر بودم
کتمو انداختم رو مبلو به سمت آشپزخونه
رفتم
دوتا گیلاس و یه بطری مشرو ب بیرون آوردم
الناز هم پرده تراس رو کنار زد و در تراس رو باز کرد
گیلاس ها و لیوان شرابو رو میز گذاشتم و یکی از مبل هارو بردم رو تراس
خودم لم دادم رو مبل و الناز تکیه داد به نرده ها
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
خیره بود به شهر و گفت
– اینجا عالیه … تهران تو شب خیلی حس عجیبی میده …
دوتا گیلاس رو نیمه پر کردم
درسته من با کل این بطری مست نمیشدم اما نمیخواستم الناز مست شه یا
هشیاریش کم شه . برای همین کم ریختم و گفتم
– تهران تو شب حس غم وتنهایی میده …
الناز اومد رو پام نشست و گفت
– چرا همیشه یه صندلی میاری؟
درسته من با کل این بطری مست نمیشدم اما نمیخواستم الناز مست شه یا
هشیاریش کم شه . برای همین کم ریختم و گفتم
– تهران تو شب حس غم وتنهایی میده …
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
الناز اومد رو پام نشست و گفت
– چرا همیشه یه صندلی میاری؟
گیلاسشو بهش دادم و گفتم
– چون حاشیه دوست ندارم
خندید و برام با افسوس سر تکون داد
گیلاس هامون رو بهم زدیم و گفت
– نه تنها حاشیه دوست نداری … اصلا تعارف هم نداری
یه لب از شرابم خوردم و گفتم
– این یه نکته مثبت منه
سرشو خم کرد و نرم یه بوسه ریز رو لبم زد
بوسه رو ادامه ندادم چون رو تراس بویدم
اما دستمو نوازش وار پشتش کشیدم که مماس لبم گفت
– یه نکته مثبت دوست داشتنی …
ترنم ::::::::::
با زنگ موبایلم بیدار شدم . سام بود
تو خواب و بیداری بودم که گفت غروب میاد بریم خرید
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
اصلا نفهمیدم چرا و برای چی .
دوباره کز کردم زیر پتو که با دیدن ساعت 10 رو صفحه موبایلم از جا پریدم
!
تا حالا نشده بود تا ده بخوابم .
بلند شدم و کارامو کردم
میخواستم برم کارگاه که تازه یاد سام افتادم .
خرید برای چی ؟
زنگ زدم بهش اما جواب نداد
چه نوع خریدی منظورش بود !
دیشب به بابا هم راجب مهمونی نگفتم
چون حس کردم خود سام باید اجازه منو از بابام بگیره .
به سام پیام دادم
– من خواب بودم متوجه نشدم ! خرید برای چی ؟ دارم میرم کارگاه اگه آنتن
نداشتم زنگ بزن به این شماره .
شماره کارگاهمو براش فرستادمو رفتم سراغ کارهام
تو نمایشگاه قبل کلی سفارش گرفته بودم که باید تحویل میدادم.
مرسی جناب ادمین