رمان ماتیک پارت ۱۷۱

4.7
(151)

 

 

ساواش از روی جدول بلند شد و آرام زمزمه کرد

 

_ دارم میام

 

لادن بی جان خندید

 

_ وقتی بیای نمیتونیم حرف بزنیم

 

ساواش سمت ماشین رفت

 

_ نخوابی می‌تونیم

 

لادن دوباره لرزان خندید

 

_ ولی می‌خوابم…

خودت گفتی ، یادت رفت؟

 

پاهای ساواش از حرکت ایستاد

 

برای ثانیه ای موبایل میان انگشتانش فشرده شد و به همان سرعت هم افکار سمی را از خود دور کرد

 

_ آره یادم رفته!

فکر میکردم دارم مادرمو از دست می‌دم

انتظار داری یادم بمونه تو اون وضع چه مرخرفاتی گفتم؟

 

دروغ می‌گفت…

کلمه به کلمه بی رحمی هایش را به یاد داشت

 

لادن زمزمه کرد

 

_ نترس …به قول تو قراره هیچکس ککشم نگزه

 

ساواش پلک هایش را روی هم فشرد

 

_ چی چرت و پرت میگی تو؟

 

 

 

لادن جوابش را نداد

 

ساواش سوار اتومبیل شد و فرمان را چرخاند

 

صدایش را بالا برد

 

_ لادن! با تو دارم زر میزنم چرا حرف نمیزنی؟

 

پایش را محکم روی گاز فشرد و توجهی به نگهبان بیمارستان که با صدای ماشین عقب پرید نکرد

 

برای دومین بار فریاد زد

 

_ لادن

 

لادن بعد از مکثی طولانی پچ زد

 

_ یادت باشه بهم بدهکاری استاد دانش‌پژوه

اون آشغال و پیداش کن ، ازش بپرس

وقتی باورم کردی به بابام بگو

بگو ته‌تغاریش خائن و کثیف نبوده

 

ساواش چراغ قرمز را رد کرد و عصبی روی فرمان کوبید

 

_ احمق … احمق

 

نمی‌دانست با لادن است یا خودش

 

لادن سکوت کرده بود

 

دیگر حتی صدای نفس هایش هم نمی آمد

 

ساواش دستش را روی بوق گذاشت تا راه باز شود و زیرلب نالید

 

_ میکشمت اگر غلط اضافی کرده باشی

میکشمت لادن … میکشمت لعنتی

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 151

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zeynab Rostamy
8 ماه قبل

بیچاره لادن 💔

Maryam
8 ماه قبل

خیلی قشنگ بود 😭🥺💔

مبینا نصب
8 ماه قبل

وایییییی ادامششش بقیه میخوامممم بغلهلعلعذ

zeinab
پاسخ به  NOR .
8 ماه قبل

اینجور پارتای حساسو که نویسنده نکبت دو خط می نویسه نزار بزار ب یه جای درست حسابی برسه ما اینجا از فکر و خیال نمیریم یهو بزار الان تو مغز من دارن حلیم هم می زنن😐💔🚶🏼‍♀️با این دو خط فقط افکار ما درگیر میشه نویسنده ام که با بیشعوری تمام دو تا جمله هر دو هفته یه بار سرهم می کنه :/

مبینا نصب
8 ماه قبل

پارت نداد این نویسنده اهه

Fateme Ghorbani
8 ماه قبل

تورخدادبزار دارم از فوضولی شهید میشم

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x