سیاوش؟
سیاوش با شنیدن، صدای آرش درست کنار گوشش، تکانی میخورد.
گیج به آرش نگاه میکند.
– هوم؟
آرش با چشم و ابرو به چشماگ براق و لبخند پیروز مینا اشاره می کند.
چشم و ابرویی که در زبان آرش یعنی:
– بمیر بابا جلو زنیکه سکه یه پول شدیم. جمع کن خودتو!
سیاوش تک سرفهای میکند و زودتر از تصور آرش، به خودش میآید.
لیوان را روی میز میگذارد.
سعی میکند از در قدرت وارد شود.
پشت میز ریاستش مینشیند و با نگاه عسلیای که رفته رفته غرق در خون میشود و از خشم لبریز؛ به مینا زل میزند.
نفس عمیقی میکشد و خب، حقیقتا نمیداند باید چطور سر بحث را پس از سالها با این دختر خالهای که نامزد سابق بوده؛ باز کند!
نامزد سابقی که از ناکجا، سر بزنگاه، سر و کلهاش پیدا شد!
– خب… مینا خانوم. سلام عرض شد.
آرش هم روی مبل تک نفرهای که به مینا و سیاوش دید کامل داشته باشد، مینشیند.
مینا پوزخند تمسخر آمیزی میزند.
و گوش های آرش بالاخره به صدای ملایم مینا، منور میشود:
– سلام از ماست پسر خاله!
به شدت کنجکاو بود تا مینا حرف بزند تا بتواند تحلیلش کند.
و حالا کمی از تلاطم درونش کم میشود.
سکوت بینشان، هی کش پیدا میکند.
در حدی که آرش دلش میخواست بحث جدی نبود تا خودش جمع را دست بگیرد و وادار به حرف زدنشان کند.
اما پر واضح بود که هر دو طرف به شدت در انتخاب کلمات محتاط بودند و قبل از حرف زدن، اول فکر میکردند.
کاری که آرش آشنایی با آن نداشت!
سیاوش جرعهی دیگری از لیوان آبش مینوشد.
خیره به چشمان مینا نگاه میکند.
– خیلی خب. میشنوم. چی میخوای؟
مینا ابرویی بالا میاندازد و تکه میپراند:
– نه… می بینم علاوه بر ظاهرت، شخصیتت هم عوض شده. پولداری خوب بهت ساخته!
واقعا اینو فراموش کرده بودم ممنون قاصدک جان
واقعا دیگه توهین به شعور ادم میکنید تو هردو سایت بعد از چند هفته