رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 32

4
(12)

 

**

زنگ درو زدم ولی کسی باز نکرد . میدونستم اینجاس ولی انقد مرد نیس که بیاد بیرون .
به هیچکی نگفته بودم اومدم جلودر خونه متین . حتی به پونه و آریا ، میدونستم نمیذارن بیام .
جلودر خونه تکیه داده بودم به دیوار .
تا اینکه بعد از یه ربع اومد بیرون .
از دیدن من تعجب کرده بود .
_چیه ؟ برگات ریخت ؟ انتظار نداشتی منو اینجا ببینی نه ؟
_تو…تو اینجا چیکار میکنی ؟آدرس خونه منو از کجا آوردی ؟
_بماند .
_کارتو بگو . چیکار داری ؟
_چه رویی داری تو مرتیکه . اومدی تو دانشگاه آبرو برا من نذاشتی . جلو همه خوردم کردی . بعد تازه میپرسی واسه چی اومدم ؟
_آخی ، به استاد عزیزتون برخورد ؟ الهی بمیرم . یه تاریخ مشخص کن با گل و شیرینی برم برای معذرت خواهی .
_تو چجوری جرعت کردی آشغال عوضی ؟ فک کردی به همین راحتیاس ؟ فک کردی میای دانشگاه دوسه تا دونه فوش میدی و دادوهوار میکنی بعد منم میترسم میکشم کنار ؟
به گور بابام خندیده باشم اگه از تو یه لاقبا بترسم .
_ببین ، دیروز که اومدم دانشگاه تازه کمترین کاری بود که میدونستم در حقت بکنم . تو باید منتظر بیشتر از اینا باشی .
مثلاً روزی که با همون عکسا برم صاف شرکت بابات …
با عصبانیت یقشو گرفتم و چسبوندمش دیوار : به بار دیگه اسم بابای منو بیاری دندوناتو میریزم تو حلقت .
به قرآن قسم اگه این فکر حتی یروز تو ذهنت هم بیاد ، یادم نمیاد کی هستی و چیکاره ای
. یادم نمیاد چه عکسایی ازم داری .
همون روز میام کارتو تموم میکنم . حالا ببین .
_وای وای توروخدا نگو ترسیدم .
بعد هم با دست هلم داد عقب .
_تو بری با گنده ترت هم بیای بازم هیچ کاره ای. چون عکسایی که دست منه مساویه با نابودی کل خانواده و دودمان تو . پس بیخودی اینجا ویز ویز نکن . چون من از لات تر از توهم نترسیدم.
_ به جز من با چند نفر دیگه هم اینکارو کردی عوضی ؟ چند نفرو با وعده دوست داشتن خام کردی ؟ تو آدمی اصلا ؟ توی چجور خانواده ای بزرگ شدی ؟ بعید بدونم اصلا خانواده داشته باشی .
فک کنم فقط پس انداختنت بعد ولت کردن به امون خدا که بری دخترای مردمو بدبخت کنی . آره ؟

_اومدی اینجا فقط همینا رو بگی و منو تهدید کنی ؟
_هه تهدید؟ واسه تو اصلا تهدید معنا نداره . تو فقط بلدی بقیه رو مجبور کنی هرکاری که میخوای انجام بدن .
_آره میگم . چون کارمو خوب بلدم . با سند و مدرک حرف میزنم .
_سند و مدرک یا نقشه کشیدن واسه بقیه ؟ کدومش؟
_مهم اینه که میتونم و اینکارو انجام میدم . نه تو نه هیچ کس دیگه ای هم نمیتونین جلومو بگیرین .
حالا هم اگه کاری نداری برو اونور می‌خوام استراحت کنم .
بعد رفت تو درو هم بست .
با نا امیدی تکیه دادم به دیوار . مرتیکه بیشعور صد سال سیاه می‌خوام استراحت نکنی ‌. حرومت بشه اون خواب راحت . منو بدبخت کردی حالا میخوای راحت کپه مرگتو بزاری ؟
یه ربع بعد از کوچه اومدم بیرون و ماشین گرفتم و رفتم شرکت .
وقتی رفتم تو آروم به یلدا سلام دادم و رفتم اتاقم .
حوصله کار کردن نداشتم . درسته آریا زیاد طرفدار متین نبود و پاپیچم نمیشد که قضیه رو بفهمه . ولی اینو می‌فهمیدم که اگه اون عکسا رو ببینه بی برو برگشت منو از شرکتش پرت می‌کنه بیرون .
کی دوست داره یه دختر هرزه تو شرکتش کار کنه ؟
سرمو گذاشته بودم رو میز و چشمامو بسته بودم . کاش چشمامو باز میکردم و میدیدم همه اینا خواب بود .
کشو رو باز کردم که توش فاکتورای چند روز پیش مونده بود . خواستم برش دارم که چشمم خورد به یه عکس .
آروم دستمو بردم سمتش که دیدم عکسیه که چند وقت پیش متین اومده بود به آریا نشونش بده ولی از دستش افتاد و من قایمش کردم .
چرا یادم رفته بود عکسش دست من مونده ؟ وای خدایا باورم نمیشد . همین عکس کافی بود تا باهاش متینو بترسونم .
همون لحظه یه نور امیدی ته دلم روشن شد . احساس کردم خدا تو بدترین شرایط هم کنارمه و حواسش بهم هست .
یهو انرژیم بالا رفت . زود کامپیوترو روشن کردم تا به بقیه کارام برسم .
همون لحظه شنیدم صدای تلفن داره پشت سر هم میاد . تعجب کردم چرا کسی جواب نمیده . درو باز کردم دیدم یلدا نیست . فک کنم رفته بود دستشویی .
آریا هم که طبق معمول این موقع ها شرکت نبود و دوساعت دیر میومد .
فضولیم گل کرد . رفتم سمت تلفن و برش داشتم و صدامو نازک کردم شبیه منشیا : بله بفرمایید؟
یه صدای دخترونه جلف اومد از اونور
_سلام عزیزم .
_سلام شما ؟
_اینجا شرکت آریا جانه ؟
تعجب کردم . این کی بود که اینجوری آریا رو صدا میزد ؟
فک کردم پگاهه.
_معرفی نمیکنید؟
_من یکی از مشتریاشون هستم . واسه فروش زمین خدمتتون تماس گرفتم .
_از کی تا حالا مشتریا با مالک اینقدر صمیمین؟
_منظورتونو متوجه نمیشم ؟
_باید هم متوجه نشی . شما فک کردی اینجا خونه خالس که زود صمیمی میشی ؟ ایشون جناب آقای راد هستن .
افتاد یا بندازم برات؟
_به شما چه ربطی داره ؟ سر پیازی یا ته پیاز ؟
_من همه کاره شرکتم . دفعه آخرته که اینجا زنگ میزنیا . فهمیدی دختره عجوزه ؟
بعد هم تلفنو قطع کردم . اصلا نداشتم جواب بده . حقشه دختره پررو .
فک کرده می‌تونه زود آویزون آریا بشه .
زود رفتم اتاقم تا یلدا نیومده .
درو بستم و به دل سیر خندیدم

رفتم پشت میزم نشستم و بقیه فاکتورا رو نگاه کردم . بعد از یه ساعت که کارم تموم شد ، بدنمو کش و قوس دادم و یه نفس عمیق کشیدم .
بعد کشورو باز کردم که از توش بقیه حسابا رو دربیارم که یهو شنیدم در آریا محکم باز شد . از ترس چسبیدم به صندلی .
نه بابا اون که با من کاری نداره . زود رفتم سمت در و آروم از کلید در نگاه کردم . دیدم آریا با عصبانیت رفت سمت میز یلدا .
یدونه محکم زد رومیز بعد داد زد : خانم شما یه ساعت پیش مشتری منو پروندی ؟
اوه اوه فک کنم قضیه مشتریه لو رفت .
با ترس وایساده بودم و داشتم نگاشون میکردم .
یلدا که بدبخت کم مونده بود سکته رو بزنه . با استرس گفت : ب…ب…بخدا کار من نبود . اصلا امروز کسی تماس نگرفت .
آریا بلندتر داد زد : خانم مزخرف تحویل من نده . مشتریه من زنگ زده میگه شما با یه لحن بد حرف زدی باهاش بعد گفتی دیگه حق نداره زنگ بزنه اینجا .
یلدا که رنگش عین گچ شده بود گفت : باور کنین دروغ نمیگم . کسی زنگ نزد اینجا .
آریا یهو انگار یه چیزی فهمیده آروم از میز یلدا فاصله گرفت . بعد گفت : فک کنم بدونم کار کیه .
بعد اومد سمت اتاق من . منم زود رفتم نشستم صندلیمو الکی دوتا برگه گرفتم دستم .
یهو آریا با شدت درو باز کرد . منم یه حالت ترس الکی به خودم گرفتم و از جام بلند شدم : چیزی شده مهندس ؟
_کار تو بوده ؟
_چی دارین میگین . من نمیفهمم.
_خوب هم میفهمی . تو مشتریه منو پروندی آره؟
_کدوم مشتری ؟چی دارین میگین ؟
درو بست و اومد سمتم .
_ببین من نمیخوام اینجا داد و بیداد کنم چون می‌دونم اصلا به نفعت نیست . به هرحال بابامم تو شرکته دیگه .
_منظورت چیه ؟ چی میگی واسه خودت ؟
_یعنی میخوای بگی از هیچی خبر نداری ؟
_معلومه که نه . من اصلا نمیفهمم راجب چی داری حرف میزنی .
_باشه پس . خودت خواستی .
با عصبانیت خواست بره بیرون که زود رفتم جلو در و مانعش شدم : چیکار میخوای بکنی ؟
_میرم با بابا راجب گندکاری حسابدار عزیز شرکتش صحبت کنم .
_تو اینکارو نمیکنی .
_چرا نمیکنم ؟ بد نیست بابا بدونه کارمندش که این همه ازش طرفداری میکنه داره قراردادهای شرکتو لغو میکنه .
_از کی تا حالا مشتریا به مالک میگن آریا جان ؟
یه کم اخم کرد بعد گفت : آها پس خانم حسودیشون شده .
_من حسود نیستم . تو منو انتخاب کردی که از پس پگاه بربیایم . ولی نمی‌دونستم یواشکی با ده نفر دیگه هم ارتباط داری .
_اونش دیگه به تو مربوط نیست . حالا هم برو کنار می‌خوام برم همه چیو به بابام بگم .
لحنمو جدی کردم و گفتم : باشه بگو ولی منم به بابات میگم که تو به زور منو صیغه کردی تا از پس اون پگاه خانم بربیای .
آها اینو یادم رفته بود که جنابعالی یه ماه پیش میخواستی حقوق منو ندی . بد نیس پدر گرامیتون در جریان باشه مگه نه ؟
آریا که عصبانی شده بود ، با حرص دستشو برد لای موهای خوش فرمش و رفت سمت پنجره .
منم که فقط داشتم تو دلم می‌خندیدم .
یهو برگشت سمتم : آخه من با تو چیکار کنم دختر ؟ ها ؟ خودت بگو من باهات چیکار کنم ؟ اون از دفعه اول که یهو اومدی اتاق و یه قرداد چهار پنج میلیاردیو به باد دادی .
اون از چند وقت پیش که تو چاییم زهرمار ریخته بودی . شانس آوردم بعد از امضای قرارداد بود وگرنه فک میکردن قراره چیزخورشون کنیم . اینم از یک ساعت پیش که یه قرارداد دو میلیاردیو پروندی ؟
می‌دونی من چقدر بدبختی کشیدم تا راضیشون کردم بیان پای معامله ؟

سرمو انداخته بودم پایین و حرفی نداشتم بزنم .
بهتره بگم چیزی نداشتم که بگم . فقط نمی‌دونم چرا همش خندم میومد . من همیشه تو موقعیت های حساس و جدی خندم میومد .
الانم یکی از اون موقع ها بود .
آریا سرشو انداخته بود پایین و تکیه داده بود به دیوار . سرشو که بالا آورد تا منو دید خندش اومد ولی زود خودشو جمع کرد و اومد جلو .
یه اخم ساختگی انداخت رو پیشونیشو گفت : با این که می‌دونم خریت محضه ولی عیب نداره.
یبار دیگه هم بهت فرصت میدم . فقط هم به خاطر بابام که بهت اعتماد کرده و از کارت راضیه . ولی یه بار دیگه ، فقط یه بار دیگه بفهمم یا بشنوم که مشتری پروندی یا یه قراردادو بهم زدی ، بدون اینکه بابام بفهمه اخراجت میکنم .
واسم هم مهم نیس بعدش چی میشه . پس حدتو بدون .
اینو گفت و از اتاقم رفت بیرون .
بعد از اینکه رفت یه نفس راحت کشیدم .
رفتم رو صندلیم نشستم و به بقیه کارام رسیدم .

****

پونه : بابا تو چه دل و جرعتی داری دختر . چجوری تونستی واقعا ؟
سحر : شما ایشونو نمیشناسید ؟ شیطونو هم درس میدن‌. من که تو این بیست و سه سال روم نشده یواشکی برم سر جیب بابام . چه برسه به لغو قرار داد و پروندن مشتری .
کامران : خانم دکتر نمیخواید یه جلسه برای ما تدریس خصوصی بزارین راجب مبحث کلاه گذاشتن سر بقیه و کلک زدن ؟
_نه جناب فعلا که سرم تا دو ماه دیگه شلوغه . در ضمن من به هرکسی مشاوره نمیدم ‌.
اینو که گفتم همه خندیدیم
کامران : مگه ما چمونه؟
_هیچیتون نیس فقط یکم پررو تشریف دارین و از خود راضی . تازه غیرتی هم هستین که اصلا خوب نیست . مشتریای من باید خیلی آدمای ریلکس و جنتلمنی باشن.
کامران : مگه من نیستم ؟
_نه والا فک کنم گربه سرکوچه هم چندشش میشه شما رو ببینه .
اینو که گفتم بازم خندیدیم .
شاهین : بچه ها حال و حوصله ترم جدید با این رادو ندارم . خیلی مغروره . خیلی هم فیس و افاده میاد .
پونه : چه ربطی داره؟ مهم تدریسشه که تو کارش حرفه ایه .
سحر : پونه خانم میبینم که طرفدارش شدی. تا دیروز سایشو با تیر میزدی.نکنه خبراییه؟
تا سحر اینو گفت ترسیدم . نکنه پونه عاشق آریا شده ؟ اه این چه حس مزخرفی بود که به جونم افتاده بود؟
_نه بابا چه خبری ؟ هنوزم ازش بدم میاد و احساس میکنم پررو تر ازون وجود نداره ولی درس دادنشو خیلی دوست دارم .
با اینکه سر کلاس خیلی اخم می‌کنه و به هیچکی محل نمیده ولی تدریسش بهتر از استادای دیگس.

_خوب حالا جنابعالی نمی‌خواد از ایشون تعریف کنی . این همه استاد تو دانشگاه هست . تو فقط تدریس اونو میبینی؟
بقیه هویجن اونجا ؟
پونه: ای بابا عجب غلطی کردما . اصن راد بدترین آدم دنیاست .حالا خوب شد ؟
شاهین : بچه ها غلط کردم اسم رادو آوردم . حالا بیخیال شید دیگه .
کامران : من دیگه باید برم . کار دارم .
پونه : منم باید برم . مامانمینا نیستن . زود باید برم خونه
_خوب وایسین یهو همه با هم بریم دیگه .
بعد از اون وسایلامونو جمع کردیم و همه با هم رفتیم بیرون .
پونه و شاهین با ماشین پونه رفتن .
من و سحر و کامران هم با ماشین کامران رفتیم .
تو راه هوس شیطونی کردم . رو به کامران گفتم : بهم رانندگی یاد میدی ؟
سحر و کامران جفتشون با تعجب نگام کردن .
کامران : چی میگی تو دختر ؟ الان ؟
_خوب آره دیگه . چیه مگه ؟ آدم ها تو محدودیت هاس که ستاره میشن .
سحر : تو نمی‌خواد واسه ما دکتر شریعتی بشی. الان وقت این جنگولک بازیا نیس . میزنی ما رو به کشتن میدی ، حالا خر بیارو باقالی بار کن .
رفتی خونتون به داداشت بگو یادت بده .
_اون که صبح میره شب میاد . وقتی الان همه چی جوره ، یه راننده پایه هم کنارمه . حله دیگه .
کامران: منظورت از راننده پایه من که نیستم ؟
_چرا دقیقا خودتی .
کامران : توروخدا از خر شیطون بیا پایین . من زود باید برم خونه .
_خوب ما که داریم میریم . یه مقدار هم من رانندگی میکنم دیگه .
_خیلی خوب تا تو مارو نکشی ول کن نیستی . دستتو بزار رو فرمون . هرکاری هم که گفتم انجام میدی. فهمیدی ؟
_اوکی حله .
دستمو گذاشته بودم رو فرمون و الکی ویراژ میدادم . کامران هم از ترسش دستمو می‌گرفت و بیشتر خودش میروند.
واسه اینکه اذیتش کنم الکی گاز میدادم .
خودش میفهمید و پامو با پاش میکشید کنار ولی تا می‌دیدم که حواسش نیس گاز میدادم .
بعضی وقتا یه چش غره بهم میرفت .
من و سحر هم هی می‌خندیدیم و سر به سرش میذاشتیم . بعضی وقتا انقد تند میرفتم که خودش هم هنگ میکرد .
ده دقیقه بعد یهو دیدم کنار چهارراه پلیسه ما رو نگه داشت .
من هم که الکی ادای ناراحتا رو درآوردم و سرمو انداختم پایین .
پلیسه سرشو آورد پایین و گفت : مدارک ماشین .
کامران هم مدارکو داد بهش . بعد یه چش غره بهم رفت .
_شما خجالت نمیکشی با سرعت صدو چهل داری میری اونم این موقع روز ؟ حالا اگه شب بود یه چیزی.
بعد از اون مدارکشو دید و واسش جریمه نوشت .
_جناب سروان به خدا عجله داشتم . مادرم بیمارستانه.
_مادرتون بیمارستانه ؟ به خاطر همین فقط ده دقیقه یبار ویراژ میدادین ؟
اینو که گفت منو سحر سرمونو انداختیم پایین و فقط می‌خندیدیم
بعد از اینکه پلیسه رفت کامران همچنان با عصبانیت داشت نگام میکرد .
🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ترانه
ترانه
4 سال قبل

سلام بازم ممنون از پارت جدیدی ک گزاشتین بازم بزارین ک من منتظرم 😚😚نویسنده جون ممنون بازم بزار البته ایندفعه بیشتر بزار دو سه پارت حداقل چون من خیلی منتظرم ببینم چی میشه مرسی ترانه ام نظر سومم بود😊👄

آسی
آسی
4 سال قبل

سلام …ی انتقاد از نویسنده رمان استاد خلافکار و هلما و استادش ،بنظرم ی پارت خیلی کمه واسه ی روز ،لطفااا خواننده رو ایقد اذیت نکنید ؛مثلا ک معنی داره که رمان استاد خلافکار الان کشیده تو دوسال …خب بنظرم دیگه دارین بی مزه بازی درمیارین مثلا چیه ی رمان رو تا دوسال کش داد .خب تو دوماه جمعش کنید بره

Arda
Arda
4 سال قبل

پارت گذاری چند روز یه بار هست؟

Nafas
4 سال قبل

بعد دوماه چهارتا خط گذاشتی واقعا که نویسنده انگار یکم بیشتر بنویسه میمیره من که اصلا یادم نمیاد متین چه رابطه ای با هلما داشته):

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x