در همان لحظه ماشین لوکس ساواش از پارکینگ بیرون آمد.
ساواش با دیدنشان سرعتش را کم کرد و شیشه ماشین را کمی پایین داد و با اشاره ای نامحسوس به آدامس باد شده بین دندان های لادن کنایه زد :
_ یادت نره سر سفره افطار برای همه بیمار های عقلی و جسمی دعا کنی فخرآرا!
لادن ماتش برد
باورش نمیشد ساواش اینطور به تمسخر گرفتهاش
ساواش اما سرخوش شیشه را بالا داد و در آینه نگاهی به گودال های آب روی زمین انداخت
بی توجه به دختری که همراه لادن بود پایش را روی پدال فشرد و فرمان را چرخاند
لاستیک های ماشین با سرعت از گودال آب عبور کردند و آب گل آلود سر تا پای دخترهارا خیس کرد
در آینه صورت بهت زده و متعجبشان را دید
از مدرسه بیرون زد و با صدای بلند خندید
به یاد آورد که چگونه لادن برای مظلوم نمایی و ورود به کلاس به عمه اش دروغ گفته بود؛ شک نداشت هیچ رودهی راستی در بدن این دخترِ لوس و پررو نیست!
برای بار دوم مردانه خندید و زیرلب زمزمه کرد :
_ آدم شدی دخترجون
با بلند شدن صدای موبایلش تماس را وصل کرد
صدای سرخوش پسرخالهاش هومن، در ماشین پیچید :
_ به به افتخار دادید تلفنتون رو جواب دادید ساواش خان!
ساواش فرمان را پیچاند و بیحوصله جواب داد :
_ کارتو بگو هومن
هومن با لحن مسخرهای ادای ناراحتی در آورد :
_ بعد این همه سال زندگی هنوز سرد حرف میزنی، خاک به سرم نکنه شلوارت دوتا شده؟
ساواش پوف کلافه ای کشید
در مدرسه آن دختر پررو و زبان دراز بود که مجبور به سروکله زدن با او بود و حالا هومن!
حوصله ی مسخره بازی هایش را نداشت، مخصوصا الآن که از صبح درگیر بود و سر درد داشت
جدی جواب داد :
_ زرتو بزن هومن این مسخره بازیا چیه!
هومن همچنان با ادای ناراحتی در حال غر زدن بود
جدیت صدای ساواش را که شنید با تک خنده ای گفت :
_ باز که هاپو شدی تو! شب بیا خونه من دورهمی داریم.
ساواش کلافه موهایش را چنگ زد
هومن میدانست اصلا حوصلهی هیچ مهمانی ندارد اما باز دست بردار نبود و هربار به زور او را با خود همراه میکرد
وقتی جوابی از ساواش نشنید با تردید گفت :
_ هنوز تو فکر اونی؟ تا دلت بخواد برای تو دختر ریخته اشاره کنی خودم بهترین هاشو برات میارم!
ساواش با شنیدن این حرف اخم هایش درهم شد و سریع غرید :
_ چی میگی تو؟ شب کار دارم!
هومن سوتی کشید :
_ اووووه مثل اینکه خودت بیشتر از من فکری … بالأخره دست بکار شدی؟
گوشه لب هایش از لحن مسخرهی هومن طرح خنده گرفت اما سریع کنار زد و با همان لحن جدی پاسخ هومن را داد :
_ گمشو! باید برای مدرسهی دخترا سؤال طرح کنم.
هومن با شنیدن کلمهی ” مدرسهی دخترا” شیطنت وار خندید :
_ جون بابا! مدرسهی دخترا؟ رو نکرده بودی این یکیو
ساواش سری به تأسف تکان داد
خدارا شکر کرد که هومن کنارش نیست تا نیمچه لبخند روی لبهایش را ببیند و بیشتر دور بگیرد
_ نطق کردنات تموم شد قطع کنم؟ پشت فرمونم
_ الآن که فهمیدم برای چه کار شایسته ای شب رو مشغول هستی ترجیح میدم منم مهمونی رو کنسل کنم و بیام در انجام این کار خیر یه کمکی برسونم بلکه دوتا از اون دختـــــــــرا رو باهام آشنا کنی.
بدون اینکه منتظر حرفی از طرف ساواش باشد ادامه داد :
_ به عمه خانمت بگو ببین تو مدرسه معلم ورزش نمیخوان؟ فیزیک میزیک بلد نیستم ولی ورزشم خوبه میتونم حرفه ای دخترا رو آموزش بدم
ساواش خندید :
_ جذبه هم نداری آخه که استاد شی. همون روز اول پدرتو در میارن!
چهرهی لادن از جلوی چشمش عبور کرد و سر تکان داد
هومن که از شنیدن خنده ساواش شیر شده بود مشتاق تر جواب داد :
_ آخ که نمیدونی من چقدر دوست دارم دخترا پدرمو در بیارن … اصلا حال میکنم
ساواش با تاسف پوف کشید اما هومن کوتاه بیا نبود
موبایل را از گوشش فاصله داد و منتظر ماند
بعد از چند دقیقه که همچنان مشغول صحبت بود ساواش کلافه غرید :
_ مسخره بازیات تموم نشد؟
هومن نچی گفت و صدای معترضش بلند شد :
_ دورهمی رو که بخاطر دخترا بهم زدی. الآنم که نمیذاری دو کلمه حرف بزنم، حداقل یادت نره درباره پیشنهادم که گفتم معلم ورزش دخترا بشم به عمه جان بگی که …
ساواش کلافه نفسش را بیرون داد و حین اینکه هومن در حال حرف زدن بود تماس را قطع کرد
با اینکه دعوت هومن را قبول نکرده بود اما مطمئن بود شب نشده دوباره سروکلهاش پیدا میشود و یا به اجبار او را از خانه بیرون میکشد.
کارهای شرکتشان مانده بود و حالا مدرسه هم به گرفتاری هایش اضافه شده بود.
روبه روی پارکینگ خانه ایستاد و منتظر باز شدن در ماند که نگهبان جلو دوید :
_ خوش اومدید آقای دانشپژوه ، این برای شما اومده
نگاهی به پاکت دست مرد انداخت و ابرو بالا داد :
_ کی فرستاده؟
_ نمیدونم جناب نشونی نداره