رمان ماهرو پارت ۷۶

4.1
(99)

 

 

 

هر دو ساکت بودیم که هاله گفت:

_یه چیزی میگم اما بد برداشت نکن.

ناراحت هم نشو!

 

 

منتظر بهش چشم دوختم که گفت:

_از ایلهان مطمئنی؟!

دوباره مثل قبل نشه.

 

 

سری به معنای نه تکون دادم و گفتم:

_قبلا ایلهان چون فرشته بود منو نمی دید.

اما الان دیده، از من خوشش اومده.

واسه من چی بهتر از اینکه ایلهان هم منو دوست داشته باشه؟!

 

 

هاله خواست حرفی بزنه که تقه ای به در خورد  و باز شد.

مامان بود که با دو تا ماگ تو دستش وارد اتاق شد.

ماگ ها رو بهمون داد و گفت:

_بیا دخترم شرمنده خونه خالیه چیزی فعلا واسه پذیرایی نیست.

فعلا همین نسکافه رو پیدا کردم تا واستون بیارم.

 

 

منو هاله ماگ های نسکافه و گرفتیم و هاله کلی از مامان تشکر کرد و بعدش مامان رفت.

 

 

من خودم عاشق نسکافه بودم و میدونستم هاله هم دوست داره، پس با خیال راحت مشغول نوشیدم نسکافه ام شدم.

 

 

هاله ام دیگه چیزی نگفت و مشغول خوردن شد.

 

 

 

 

ساعتی که گذشت، تلفن هاله زنگ خورد.

مامانش بود.

تماس و وصل کرد و مشغول صحبت با مامانش شد.

حرف های مامانش و نمی شنیدم.

تنها حرف های هاله و می شنیدم.

 

_سلام مامان.

_اره هنوز پیش ماهروعم.

_نه میام نیم ساعت دیگه…

 

 

تا خواست حرف دیگه ای بزنه، گوشی و از دستش چنگ زدم و به گوشم چسباندم.

_سلام خاله.

 

 

صدای مهربون مامان هاله تو گوشی پیچید.

_سلام ماهرو جان خوبی عزیزم.

 

 

_ممنون شما خوبین؟!

سفر بخیر باشه.

 

 

_قربونت عزیزم.

مرسی ممنون.

 

 

_راستش میخواستم بگم امشب هاله اینجا بمونه، دیر وقت هم هست نیاد بهتره.

 

 

میدونستم مخالفت نمی کنه.

به من و هاله اعتماد کامل داشت.

_باشه عزیزم.

خوش بگذره بهتون.

 

 

_ممنون سلام برسونید به اقا فرهاد.

خدافظ.

 

 

تماس و قطع کردم و رو به هاله که متعجب بهم خیره شدم بود گفتم:

_باز داشتی خودت و خر می کردی!

 

 

 

هاله اولش متعجب نگاهم کرد، اما بعدش بلند زد زیر خنده و گفت:

_دیپپنه خب عین ادم می گفتی خودم می موندم.

چرا مثل این بچه دبیرستانی ها خودت با مامانم صحبت می کنی تا راضیش کنی؟!

 

 

شانه ای بالا انداختم و چیزی نگفتم.

_پاشو پاشو بریم بگم این ماهان خر یه چیزی سفارش بده بخوریم، دارم می میرم از گشنگی!

 

 

هاله شلوار جین زغال سنگی قد نود پوشیده بود و بلوز راحتی آستین سه ربعی تنش بود.

بلوز اونقدر بلند نبود، اما کوتاه هم نبود.

 

 

هاله هم آدمی نبود که بخواد از نظر حجاب مشکلی داشته باشه، فقط شالش و روی سرش مرتب کرد و با هم از اتاق بیرون اومدیم.

 

 

همون‌طور که به مامان و ماهان نزدیک می شدیم گفتم:

_ماهان گدا گشنه زنگ بزن یه چیزی سفارش بده دارم میمیرم از گشنگی!

 

 

همراه هاله رو به روی ماهان روی مبل دو نفره نشستیم که ماهان گوشیش و برداشت و شماره ای و گرفت و گفت:

_چی میخواین؟!

 

 

_من کوبیده میخوام.

به هاله نگاه کردم که اونم کوبیده خواست.

مامان هم جوجه میخواست.

 

 

ماهان وقتی تماسش وصل شد، سفارش دو پرس کوبیده، یه پرس جوجه و یه پرس میکس با نوشانه داد.

 

 

خیلی زود غذا و اوردن و همگی مشغول خوردن شدیم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 99

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان تکرار_آغوش 4 (7)

بدون دیدگاه
خلاصه: عسل دختر زیبایی که بخاطر هزینه‌ی درمان مادرش مجبور میشه رحمش رو به زن و شوهر جوونی که تو همسایگیشون هستن اجاره بده، اما بعد از مدتی زندگی با…

دانلود رمان باوان 3.3 (3)

بدون دیدگاه
    🌸 خلاصه :   همتا دختری که بر اثر تصادف، بدلیل گذشته‌ای که داشته مغزش تصمیم به فراموشی انتخابی می‌گیره. حالا اون دختر حس می‌کنه هیچ‌کدوم از چیزایی…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
4 ماه قبل

چرا پارتا همشون روز به روز بیشتر آب میرن قاصدک جان؟😂😂

camellia
3 ماه قبل

مرسی قاصدک جونم.

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x