رمان ماتیک پارت ۱۶۵

4.4
(107)

 

زیرچشمی نگاهی به ساواش انداخت

 

کاش این مرد میفهمید اگر کوتاه می آید بخاطر احترام به اوست

 

آرام زمزمه کرد

 

_ نه ، الان میارم خدمتتون

 

با قندان برگشت و سعی کرد صدایش نلرزد

 

_ چیز دیگه ای لازم ندارید؟

 

اخترخاتون ابرو بالا انداخت

 

_ نه دستت درد نکنه ، لازم باشه پا میشیم خودمون برمیداریم خونه پسرمونه

 

بی حال جواب داد

 

_ همینطوره…

 

دیگر کنارشان ننشست

 

کاش این شب کذایی زودتر تمام می‌شد

 

سمت آشپزخانه برگشت و خودش را مشغول چیدن میز نشان داد

 

برای بار سوم دستمالش کشید طوری که از تمیزی برق میزد

 

صندلی هارا چک کرد و دو شمع کوچک دو سمت میز قرار داد

 

شروع به چیدن ظرف ها کرد

چاقو ، چنگال ، قاشق و دستمال های پارچه ای آبی رنگی که شبیه به گل درستشان کرده بود

 

ظرف های ترشی ، سبزی ، ژله ، ماست و سالاد

 

بعد از آن نوبت به پیش غذا ها رسید

 

سوپ را هم سرجای خودش قرار داد و مشغول کشیدن خورشت و بادمجان‌های شکم پر شد

 

ظرف مرغ را با فلقل دلمه ای ، سیب زمینی و گوجه گیلاسی تزئین کرد

 

هیچ زمان در عمرش انقدر کار‌ نکرده بود

 

اگر روزی که در خانه پدرمادرش بود کسی میگفت یک شب میرسد که تنهایی چنین میزی بچینی به او می‌خندید

 

کمرش به شدت تیر میکشید و زانوهایش از بس ایستاده بود درد داشتند

 

سمت آشپزخانه رفت و زیرلب کارهایش را با خود مرور کرد

 

_ برنج از آخر چون سرد می‌شه ، ژله هارو هم چک کردی بسته بود‌ ، تیرامیسو هم بعد از غذا…

 

با نمکدان سمت میز رفت

 

_ فکر‌میکنی با این خوش خدمتیا فراموش میکنیم چی به سر زندگی پسرمون آوردی؟

 

بهت زده سمت اخترخاتون برگشت

 

_ چ…چی

 

زن با نفرت جلو آمد و بازویش را چنگ زد

 

_ دارم بهت میگم دلتو به این خونه زندگی خوش نکن

سوگول رو میبینی؟

دخترعمه ساواش

از بچگی پسرم رو دوست داشت

اگر تو مثل بختک نمیفتادی تو زندگیش الان عروسم بود

 

تمام تنش می‌لرزید

 

سعی کرد آرام باشد ، که بی احترامی نکند

 

_ الان من زن ساواشم خانم!

این حرفا دیگه درست نیست خواهش میکنم بس کنید

 

زن آرنجش را فشرد

 

محکم و با کینه

 

_ بس کنم؟ من میذارم یک هرزه زن پسرم بمونه؟

 

لادن نالید

 

_ چی میگید شما؟ من هرزم؟ درست صحبت کنید لطفا

 

_ با سوگول صحبت کردم

هنوزم دلش با پسرمه

گورتو گم میکنی میری فهمیدی؟

یک بار بدبختش کردی کافیه ، دست از سرش بردار

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 107

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عرشیا خوب
9 ماه قبل

بعد یک ماه کم نبود

Fary Ba
9 ماه قبل

به به! چه عجب چشممون به جمال رمان ماتیک روشن شد!!!
کاش بعد از این همه وقت چند خط بیشتر میزاشتی

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x