لادن بغض کرده با حرص خودش را کنار کشید
_ بیشعور…
ادامه نداد تا بغضش منفجر نشود
هادی همانجا روی زمین خرناس میکشید و از شدت مستی از حال رفته بود
با چندش پایش را بلند کرد و وارد اتاق شد
تمام بدنش میلرزید
بی جان پچ زد
“گریه نکن … گریه کنی کلی حرف پشتت در میارن”
تمام مدت که به بهانه ی درس لادن خداحافظی میکردند خودش را منقبض کرده بود تا زیر گریه نزند
نفهمید ساواش کِی سنجاق سینهی طلایی از طرف هردویشان هدیهی بچه داد و سوار ماشین شدند
تنها زمانی به خودش آمد که او با خشم روی فرمان کوبید و عربده کشید
_ باید میکشتمش ، جفتتونو میکشتم!
لادن گوشهی مانتواش را مشت کرد
صدایش میلرزید
_ بهت گفتم بریم!
گفتم دیگه نخور
به من ربطی نداره که اون کثافت جنبهاش پایین بود
هرچند از اولم کثیف نگاه میکرد
#part742 مــــــ💄ــــــاتیک
_ برای همین جلوش مثل خرابا رقصیدی؟
صدای جیغ دخترک بلند شد
_ خراب اون دخترعمته که چشم به مرد متاهل داره نه من!
میخواستی کمتر بخوری که وقتی اون عوضی دنبال زنت راه افتاد زودتر جلوشو بگیری
ساواش با حرص خندید
_ شاید من احتمال نمیدادم هرزه بازیاتو تا توی خونهی فامیل شوهرت بکشی!
صدای سوتی در گوش لادن پیچید
انگار همه چیز تمام شد!
تمام تنش از حرص و غم گر گرفت و قلبش از قبل ، بیشتر تکه تکه شد
خندید
پر از خشم و عقده
_ آره! اصلا میدونی چیه؟
منم یکی لنگهی اون بیتای عوضی
منم یکی لنگهی سوگول
تو که دو و ورت فقط دخترای هرزه میچرخن دیگه باید عادت کرده باشی
دندان هایش بهم میخورد
از ترس
از غم
از خشم!
_ خودم بهش نخ دادم!
خودم خواستم بکشمش سمتم
اصلا خوشم اومد وقتی دستمالیم کرد!
من که شوهر ندارم! زندانبان دارم
#part743 مــــــ💄ــــــاتیک
چشمان ساواش به خون نشست و دخترک پوزخند زد
_ امیرم همینطوری جذب کردم!
هرچی تو بگی!
من هرزهام … خرابم
مشکل از منه!
همینو میخوای بشنوی مگه نه؟
وقتی شوهرم مردونگی نداره منم نیازمو با بقیه رفع میکنم!
سمت چپ صورتش سوخت
پیشانی اش به پنجرهی کنار کوبیده شد و صدای عربدهی ساواش اتاقک اتومبیل را لرزاند
_ ببند دهنتو کثافت
لادن پوزخند زد
چشمانش را روی هم فشرد و اشک صورتش را خیس کرد
خودش هم نفهمیده بود چه حرف هایی میزند
انگار در ثانیه از تهمت های ساواش به جنون رسید
در سمت او باز شد
ساواش دستش را کشید و غرید
_ گمشو پایین
در پارکینگ باز مانده و کناره ی شاسی زمان ورود به دیوار کشیده شده بود
#part744 مــــــ💄ــــــاتیک
بینیاش را بالا کشید و آرام پچ زد
_ نمیام ، میرم خونهی خواهرم
ساواش محکم هلش داد
_ گمشو بالا گفتم
دستش را به آینهی ماشین گرفت
اولین چیزی که دم دستش آمد!
_ ولم کن ساواش جیغ میزنم آبروت بره
_ چی شد؟ اونجا وقتی کثافت کاری میکردی باید ساکت میموندیم؟ حالا الان آبروریزی کردن یادت اومد؟
با گریه سر بالا انداخت
_ احمق عمه و دخترعمهات اونجا بودن
تو نمیدونی منتظرن از من آتو بگیرن؟
اگر مغلطه میشد نمیگفتن برادر عروسمون هیزه ، میگفتن لادن مشکل داره
ساواش عصبی شانه اش را کشید
آینهی اتومبیل که زیر دستش صدا داد با ترس رهایش کرد
ساواش از فرصت استفاده کرد
با شدت دخترک را سمت پله ها هل داد
لادن روی زمین پرت شد و هق زد
_ ولم کن وحشی ، من با تو جایی نمیام
#part745 مــــــ💄ــــــاتیک
_ هیش … هیش
_ ساکت نمیشم ، میخوام برم خونهی خواهرم
ساواش شانه اش را بالا کشید
_ پاشو بچه بازی در نیار
_ چیه؟ قراره دوباره از پله ها پرتم کنی پایین؟
ساواش دندان روی هم فشرد
پشت یقهی مانتو دخترک را گرفت و کشید
سمت آسانسور رفت
لادن مثل جسمی بی جان پشت سرش کشیده میشد
بی آنکه به صدای جیغ و ناسزاهایش توجه کند در خانه را باز کرد و داخل هلش داد
دخترک روی زمین پرت شد و با خشم و گریه جیغ زد
_ عوضی … ازت شکایت میکنم
ساواش خونسرد کلید را در قفل چرخاند
مست نبود اما هوشیاری کامل هم نداشت!
الکل داغش کرده بود و حرف های دخترک و صحنه هایی که دیده بود خونش را به جوش آورد
دستش را به کمربندش رساند و با حرص بازش کرد
دخترک وحشت زده خودش را روی زمین عقب عقب کشید تا جایی که به دیوار برخورد کرد
میخواست دوباره کتکش بزند؟
با کمربند؟
#part746 مــــــ💄ــــــاتیک
پاهایش را در شکمش جمع کرد
صدایش میلرزید
_ اینبار دست … دست بهم بزنی میرم پزشک قانونی ساواش
به مرگ پدر مادرم میرم شکایت میکنم ازت
ساواش پوزخند زد و انگشت هایش را از هم فاصله داد
کمربند روی زمین افتاد
چشمان لادن خیرهی کمربند ماند و صدای او تنش را لرزاند
_ نترس … من بمیرم دیگه دست روی تو بلند نمیکنم خانم کوچولو
آرام جلو رفت
دخترک بیشتر در خود جمع شد
چشمان سرخ و رگ های بیرون زدهی پیشانی اش ترسناک بود…
_ بری پزشک قانونی؟
_ برو عقب
ساواش مچ پایش را گرفت و محکم کشید
دخترک روی زمین پهن شد و هق زد
_ کدوم پزشک قانونی تمکینِ زن از شوهرش رو محکوم میکنه؟
#part747 مــــــ💄ــــــاتیک
دست های لادن را با یک دستش بالا نگه داشت و با دست دیگر چانه اش را گرفت
با خشم پچ زد
_ چه مرگته؟ گریهات واسه چیه؟
لادن غرید
_ برو عقب
_ مگه نگفتی نیاز داری؟
_ تو مستی لعنتی
_ مست نیستم لادن! اونقدر هوشیارم که کامل یادمه زر زراتو
لب هایش را زیر گلوی دخترک چسباند و آرام لمسش کرد
لادن پلک هایش را روی هم فشرد و زار زد
دلش چنین معاشقهای نمیخواست!
اصلا مگر معاشقه بود؟!
نمیشد اسمش را معاشقه گذاشت
تجاوز بود…
تا چندین ساعت قبل هیچ مشکلی برای رابطه داشتن با ساواش نداشت
شوهرش بود!
اما حالا هر بوسه اش حکم مرگ داشت
انگار برای او هم همینطور بود که کنار گوشش زمزمه کرد
_ حالم ازت بهم میخوره لادن
#part748 مــــــ💄ــــــاتیک
لادن پلک هایش را روی هم فشرد
کنار رفتن مانتو و باز شدن تکدکمهی شومیز سفید رنگش را حس کرد
حتی دست های ساواش که بدون هیچ مرزی روی بدنش کشیده میشد
صدایش سرشار از خشم و نفرت بود
_ شوهرت مردونگی نداره آره؟
صدای باز کردن زیپ شلوارش آمد
_ شوهرت نمیتونه نیازتو برطرف کنه آره؟
از گفتن حرف ها
نه بخاطر بلایی که ساواش قرار بود سرش بیاورد بلکه بخاطر کوچک کردن خودش با این مزخرفات
ساواش دندان هایش را در شانهی دخترک فشرد و جای جای بدنش را لمس کرد
نه از سر هوس و اشتیاق!
بخاطر خالی کردن خشمش
هیچ کدام هیچ میلی به دیگری نداشتند
هیچ کدام لذت نمیبردند
تنها صدای نفس نفس زدن های ساواش و ناله های از سر درد لادن بود
کم کم ناله ها هم خفه شدند
دخترک بغض کرده به سقف زل زد و ساواش کنار کشید
از خودش ، از لادن ، از این ازدواج نفرت داشت!
لعنتی
ساواش خیلی کثافت بازی دیگه داره در میاره ، ریتم رمان هم یکنواخت شده ، یه اتفاقی نیفته ساواش شک میکنه تهمت میزنه ،لادن از زندگی سیر میشه ، خودکشی میکنه
چرا پارت جدید نمیاد دیگه😫😫😩