رمان ماتیک پارت ۱۸۴

4.5
(139)

 

 

ساواش لبخند زد

 

بچه ها با شدت بیشتری خندیدند

 

سرهای همگی سمت لادن برگشته بود

 

ساواش با لبخند ساندویچ را گرفت و روی صندلی لادن گذاشت

 

سمت میز خودش برگشت و با تمسخر گفت

 

_ خانم فخرآرا به خانواده اعلام کنید از دوران مدرسه گذر کردید

هرکسی بخواد لقمه بیاره وقت کلاس گرفته میشه

 

بچه ها دوباره خندیدند و لادن با کینه سر تکان داد

 

زیرلب پچ زد

 

_ من که تلافیشو سرت در میارم استاد

فقط منتظر باش

 

ساواش خودکار را روی میز کوبید

 

_ بسه دیگه ، حواستونو بدید به امتحانتون

 

نگاهی به لادن انداخت و ادامه داد

 

_ شمام ساندویچتونو بخورید هم زمان

معلومه خانواده نگران بودن!

 

لادن دندان هایش را روی هم فشرد

 

هنوز هم صدای خنده و پچ پچ از اطراف میشنید

 

ساواش با جدیت تکرار کرد

 

_ شنیدید خانم فخرآرا؟

 

لادن بی میل و پر از حرص جواب داد

 

_ چشم استاد

 

گفت و با حرص گازی به یکی از ساندویچ ها زد

 

 

 

یک ربع بیشتر تا پایان امتحان نمانده بود که ساواش با اخمی کمرنگ میان بچه ها راه می‌رفت و نگاهی به برگه ها می انداخت

 

بعضی اوقات سوال هایی کوتاه جواب میداد و چندین بارهم تکرار کرد که حواسش به تقلب ها هست

 

بالای سر لادن که رسید اخمش عمیق تر شد

 

آرام زمزمه کرد

 

_ این چه وضعیه؟ چرا جواب نمیدی

 

لادن مثل خودش آرام اما بی حوصله جواب داد

 

_ یاد ندارم

 

ساواش دستش را گوشه صندلی گذاشت و کمی خم شد

 

خدارا شکر کرد که دخترک منزوی‌ست و ردیف آخر تنها نشسته

 

با جدیت و تحکم دستش را روی مسئله یک گذاشت

 

_ اینو با هم حل کردیم

دوتا سوال بعدیشم همینطور

 

_ یادم رفته

 

_ اون روی منو بالا نیار لادن که اصلا دلت نمیخواد ببینیش

حالا که باهات مثل آدم رفتار میکنم آدم باش

 

لادن پوزخند زد

 

_ به به … ساواش دانش پژوه برگشت

کم کم داشتیم نگرانتون میشدیم استاد!

 

 

 

ساواش عصبی انگشتش را روی سوال کوبید

 

_ حل کن ، رو اعصاب منم راه نرو با بچه بازیات

 

لادن با حرص در چشمانش زل زد

 

_ میگم یاد ندارم

همه دانشجوهات نوشته بودن فقط من موندم که اومدی سراغم؟

 

_ برای همه دانشجوهام شب و روز تدریس خصوصی نذاشته بودم که الان انتظار داشته باشم

 

لادن نگاهش را گرفت و او ادامه داد

 

_ بجنب وقتت داره تموم میشه

سوال اول جرمو به دست بیار ، فرمولو هم که حفظی

فقط کافیه…

 

میان حرفش پرید

 

_ خودم بلدم!

 

ساواش پوزخندی زد و سمت میز خودش برگشت

 

سه سوال اول را پشت هم جواب داد

 

_ وقت تمومه ، نوشتید؟

 

صدای همه در آمد

 

ساواش نگاهی به لادن انداخت و ادامه داد

 

_ بنویسید جای اعتراض کردن

 

لادن سوال چهارم را هم با شک نوشت اما دودل بود که جواب آخرش درست است یا نه

 

چند فرمول هم برای سوال پنج نوشت و بی حوصله عدد هارا جایگذاری کرد اما نه به جواب رسید و نه احتمال میداد درست باشد

 

با این همه شک نداشت جز نمرات بالای کلاس است

 

خودکارش را که روی برگه گذاشت و عقب کشید ساواش صدا بالا برد

 

_ فیاض برگه هارو جمع کن

 

 

 

***

هشت روز گذشته بود

 

هشت روز بدون هیچ تنشی

 

ساواش به حال خودش رهایش نمیکرد اما سخت گیری بیجا هم نداشت

 

خودش غذا درست میکرد و او مجبور بود تا اخرین لقمه بخورد تا ساواش دست از سرش بردارد

 

خودش خانه را مرتب می‌کرد ، به کارها می‌رسید ، او را برای چکاب می‌برد و هر روز چندین ساعت را در دانشگاه می‌گذراند بدون اینکه توقعی از لادن داشته باشد

 

تنها وسواسش روی درس دخترک پا برجا بود و بس

 

وضعیت خانه آرام بود

 

بعضی روزها جز سلام و شب بخیر ، حرف دیگری بینشان رد و بدل نمیشد و انگار هر دو به این همخانگی راضی بودند

 

آزمون داشت

 

صبح زود بدون اینکه ساواش را بیدار کند بلند شد و زیر کتری را روشن کرد

 

مشغول پوشیدن مقنعه‌اش بود که ساواش با چشمان خواب آلود از اتاق بیرون زد

 

_ فکر کردم خواب موندی

 

آرام و سرد جواب داد

 

_ آزمون دارم

 

 

 

_ میدونم ، چرا بیدارم نکردی؟

 

لیوان چایش را تلخ سر کشید و جوابش را نداد

 

ساواش ادامه داد

 

_ الان حاضر میشم

 

_ خودم میرم

 

_ حاضر میشم گفتم

 

لادن با حرص نگاهش کرد

 

_ نمیشنوی؟ میگم میخوام تنها برم

 

_ صبح نشده باید اعلام جنگ کنی گند بزنی تو روزمون؟

گفتم پنج دقیقه صبر کن تا حاضرشم بیام ببرمت هر جهنمی که میخوای

حق نداری بدون من پاتو از این خونه بذاری بیرون

 

لادن با حرص دندان هایش را روی هم فشرد

 

_ من زندانیت نیستم

 

ساواش پیراهنش را از تن درآورد و روی تخت انداخت

 

نگاهش اینبار بی حوصله و تیز بود

 

_ بهت رو میدن آستر نخواه دخترجون که خوب بلدم روتو بمالم زمین

یادت نره چه غلطی کردی

زنمی ، اسم نحست تو شناسناممه و به دلایلی هنوز قصد طلاق گرفتن نداریم

پس مثل آدم به زندگیت برس لادن

خسته نشدی انقدر رو مغز من راه رفتی؟

 

 

 

لادن سرش را میان دستانش گرفت

 

او هم خسته بود

 

از تهمت ها و رنگ عوض کردن های ساواش!

 

ساواش با حرص شلوارش را چنگ زد و صدایش را بالا برد

 

_ دو هفته‌ست لی‌لی به لالات گذاشتم فکر کردی خبریه؟

نمی‌بینی زندگیمونو احمق؟ کوری؟

دارم خونه میگردونم و سرکار میرم و ترو خشکت می‌کنم تا حال و روز آدمیزاد پیدا کنی

باز از لحظه ای که بیدار میشی یه راهی پیدا میکنی تر بزنی تو اعصاب من

 

ادکلنش را کشوی دراورد بیرون آورد

 

چشمان لادن تیز شد

 

این ادکلن گران قیمت و خاص را برای کلاس ها هیچ زمان استفاده نمی‌کرد

 

ساواش همچنان غر می‌زد

 

_ از پس یک دارو خوردن ساده برنمیای!

یک پیمانه برنج درست نمی‌کنی تو این سگ دونی

مثل آدمم درس نمیخونی

نمیدونم چه غلطی میکنی جز مخ منو ساییدن

 

لادن پوزخند زد

 

_ وضع صحبت کردن استاد مملکتو!

 

 

 

ساواش تیز نگاهش کرد

 

_ تو مگه آزمون نداری؟ حاضر شو

 

لادن تخس جواب داد

 

_ تو کجا میری صبح جمعه اون وقت؟

 

ابروهای ساواش درهم فرو رفت

 

حرفی نزد

 

لادن کنجکاو تر شد

 

_ چرا کت شلوار می‌پوشی؟

 

ساواش خونسرد سمت قهوه‌ساز رفت

 

_ مگه من از تو میپرسم چرا اینارو میپوشی که حالا تو میپرسی؟

 

لادن با حرص خودش را جلو کشید

 

_ با من مثل دانشجوهای هیفده هیجده سالت حرف نزن ساواش!

من مانتو سورمه ای و مقنعه پوشیدم

چی میخوای بپرسی؟!

 

ساواش با تاسف سر تکان داد

 

_ شاید چون شبیه همون بچه‌های هیفده ساله میمونی

 

 

 

_ با کی قرار داری؟

 

_ بپوش لباستو بریم ، مغزمو خوردی

 

_ چطور من بی اجازه‌ی آقا حق ندارم از خونه برم بیرون

اون وقت تو دِیت میذاری؟!

 

ساواش دندان روی هم سایید

 

_ آره ، صبح جمعه دِیتِ کوه و کله‌پاچه

 

لادن پوزخند زد

 

_ بعید نیست

 

ساواش از کنارش گذشت و تلخ طعنه زد

 

_ مثل اینکه برعکس شده!

اونی که خیانت کرده شکاک از اب دراومد

 

لادن کلافه سری تکان داد اما ساواش ساکت نماند

 

_ هر وقت منو مثل خودت لخت تو بغل کسی دیدی دهنتو باز کن!

 

لادن با دلخوری و بغض به زمین خیره شد

 

دیگر حتی حال آزمون دادن هم نداشت

 

روی کاناپه زانوهایش را در آغوش کشید و ساکت ماند

 

ساواش کتش را پوشید و با دیدن دخترک که بغ کرده روی کاناپه نشسته بود سر تکان داد

 

_ پاشو بریم ، دیرت می‌شه

 

 

 

لادن بی صدا بلند شد و سمت اتاق قدم برداشت

 

همراه کوله‌ی صورتی رنگش بیرون آمد و زیرلب غرید

 

_ تنها میرم

 

ساواش با اخطار صدایش زد

 

_ لادن!

 

_ برو به دِیتت برس!

 

ساواش کلافه تشر زد

 

_ دِیتِ بابات؟

بچه‌ی سینا دنیا اومده ، عمه نهار دعوت کرده

 

لادن ابرو درهم کشید و تلاش کرد بینِ اسامیِ فامیلِ تحفه‌ی ساواش ، نام سینا را به یاد بیاورد

 

_ داداشِ اون دختره؟ سوگول؟

 

ساواش چپ چپ نگاهش کرد

 

_ پسرعمه‌ام!

 

لادن کوله اش را روی زمین رها کرد و ابرو بالا انداخت

 

_ دعوتت کردن؟!

 

ساواش کراواتش را برداشت

 

_ نباید دعوت میکردن؟!

 

لادن دست به سینه نگاهش کرد

 

_ تنها؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 139

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
M Kh
5 ماه قبل

سلام
این رمان فقط اینجا گذاشته میشه؟
تو تلگرامم همین پارته یا جلوتر

ساناز
پاسخ به  M Kh
5 ماه قبل

سلام ، بله تو تلگرام هم کانال داره اما همیشه باهم پیش میرن
کلا یه پارت اون جلوتره، تا اونجا پارت میزارن اینجا هم میزارن

rana
5 ماه قبل

سلام
امشب پارت نداریم؟

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x