رمان ماهرو پارت ۷۹

4.3
(118)

 

 

گوشیم و از داخل کیفم بیرون آوردم و رمزش و باز کردم.

ایلهان پیام داده بود.

بازش کردم.

_امشب با مامان صحبت می کنم، تا فردا شب بیایم اونجا و همه چیز و اوکی کنیم.

میخوام هر چه زودتر عروسی بگیریم.

 

 

لبخندی روی لبام نقش بست.

صفحه کیبورد و باز کردم و تایپ کردم.

_خیلی خوب میشه…

 

 

خواستم ارسال کنم که تو یه حرکت کلمه عزیزم و هم پشت جمله ام نوشتم و ارسال کردم.

 

 

کمی بعد قلب قرمز رنگی فرستاد و دیگه چیزی نگفت!.

 

 

وارد اینستاگرام شدم و پیج ایلهان و باز کردم.

دوباره مشغول دیدن عکساش شدم.

 

 

هر عکس و که می دیدم، کلی قربون صدقه اش می رفتم و باز عکس بعدی و نگاه می کردم.

 

 

باباخره بیخیال گوشی شدم و خاموشش کردم خندیدم و بلند شدم.

حوله ام و برداشتم و به طرف حمام اتاق رفتم‌.

باید دوش می گرفتم.

 

 

 

 

 

سینی چایی و برداشتم و به طرف پذیرایی رفتم‌.

حس دخترایی که تو مراسم خواستگاری شون میخوان چایی ببرن و داشتم‌.

 

 

به همه چایی تعارف کردم و خودمم کنار مامان نشستم‌.

با اومدن خاله و ایلهان، دوباره اخم های ماهان تو هم رفته بود.

 

 

تو دلم قربون صدقه داداش بد اخلاقم رفتم و چیزی نگفتم.

 

 

بالاخره خاله سکوت و شکست و گفت:

_خواهر این هفته چهلم شوهرته که میریم روستاتون.

اومدم امشب تکلیف این دو تا بچه رو مشخص کنیم.

گفتم اگه صلاح بدونی ، تا موقع سال شوهرت صبر کنیم، بعدش واسه شون عروسی بگیریم و بفرستیم شون سر خونه زندگی شون‌.

 

 

مامان نگاهی به ماهان کرد و گفت:

_چه بگم خواهر هر چی خودشون بخوان، منکه نمی تونم زورشون کنم.

 

 

خاله به ایلهان نگاه کرد و گفت:

_ایلهان که راضیه، خودش ابن پیشنهاد و داد، مونده ماهرو که بگه راضیه یا نه؟

 

 

بعد به من نگاه کرد و گفت:

_تو خودت چی میگی خاله جان ؟!

 

 

سرم و بلند کردم و گفتم:

_ااا خب من چی بگ…

 

 

ماهان وسط حرفم پرید و گفت:

_ماهرو اول پاشو یه خورده میخوام باهات حرف بزنم.

 

 

ببخشیدی گفتم و با ماهان از خونه بیرون اومدیم.

 

 

کنار باغچه هر دو نشستیم.

_چیشده ماهان؟!

 

 

ماهان سری تکون داد و گفت:

_ماهرو جان ، ابجی من خوبیت و میخوام اینو که میدونی؟!

 

 

حرفش و تایید کردم که گفت:

_این پسره واسه تو شوهر نمیشه ‌.

من مردم، هم جنس اونم میشناسمش!

مرد وقتی یه نفر و بخواد، تا اخر دلش گیر همون می مونه.

 

 

 

حرفاش واسه دل من که ایلهان و میخواست سنگین بود.

سرم و زیر انداختم که ادامه داد.

_اون میخواد جای خاله فرشته و با تو پر کنه و تو عشقت اینقدر کورت کرده که اینارو نمی بینی!

 

 

_ماهان…

 

 

_گوش کن خواهر من.

اول خوب به حرفام گوش کن بعد هر چی خواستی بگو …

به فقط میخوام خوشبخت بشی، اما خوشبختی تو با ایلهان نمی بینم!

 

 

بغضی که دوباره گریبان گیرم شده بود و قورت دادم و گفتم:

_میدونم داداش.

میدونم خوبی منو میخوای.

اما داداش من ایلهان و میخوام.

اونقدری که اونو حتی با وجود فرشته هم قبول کردم.

حالا که فرشته ای نیست میتونم اونو واسه خودم داشته باشم.

داداش من ایلهان کنارم باشه خوشبختم.

حتی اگه دوسم نداشته باشه.

اما باور کن اون تغییر کرده.

خودش بهم گفت میخواد همه چیز و درست کنه.

گفت میخواد از بلاتکیفی در بیاره منو …

گفت میخواد واسم عروسی بگیره…

 

 

ماهان ساکت بهم زل زده بود.

در اخر گفت:

_باشه خواهر من…

فقط امیدوارم یه روزی پشیمون نشی که دیر شده باشه!

 

 

بلند شد و به طرف خونه قدم برداشت‌.

سری بلند شدم و صداش زدم.

_ماهان.

 

 

به طرفم برگشت.

جلوش ایستادم و گفتم:

  • _من میخوام در کنار ایلهان ، تو رو هم داشته باشم.

میخوام داداش ماهانم و خوشحال کنار خودم داشته باشم.

 

 

بغلم کرد و گفت:

_فقط دعا می کنم همه چیز همون‌طور که تو میخوای بشه …

خوشبخت بشی عزیز دل داداش…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 118

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋 4.2 (14)

۴۹ دیدگاه
    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا قبل درخواست اسم رمان رو تو…

دانلود رمان آچمز 2.3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به دختر فردی که حقش را ناحق…

دانلود رمان درد_شیرین 3.5 (11)

بدون دیدگاه
    ♥️خلاصه: درد شیرین داستان فاصله‌هاست. دوریها و دلتنگیها. داستان عشق و اسارت ، در سنتهاست. از فاصله‌ها و چشیدن شیرینی درد. درد شیرین داستان فاصله. دوری ها و دلتنگی ها. داستان عشق و اسارت…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
3 ماه قبل

من با نظر ماهان موافقم.کاملا درست میگه.واقعا پسر عاقلیه😊.دستت درد نکنه قاصدک جونم.😘

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط camellia
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x