ظرف ها با صدای بدی شکستند و پدر ساواش به سرعت شمع ها را خاموش کرد تا خانه آتش نگیرد
اختر خاتون نالید
_ آی قلبم …
سوگول سمتش دوید
_ وای زن دایی قرصات همراته؟ ساواش … ساواش یک کاری کن
لادن خودش را به اتاق رساند و هق هق کنان چمدان را از زیر تخت بیرون کشید
صدایشان از بیرون اتاق به گوش میرسید
_ مامان … نفس بکش
_ زنگ بزن اورژانس
_ خودمون ببریمش ،تا اورژانس بیاد دیر شده
_ وای خدا این چه بدبختی بود
خدا لعنت کنه دخترهی نحسو
لادن همان چندتکه لباسش را با گریه در چمدان انداخت اما قبل از بستن زیپش در اتاق محکم بهم خورد
بهت زده سمت در برگشت
ساواش در را از پشت قفل کرد و غرید
_ همونجا میمونی تا برگردم تکلیفتو مشخص کنم
وارفته سمت در دوید
صورتش خیس از اشک بود و گونه اش هنوز میسوخت
مشتش را به در کوبید
_ باز کن درو … به چه حقی قفلش میکنی؟
بذاربرم
ساواش سوییچش را چنگ زد و سمت مادرش برگشت
لادن بلند تر هق زد
_ درو باز کن بهت میگم
خستم کردی … خسته شدم از این زندگی
پدر ساواش ، اخترخاتون را از خانه بیرون برد و اشاره کرد
_ پایین منتظرتیم
ساواش سر تکان داد
_ الان میام
لادن مشت کوچکش را روی در کوبید و زار زد
_ دیگه چی میخواید ازم؟
فقط جونم مونده ، اونم بگیر و خلاصم کن
ساواش دندان هایش را روی هم فشرد اما محلش نداد
کتش را از اتاقش برداشت و خواست از خانه خارج شود که لادن هق زد
_ میخوام بمیرم … خستم کردید
دیگر طاقت نیاورد و قبل از بستن در عربده زد
_ پس بمیر! زودتر بمیر ، بهت قول میدم هیچکس ککشم نمیگزه
گفت و نفهمید تا چند ساعت بعد چطور از این جمله کذایی پشیمان میشود
ساواش نکبت عوضی
حالمو به هم میزنه:/
داستان مشخص شد لادن خودکشی میکنه ساواش هم تا قبل از فهمیدن خودکشی لادن قضیه و میفهمه و بعدش هم پشیمونی سودی ندارد
وایییی چه نویسنده منظمی هر بار پارت های منظم و طولانی واییییی😏😏😏
اقااااا پارت بدینننننن درست حسابی
به جای یکی دیگه میگم:عالی بودددد
خوشم اومد ولی فقط از خیانت کاری لادن خیلی بدم میاد و انشالله داستان به خوبی تموم بشه و خیانتا هم تموم شه بره