رمان ماتیک پارت ۱۸۲

4.2
(137)

 

 

 

بی حال روی صندلی کنار پنجره نشسته و با خودکار بنفشی از ست خودکارهایی که ساواش خریده بود روی صفحه اول کلاسورش خطوط درهم میکشید

 

ضعف داشت

 

صبح از لج ساواشی که مجبورش کرده بود همراهش به دانشگاه بیاید صبحانه نخورد و با شکم خالی داروهایش را فرو داد

 

_ اه ، یک ربع گذشت

پاشید بریم دیگه

 

صدای آرمین توسلی بود

پسر درس نخوان و شر ترم یک

 

دختری جواب داد

 

_ تا بیست دقیقه باید بمونیم

بعدش کنسله

 

_ این هیچ وقت دیر نمی‌کرد

مطمئن باشید نمیاد

 

_ حالا پنج دقیقه صبرکنی میمیری؟

یارو وحشی و عقده ایه

واسه هممون منفی میذاره میندازمون

 

دختر دیگری از ردیف جلو جواب داد

 

_ شد چهار دقیقه

 

پسری که کنار توسلی نشسته و لادن اسمش را نمی‌دانست تاکید کرد

 

_ همه باید بریما

یکی بره یکی بمونه فایده نداره

اینطوری کلاس تشکیل می‌شه ماهایی که رفتیم غیبت میخوریم

 

 

 

لادن بی توجه به آن ها با بی حوصلگی سرش را روی دسته صندلی گذاشت

 

حالش خوب نبود

 

انگار چیزی شبیه به امید در قلبش مرده بود

 

دیگر حتی نمی‌خواست درس بخواند اما ساواش لعنتی اجبارش می‌کرد

 

_ بیست دقیقه شد

پاشید بچه ها

 

صدای جنب و جوششان می آمد اما لادن اعتنا نکرد

 

_ کسی نمونه تو کلاسا

هیچ کدوم نباشیم نمی‌تونه غیبت بزنه

 

کسی تنه ای به او کوبید

 

کلافه سرش را بالا گرفت

 

آخرین دختری که در خارج می‌شد برای چندمین بار سمت کلاس خالی برگشت و اینبار تنها مخاطبش لادن بود

 

_ کنسله کلاس!

 

لادن پوزخند زد

 

حوصله بچه بازی هایشان را نداشت

 

ساواش خودش او را رسانده بود

 

با هم وارد دانشگاه شدند پس نمی‌توانست در این کلاس شرکت نکند!

 

مطمئنا می آمد و لادن حوصله ی رفتن و برگشتن نداشت

 

 

 

او به خوبی می‌دانست چه مرد لجبازی ست

 

امکان نداشت کلاسش کنسل شود و لادن توان این مسخره بازی ها را نداشت

 

شانه بالا انداخت و آه کشید

 

روزهای نچندان دور او بود که امتحانات راکنسل می‌کرد و به دانش آموزان پیگیر درس میتوپید

 

چه زود جایشان تغییر کرد…

 

البته که او پیگیر درسی که استادش ساواش دانش‌پژوه بود نبود!

 

تنها دیگر اطرافش برایش اهمیت چندانی نداشت که بخواهد همراه اکیپ های دانشجویی شود که شاید یک دهم لادن در زندگی‌شان مشکلی نداشتند

 

کلاس که خالی شد دوباره سرش را روی میز گذاشت

 

دلش برای خانه پدری تنگ شده بود

 

همان شب هایی که با شیطنت اجازه نمیداد پدرش اخبار ببیند و بعد از شام آهنگ می‌گذاشت و همراه لعیا و لیدا حاج خانم را مجبور میکردند برقصد

 

دلش برای حمایت خواهرهایش و حرف های دخترانه‌ هم تنگ بود

 

با باز و بسته شدن در کلاس پلک هایش را از هم فاصله داد اما سرش را از روی میز برنداشت

 

صدای ساواش نگران بود

 

_ لادن؟ خوبی؟

 

قبل ازینکه بتواند واکنشی نشان دهد دست های ساواش شانه هایش را گرفتند و بالا کشیدنش

 

لادن چشمانش را از نور آفتابی که از پنجره کنارش می آمد جمع کرد و غرید

 

_ به من دست نزن تو دانشگاه

 

اخم های ساواش درهم شد

 

عصبی قدمی عقب برداشت و تشر زد

 

_ من در این باره از تو بیشتر نگرانم خانم کوچولو!

فکر کردم حالت بد شده

 

_ حالاکه می‌بینی خوبم

 

ساواش چشم غره ای به او رفت و کیفش را روی میز گذاشت

 

شلوار شیکی به پا داشت که با خط اتویش میتوانست هندوانه قاچ دهد

 

آستین های پیراهن سفید رنگش را تا داده بود و ماهایش برخلاف همیشه کمی آشفته بود

 

جذاب و تقریبا مرتب بود اما شباهتی به استادهای پیر و شکم‌گنده ی بقیه ی واحد ها نداشت!

 

دست راستش را در جیب شلوارش فرو برد و با اخم پرسید

 

_ بچه ها کجان؟

 

لادن بی توجه به او با خودکار دایره ای روی کاغذ کشید و جوابش را نداد

 

_ با توام لادن

 

بی میل زیرلب جواب داد

 

_ دیر اومدی کلاسو کنسل کردن

 

ساواش طبق پیش‌بینی های لادن اخم کرد و زیرلب غرید

 

_ غلط کردن

 

 

 

موبایلش را از جیب شلوارش بیرون آورد

 

لادن میدانست مشغول تهدید در گروه تلگرامی است

 

بی حوصله او هم خیره صفحه موبایل خودش شد و ثانیه ای بعد پیام در گپ کلاس پین شد

 

” بیست و هشت نفر هم غیبت داشته باشید من با همین یک دانشجویی که سر کلاسمه درس رو شروع میکنم

بقیه هم تو این دوساعتی که بیکارید تشریف ببرید پیش مدیر گروه برای حذف درس

حذف نکنید من با ۰.۲۵ میندازم که تا فارغ‌التحصیلی نتونید تو کارنامه جبرانش کنید!”

 

لادن بهت زده زیرلب وحشی زمزمه کرد و بعد صدایش را بالا برد

 

_ چرا میگی من سرکلاسم؟

اونا نمیدونن تو چه روانی هستی بدون دانشجو هم کلاس تشکیل میدی

فکر میکنن بخاطر من تشکیل شده

 

ساواش با اخم جواب داد

 

_ از کسی اسم نبردم من

 

لادن دهانش را کج کرد و قبل ازینکه بتواند جواب دهد در کلاس باز شد

 

اولین نفر آرمین توسلی بود

 

با اخم و کینه نگاهش کرد و همانطور که از کنارش میگذشت پچ زد

 

_ خ*ی*مال

 

 

خون به مغزش نرسید

 

عصبی از روی صندلی بلند شد و صدایش را بالا برد

 

_ چی زر زدی تو؟

 

ساواش بهت زده تشر زد

 

_ چه خبره اونجا؟

بشینید سرجاتون

 

لادن بی توجه به او رو به آرمین ادامه داد

 

_ تو کدوم طویله بزرگ شدی تو؟

 

ساواش صدایش را بالا برد

 

_ خانم فخرآرا!

بار آخره دارم هشدار میدم

 

لادن با خشم سمت ساواش برگشت و دختری ارام جواب داد

 

_ تو هر طویله ای بزرگ شده باشه حداقل بهش یاد دادن آدم فروش نباشه!

 

لادن عصبی نفس کشید

 

انگار دستاویزی پیدا کرده بود تا خشم این روزهایش را تخلیه کند

 

_ یک مشت بچه دبیرستانی که وارد دانشگاه شدید و دغدغتون کنسل کردن کلاساتونه!

خوب کردم نشستم

تو هم اگر جرأت داری صداتو ببر بالا و چیزی که گفتی رو تکرار کن آقای توسلی!

 

ساواش دستش را روی میز کوبید

 

_ ساکت گفتم

خانم فخرآرا بفرمایید بیرون

 

 

 

لادن بهت زده با کینه نگاهش کرد

 

در چشمان ساواش هیچ انعطافی نبود

 

_ آب بخورید ، آروم که شدید برگردید

 

لادن خودش را روی صندلی انداخت و تخس خیره ساواش شد

 

_ آرومم! تشنه هم نیستم

برم بیرون دیگه برنمیگردم تو این کلاس

حالا اگر دوست دارید بیرونم کنید

 

ساواش دندان هایش را روی هم فشرد و با چشم خط و نشان کشید

 

بچه ها زیرزیرکی لبخند زدند

 

استادشان را تا حدودی شناخته بودند

 

شک نداشتند لادن را بیرون می اندازد و حذف می‌کند

 

لادن اما با جسارت همچنان خیره صورت ساواش بود تا تصمیم بگیرد

 

عسل ، دختری که ردیف پشت سرش نشسته بود با خنده پچ زد

 

_ گور‌خودشو کند

 

ساواش اما آخرین چشم غره را هم به دخترک رفت و صدایش را بالا برد

 

_ توسلی بیا پای تخته

تمرین آخری که نماینده تو گروه گذاشته بود رو حل کن تا بریم مبحث بعدی

 

 

 

آرمین متعجب صاف نشست

 

_ ما آقا؟

 

ساواش با جدیت جواب داد

 

_ باید بگید استاد!

آقا مال دوران مدرسه بود جناب توسلی

 

بچه ها ریز خندیدند و آرمین با حرص نگاهشان کرد

 

_ بفرمایید پای تخته

 

_ حل نکردیم استاد…

 

ساواش خونسرد جواب داد

 

_ ایرادی نداره ، پایان ترم از هجده حساب میشه

 

آرمین معترض نالید

 

_ همون یک تمرین دو نمره داشت؟!

 

ساواش جوابش را نداد

 

در عوض رو به بچه ها ادامه داد

 

_ صفحه سی و هفت جزوه رو باز کنید

پیش نیاز مربوط به دبیرستانه

سال سوم

یکی بیاد برامون توضیح بده و یک نمره مازاد بگیره

 

لادن دوباره سرش را روی دسته صندلی گذاشت و توجهی به او نکرد

 

کاش زودتر هر دو تایم کلاس ساواش تمام می‌شد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 137

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x