رمان ماهرو پارت ۷۴

4.1
(102)

 

 

 

ایلهان مردد نگاهم میکردم.

بهش خیره شدم و گفتم:

_به اونم حق میدم.

وقتی میبینه اینقدر بلاتکلیف هستیم عصبانی میشه.

حالا من و مامان یه مدت میریم خونه ای که ماهان گرفته تا ببینیم بعدش چی میشه.

 

 

ایلهان که هنوز اخماش در هم بود سری به معنای باشه تکون داد و از اتاق بیرون رفت.

 

 

ساک کوچک و جمع و جوری برداشتم و چند دست لباس که لازم داشتم و هم داخل ساک گذاشتم.

 

 

داشتم مانتو می‌پوشیدم که صدای زنگ اومد.

سری دکمه های مانتوم و بستم و از اتاق بیرون اومدم.

 

 

ماهان داخل نیومده بود و بیرون منتظر بود.

میتونستم ناراحتی و از چشم های خاله بخونم.

ایلهان هم عصبی بود.

 

 

اما فعلا لجبازی با ماهان همه چیز و بدتر می کرد.

خداحافظی کردیم و با مامان از خونه بیرون اومدیم.

ایلهان میخواست تا دم در بیاد، اما مانع شدم و گفتم نیازی نیست.

 

 

با مامان از حیاط خارج شدیم و سوار ماشین ماهان شدیم.

سلام زیر لبی کردم و حرف دیگه ای نزدم، اما مامان با دلخوری گفت:

_چرا نیومدی یه سلامی به خالت بدی ناراحت شد!

 

 

 

ماهان دنده و جا زد و گفت:

_واسه موندن نیومده بودم.

اومده بودم دنبال شما.

 

 

از حرف هاش می شد فهمید عصبانیه!

اهمیتی ندادم و سرم و به شیشه چسباندم و به بیرون خیره شدم.

 

 

حس می کردم حالم خیلی از قبل بهتر شده.

 

 

دیگه حس بلاتکلیفی نداشتم.

اینکه ایلهان میخواست با هم باشیم و ازدواج کنیم، واقعا من و خوشحال می کرد.

 

 

ناخودآگاه لبخندی روی لبم نشست.

همون‌طور به بیرون خیره شده بودم که صدای اهنگ تو ماشین پیچید.

 

 

“آخرم روی تو دست گذاشتم.

تو گوشیم اسمت و نفس گذاشتم.

نیومده کجا ول کردی رفتی.

از تو که عشقمی توقع داشتم‌.”

 

 

“واسه اشک چشام ممنون

واسه حال بدیام ممنون.

اره خب شما یادت رفت.

ولی من همه چیو یادم بود.”

 

 

“آخرش منو ولم کردی.

تو هر کاری خواستی با دلم کردی.

چرا تنهایی و دادی ترجیح.

واسم دلت تنگ بشه یکم بد نیست.

نگو اخلاق من بد بود.

دیگه لجبازی بام ممنوع.

یه دفه سرت و برگردون و برگرد زود.”

 

 

“بیا بیا برگرد.

یه شبم نمیشه با تپ قهر کرد.

نه میشه عادت کرد.

نه میشه رفتن تو رو درک کرد.

بیا بیا برگرد.

بیا تنهایی حالم و بد کرد.”

 

 

اهنگ نفس از علی حسینی.

 

 

 

زیاد به مفهوم اهنگ توجه نمی کردم.

بیشتر صدای خواننده همه منو تحت تأثیر قرار می داد.

 

 

این آهنگ هم از اون دسته اهنگایی بود که وقتی گوش می کردم خیلی حس خوبی بهم منتقل میشد‌.

 

 

با ترمز کردن ماشین، به دور و بر خیره شدم.

محیط آشنایی نبود.

 

 

هر سه پیاده شدیم و ماهان در خونه ای که جلوش ماشین و پارک کرده بود و باز کرد و کنار کشید تا داخل بشیم.

 

 

حیاط کوچیک و جمع و جوری داشت که فکر می کردم تنها واسه پارک ماشین بود.

 

 

داخل خونه رفتیم‌.

پذیرایی مربعی که یه دست مبل راحتی یه طرفش بود و طرف دیگه میز ناهار خوری به چشم می خورد.

 

 

دو تا اتاق هم داشت.

مامان از همون اول ، روی مبل نشست و گفت:

_خونه قشنگیه ، اجاره کردی ؟

پولش چقدر شد؟!

 

 

ماهان سعی مرد اخم هایش را کنار بزند و با خنده ای که تشخیص مصنوعی بودنش چندان سخت هم نبود، گفت:

_شما چیکار به اونش داری‌.

شما لذت ببر ببین پسرت چه خونه ای برات خریده!

 

 

 

مامان به ماهان خیره شد و گفت:

_پس خریدی!

پولش از کجا مادر، یه وقت قرض گرفتی از کسی؟

 

 

ماهان که معلوم بود کلافه شده گفت:

_نه مادر من پول داشتم خریدم چرا باید وقتی پول ندارم خونه بخرم آخه!

 

 

مامان دیگه چیزی نگفت.

خونه قشنگی بود اما من دلم میخواست پیش ایلهان باشم.

حداقل تو هوایی باشم که اون نفس می کشه.

 

 

کلافه پوفی کشیدم و روی یکی از راحتی ها نشستم‌‌.

به ساعت مچیم نگاه کردم.

ساعت یه رب به هشت بود.

_الان اتاق من کدوم میشه؟!

 

 

ماهان اشاره ای به اتاق ها کرد و گفت:

_فرقی نداره.

یکی واسه تو، یکی واسه مامان.

 

 

بدون اینکه به اعتراض های مامان گوش بدم پاشدم و به سمت در های دو اتاق که کنار هم بود، رفتم‌.

 

 

زیاد مشتاق نبودم.

یکی از در ها رو باز کردم و داخل شدم‌.

اتاق سه در چهاری که یه قالیچه کوچیک قشنگ اب رنگی وسط اتاق پهن بود و گوشه اتاق هم تخت قرار داشت.

یک میز ارایشی هم طرف دیگه اتاق بود.

 

 

اتاق جمع و جور خوبی بود.

روی تخت نشستم و به دور و بر خیره شدم.

همین موقع صدای پیام گوشیم بلند شد.

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 102

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان نهلان 3.3 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
4 ماه قبل

مرسی و ممنون و متشکر قاصدک جونم.😘یه کم احساس,میکنم پارت این دفعه کوتاهتر بود😉ولی خوب و عالی بود.خوبه که زحمت می کشی وهمیشه منظم پارت گزاری,میکنی.

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x