رمان ماتیک پارت ۱۳۱

4.5
(48)

 

 

زن میانسالی که حساب می‌کرد با محبت خندید

 

_ عجب بابای بداخلاقی!

 

ساواش پوف کشید

هیچ زمان مثل امروز اختلاف سنی اش با دخترک به چشم مردم نیامده بود!

 

مبلغ چشمگیر را کارت کشید و سمت لادن برگشت که چشمش به کالباس هایی که سمت دهانش میرفت افتاد

 

توجه نکرد

گوربابای حرف های دکتر!

 

کالباس هم نوعی گوشت محسوب می‌شد

 

علاوه بر آن به خودش اجازه نمیداد تا آن اندازه نگران وضعیت دخترک و خورد و خوراکش شود!

 

با اخم زیربغلش را گرفت و پاهایش را چند سانت از زمین فاصله داد و سمت ماشین قدم برداشت

 

عملا شبیه به پدرهای جدی و بی اعصاب او را زیر بغلش زده بود!

 

نشاندش و خودش هم سوار شد

 

_ پاهاتو نیاری روی صندلی

 

لادن آرام پرسید

 

_ یکی از سیبارو بردارم؟

 

ساواش بی حوصله زیرلب جواب داد

 

_ نشسته‌ست ، حوصله ندارم این سری مسموم بشی و دکتر پرستارا به من طعنه‌اش رو بزنن

 

 

 

 

لادن روی صندلی آرام گرفت

 

ناخواداگاه آرام پچ زد

 

_ فکر کردم میمیرم…

 

اخم ساواش عمیق تر شد

 

_ چرا اومدی؟ اگر یک روز دیر تر میرسیدی هم تو خلاص میشدی هم من

 

_ حوصلتو ندارم لادن ، ببند دهنتو تا برسیم

 

_ حالا که به زور به زندگی برگردوندیم حق نداری اینطوری صحبت کنی

من مرگو قبول کرده بودم

خودت اجازه ندادی بمیرم

 

ساواش با بی رحمی پوزخند زد

 

_ مرگ و قبول کردی و هی زارت و زارت آب قند خوردی؟

 

دخترک با بغض نالید

 

_ اون غریزه ست! نمیتونی مانعش بشی

 

_ ساکت باش لادن امروز به اندازه کافی ریدی تو اعصابم

 

لادن ملتمس خودش را جلو کشید

 

امشب ساواش با دیگر وقت ها فرق داشت

 

کمی ارام تر بود و مهربان تر رفتار می‌کرد

انگار درجه نفرتش را کم کرده بودند!

 

_ منو برنگردون تو اون خونه … توروخدا

 

 

 

 

ساواش محلش نداد

 

بغضش بزرگ تر شد

 

_ من از اونجا می‌ترسم ، تنهام

حوصلم سر میره

دیگه نمی‌تونم تحمل کنم

 

ساواش سرد پوزخند زد

هرگز!

بیش از این کوتاه نمی آمد

تا همینجا هم زیادی با خودش جنگیده بود

 

_ تا اسم من تو شناسنامته تو همون سگ دونی میمونی چون لیاقتشو داری

هر زمان جایی برای رفتن داشتی طلاقتو بگیر و گمشو

 

بغض لادن منفجر شد

 

صدای هق هق های بی جان و دردآلودش در ماشین پیچید اما ساواش توجهی نکرد

 

لادن دستش را مقابل دهانش گرفت

 

با دیدن وضعیت ساواش فهمیده بود در این موضوع کوتاه نمی اید پس آخرین شانسش را امتحان کرد

 

_ حداقل بریم کتابامو بیاریم … توروخدا ساواش

 

ساواش باز هم بی تفاوت بود

 

این سری بازویش را گرفت و ملتمس نالید

 

_ توروخدا … جون هرکس دوست داری

التماست میکنم

 

 

 

_ کتاباتو میخوای چیکار وقتی من اجازه نمیدم کنکور بدی؟

 

دخترک ناامید نشد

خودش را جلو کشید

حال تقریبا به بدن ساواش چسبیده بود

 

_ تو بیار ، اجازه نده کنکور بدم

حداقل سرم گرم می‌شه

من تنهایی اونجا می‌میرم ساواش

 

صدای پوزخندش قلبش را شکست

 

_ لادن فخرآرا ، شاگرد آخر و شر کلاس که هرسال با تقلب پاس میشه برای کتاب درسیش التماس میکنه! جالبه…

 

لادن خودش را عقب کشید

از تحقیر او چه چیز نصیبش میشد؟!

قلبش آرام می‌گرفت؟

نمیدید با هرجمله چطور شخصیت دختر را نابود میکند؟

 

_ بذار کنکور بدم ، اون وقت می‌بینی همون شاگرد اخرت چه رتبه ای میاره!

 

ساواش بلند خندید

با تمسخر و تحقیر

 

لادن با جدیت ادامه داد

 

_ رشته‌ای که خوندی رو میارم

تو همون دانشگاهی که قبول شدی

چطوره؟

اون زمان ببین همون شاگرد آخر کلاست رو صندلی میشینه که توی شاگرد اول نشستی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 48

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Jan
Jan
1 سال قبل

هر روز پارت بزارید ،دلمون خون شد خوووو! لطفاااااااا😢

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x