رمان ماهرو پارت ۷۱

4
(95)

 

تکونی خورده و خواستم تکونی بخورم که موفق نشدم.

انگار جایی اسیر بودم و نمیتونستم تکون بخورم.

 

 

چشمام و باز کرده و گیج به اطراف نگاه کردم.

سر چرخوندم و با دیدن ایلهان ، متعجب بهش خیره شدم.

 

 

 

منو محکم در اغوش گرفته و غرق خواب بود.

هنوز متعجب بهش خیره شده بودم که کم کم اتفاقات شب گذشته تو ذهنم تداعی شد و لبخند روی لبام نشست.

 

 

باورم نمیشد این مرد قرار بود برای همیشه برای من شود!

 

 

ذره ای راضی به ترک اغوشش نبودم، اما ساعت دیواری رو به روم چشمک میزد و میگفت باید پاشم و حاضر بشم.

نیم ساعت دیگه شیفتم شروع میشد.

 

 

ناراضی اروم گره دستای ایلهان و باز کردم و از روی تخت پایین اومدم.

وارد سرویس شدم و دست و صورتم و شستم.

اما همینکه بیرون اومدم،متوجه ایلهانی شدم که روی تخت نشسته و خواب آلود موهاش و به هم می‌ریخت.

 

 

 

 

دلم برای حرکتش ضعف رفت..

اما چیزی نگفته و اروم، صبح بخیری گفتم.

 

 

جوابم و داد و به سمت سرویس رفت.

از فرصت استفاده کرده و تند تند لباس پوشیدم.

 

 

حاضر که شدم، از سرویس بیرون اومد.

به منی که حاضر شده بودم نگاه کرد و گفت:

_نمیخواد بری من خودم الان حاضر میشم میرسونمت!

 

 

لبخندی زدم و با نازی که نمیدونستم از کجا سرچشمه می‌گرفت گفتم:

_نمی خواد خودم میرم.

 

 

نگاهی بهم کرد و گفت:

_می برمت دیگه.

تا بری دو تا چایی بریزی من اومدم.

 

 

لبخندی زده و از اتاق بیرون اومدم.

به طرف آشپزخونه رفتم و از سماور همیشه روشن خاله، دو تا لیوان اب جوش ریختم.

 

 

چایی نریختم.

چون از دیشت بود و چایی مونده بود.

یک چایی کیسه ای از داخل کشو برداشته و داخل لیوان ها انداختم.

 

 

کیسه چایی رنگ پس داده و داخل سطل زباله انداختم و لیوان های چایی و روی میز گذاشتم.

 

 

همون لحظه ایلهان هم اومد.

شلوار کتون مشکی پوشیده بود و پیراهن خط دار زرشکی تیره ای هم پوشیده بود و کت اسپرتی هم پوشیده بود.

 

 

موهاش و هم با ژل و تافت حالت داده و واقعا خیلی جنتلمن شده بود.

تو دلم قربون صدقه اش رفتم و گفتم:

_بدو تا سرد نشده بخوریم.

 

 

اومد و رو به روی من نشست.

لیوان چاییش و برداشت و به لبش نزدیک کرد.

جرعه ای نوشید و گفت:

_بخور که سریع بریم.

 

 

خودمم موافق بودم.

داشت دیرم میشد.

سریع چاییمون و خوردیم و با هم از خونه بیرون اومدیم.

 

 

 

سوار ام وی ام سفید ایلهان شدیم و به ثانیه نکشید، ماشین با سرعت زیادی از جا کنده شده و به سرعت به راه افتاد.

 

 

 

جلوی در بیمارستان ترمز زد و ماشین ایستاد.

کمی تعلل کردم و گفتم:

_ممنون که رسوندیم!

 

 

دستم روی دستگیره در نشست و خواستم پیاده بشم که گفت:

_ساعت چند شیفتت تموم میشه؟!

خودم میام دنبالت!

 

 

غرق لذت شدم و گفتم:

_ساعت چهار…

باشه مرسی.

 

 

سری تکون داد.

خواستم پیاده بشم.

مردد بودم.

تردید و کنار گذاشتم و گفتم:

_مراقب خودت باش.

 

 

سریع پیاده شدم اما وقتی میخواستم پیاده بشم زمزمه اروم “همچنین” اش و شنیدم.

 

 

خندون وارد بیمارستان شدم و وارد اتاق شدم.

روپوشم و پوشیدم و گوشیم و سایلنت کردم.

از اتاق بیرون اومده و به همکار ها سلام کرده و مشغول کارم شدم‌

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 95

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان دژخیم 4 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان: عشقی از جنس خون! روایت پسری به نام سیاوش، که با امضای یه قرارداد، ناخواسته وارد یه فرقه‌ی دارک و ممنوعه میشه و اونجا دختر یهودی که…

دانلود رمان سالاد سزار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: عسل دختر پرشروشوری و جسوری که با دوستش طرح دوستی با پسرهای پولدار میریزه و خرجشو در میاره….   عسل دوست بچه مثبتی داره به نام الهام که پسرخاله…

دانلود رمان زئوس 3.3 (12)

بدون دیدگاه
    خلاصه : سلـیم…. مردی که یه دنیا ازش وحشت دارن و اسلحه جز لاینفک وسایل شخصیش محسوب میشه…. اون از دروغ و خیانت بیزاره و گناهکارها رو به…

دانلود رمان طومار 3.4 (21)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست .او از وقتی یادشه یه آرزوی…

دانلود رمان پدر خوب 3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: دختری هم نسل من و تو در مسیر زندگی یکنواختش حرکت میکنه ، منتظر یک حادثه ی عجیب الوقوع نیست ، اما از یکنواختی خسته شده . روی پای…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mana Hasheme
4 ماه قبل

رمان قشنگیه ولی کاشکی پارتا طولانی تر بشه

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x