**
زنگ درو زدم ولی کسی باز نکرد . میدونستم اینجاس ولی انقد مرد نیس که بیاد بیرون .
به هیچکی نگفته بودم اومدم جلودر خونه متین . حتی به پونه و آریا ، میدونستم نمیذارن بیام .
جلودر خونه تکیه داده بودم به دیوار .
تا اینکه بعد از یه ربع اومد بیرون .
از دیدن من تعجب کرده بود .
_چیه ؟ برگات ریخت ؟ انتظار نداشتی منو اینجا ببینی نه ؟
_تو…تو اینجا چیکار میکنی ؟آدرس خونه منو از کجا آوردی ؟
_بماند .
_کارتو بگو . چیکار داری ؟
_چه رویی داری تو مرتیکه . اومدی تو دانشگاه آبرو برا من نذاشتی . جلو همه خوردم کردی . بعد تازه میپرسی واسه چی اومدم ؟
_آخی ، به استاد عزیزتون برخورد ؟ الهی بمیرم . یه تاریخ مشخص کن با گل و شیرینی برم برای معذرت خواهی .
_تو چجوری جرعت کردی آشغال عوضی ؟ فک کردی به همین راحتیاس ؟ فک کردی میای دانشگاه دوسه تا دونه فوش میدی و دادوهوار میکنی بعد منم میترسم میکشم کنار ؟
به گور بابام خندیده باشم اگه از تو یه لاقبا بترسم .
_ببین ، دیروز که اومدم دانشگاه تازه کمترین کاری بود که میدونستم در حقت بکنم . تو باید منتظر بیشتر از اینا باشی .
مثلاً روزی که با همون عکسا برم صاف شرکت بابات …
با عصبانیت یقشو گرفتم و چسبوندمش دیوار : به بار دیگه اسم بابای منو بیاری دندوناتو میریزم تو حلقت .
به قرآن قسم اگه این فکر حتی یروز تو ذهنت هم بیاد ، یادم نمیاد کی هستی و چیکاره ای
. یادم نمیاد چه عکسایی ازم داری .
همون روز میام کارتو تموم میکنم . حالا ببین .
_وای وای توروخدا نگو ترسیدم .
بعد هم با دست هلم داد عقب .
_تو بری با گنده ترت هم بیای بازم هیچ کاره ای. چون عکسایی که دست منه مساویه با نابودی کل خانواده و دودمان تو . پس بیخودی اینجا ویز ویز نکن . چون من از لات تر از توهم نترسیدم.
_ به جز من با چند نفر دیگه هم اینکارو کردی عوضی ؟ چند نفرو با وعده دوست داشتن خام کردی ؟ تو آدمی اصلا ؟ توی چجور خانواده ای بزرگ شدی ؟ بعید بدونم اصلا خانواده داشته باشی .
فک کنم فقط پس انداختنت بعد ولت کردن به امون خدا که بری دخترای مردمو بدبخت کنی . آره ؟
_اومدی اینجا فقط همینا رو بگی و منو تهدید کنی ؟
_هه تهدید؟ واسه تو اصلا تهدید معنا نداره . تو فقط بلدی بقیه رو مجبور کنی هرکاری که میخوای انجام بدن .
_آره میگم . چون کارمو خوب بلدم . با سند و مدرک حرف میزنم .
_سند و مدرک یا نقشه کشیدن واسه بقیه ؟ کدومش؟
_مهم اینه که میتونم و اینکارو انجام میدم . نه تو نه هیچ کس دیگه ای هم نمیتونین جلومو بگیرین .
حالا هم اگه کاری نداری برو اونور میخوام استراحت کنم .
بعد رفت تو درو هم بست .
با نا امیدی تکیه دادم به دیوار . مرتیکه بیشعور صد سال سیاه میخوام استراحت نکنی . حرومت بشه اون خواب راحت . منو بدبخت کردی حالا میخوای راحت کپه مرگتو بزاری ؟
یه ربع بعد از کوچه اومدم بیرون و ماشین گرفتم و رفتم شرکت .
وقتی رفتم تو آروم به یلدا سلام دادم و رفتم اتاقم .
حوصله کار کردن نداشتم . درسته آریا زیاد طرفدار متین نبود و پاپیچم نمیشد که قضیه رو بفهمه . ولی اینو میفهمیدم که اگه اون عکسا رو ببینه بی برو برگشت منو از شرکتش پرت میکنه بیرون .
کی دوست داره یه دختر هرزه تو شرکتش کار کنه ؟
سرمو گذاشته بودم رو میز و چشمامو بسته بودم . کاش چشمامو باز میکردم و میدیدم همه اینا خواب بود .
کشو رو باز کردم که توش فاکتورای چند روز پیش مونده بود . خواستم برش دارم که چشمم خورد به یه عکس .
آروم دستمو بردم سمتش که دیدم عکسیه که چند وقت پیش متین اومده بود به آریا نشونش بده ولی از دستش افتاد و من قایمش کردم .
چرا یادم رفته بود عکسش دست من مونده ؟ وای خدایا باورم نمیشد . همین عکس کافی بود تا باهاش متینو بترسونم .
همون لحظه یه نور امیدی ته دلم روشن شد . احساس کردم خدا تو بدترین شرایط هم کنارمه و حواسش بهم هست .
یهو انرژیم بالا رفت . زود کامپیوترو روشن کردم تا به بقیه کارام برسم .
همون لحظه شنیدم صدای تلفن داره پشت سر هم میاد . تعجب کردم چرا کسی جواب نمیده . درو باز کردم دیدم یلدا نیست . فک کنم رفته بود دستشویی .
آریا هم که طبق معمول این موقع ها شرکت نبود و دوساعت دیر میومد .
فضولیم گل کرد . رفتم سمت تلفن و برش داشتم و صدامو نازک کردم شبیه منشیا : بله بفرمایید؟
یه صدای دخترونه جلف اومد از اونور
_سلام عزیزم .
_سلام شما ؟
_اینجا شرکت آریا جانه ؟
تعجب کردم . این کی بود که اینجوری آریا رو صدا میزد ؟
فک کردم پگاهه.
_معرفی نمیکنید؟
_من یکی از مشتریاشون هستم . واسه فروش زمین خدمتتون تماس گرفتم .
_از کی تا حالا مشتریا با مالک اینقدر صمیمین؟
_منظورتونو متوجه نمیشم ؟
_باید هم متوجه نشی . شما فک کردی اینجا خونه خالس که زود صمیمی میشی ؟ ایشون جناب آقای راد هستن .
افتاد یا بندازم برات؟
_به شما چه ربطی داره ؟ سر پیازی یا ته پیاز ؟
_من همه کاره شرکتم . دفعه آخرته که اینجا زنگ میزنیا . فهمیدی دختره عجوزه ؟
بعد هم تلفنو قطع کردم . اصلا نداشتم جواب بده . حقشه دختره پررو .
فک کرده میتونه زود آویزون آریا بشه .
زود رفتم اتاقم تا یلدا نیومده .
درو بستم و به دل سیر خندیدم
رفتم پشت میزم نشستم و بقیه فاکتورا رو نگاه کردم . بعد از یه ساعت که کارم تموم شد ، بدنمو کش و قوس دادم و یه نفس عمیق کشیدم .
بعد کشورو باز کردم که از توش بقیه حسابا رو دربیارم که یهو شنیدم در آریا محکم باز شد . از ترس چسبیدم به صندلی .
نه بابا اون که با من کاری نداره . زود رفتم سمت در و آروم از کلید در نگاه کردم . دیدم آریا با عصبانیت رفت سمت میز یلدا .
یدونه محکم زد رومیز بعد داد زد : خانم شما یه ساعت پیش مشتری منو پروندی ؟
اوه اوه فک کنم قضیه مشتریه لو رفت .
با ترس وایساده بودم و داشتم نگاشون میکردم .
یلدا که بدبخت کم مونده بود سکته رو بزنه . با استرس گفت : ب…ب…بخدا کار من نبود . اصلا امروز کسی تماس نگرفت .
آریا بلندتر داد زد : خانم مزخرف تحویل من نده . مشتریه من زنگ زده میگه شما با یه لحن بد حرف زدی باهاش بعد گفتی دیگه حق نداره زنگ بزنه اینجا .
یلدا که رنگش عین گچ شده بود گفت : باور کنین دروغ نمیگم . کسی زنگ نزد اینجا .
آریا یهو انگار یه چیزی فهمیده آروم از میز یلدا فاصله گرفت . بعد گفت : فک کنم بدونم کار کیه .
بعد اومد سمت اتاق من . منم زود رفتم نشستم صندلیمو الکی دوتا برگه گرفتم دستم .
یهو آریا با شدت درو باز کرد . منم یه حالت ترس الکی به خودم گرفتم و از جام بلند شدم : چیزی شده مهندس ؟
_کار تو بوده ؟
_چی دارین میگین . من نمیفهمم.
_خوب هم میفهمی . تو مشتریه منو پروندی آره؟
_کدوم مشتری ؟چی دارین میگین ؟
درو بست و اومد سمتم .
_ببین من نمیخوام اینجا داد و بیداد کنم چون میدونم اصلا به نفعت نیست . به هرحال بابامم تو شرکته دیگه .
_منظورت چیه ؟ چی میگی واسه خودت ؟
_یعنی میخوای بگی از هیچی خبر نداری ؟
_معلومه که نه . من اصلا نمیفهمم راجب چی داری حرف میزنی .
_باشه پس . خودت خواستی .
با عصبانیت خواست بره بیرون که زود رفتم جلو در و مانعش شدم : چیکار میخوای بکنی ؟
_میرم با بابا راجب گندکاری حسابدار عزیز شرکتش صحبت کنم .
_تو اینکارو نمیکنی .
_چرا نمیکنم ؟ بد نیست بابا بدونه کارمندش که این همه ازش طرفداری میکنه داره قراردادهای شرکتو لغو میکنه .
_از کی تا حالا مشتریا به مالک میگن آریا جان ؟
یه کم اخم کرد بعد گفت : آها پس خانم حسودیشون شده .
_من حسود نیستم . تو منو انتخاب کردی که از پس پگاه بربیایم . ولی نمیدونستم یواشکی با ده نفر دیگه هم ارتباط داری .
_اونش دیگه به تو مربوط نیست . حالا هم برو کنار میخوام برم همه چیو به بابام بگم .
لحنمو جدی کردم و گفتم : باشه بگو ولی منم به بابات میگم که تو به زور منو صیغه کردی تا از پس اون پگاه خانم بربیای .
آها اینو یادم رفته بود که جنابعالی یه ماه پیش میخواستی حقوق منو ندی . بد نیس پدر گرامیتون در جریان باشه مگه نه ؟
آریا که عصبانی شده بود ، با حرص دستشو برد لای موهای خوش فرمش و رفت سمت پنجره .
منم که فقط داشتم تو دلم میخندیدم .
یهو برگشت سمتم : آخه من با تو چیکار کنم دختر ؟ ها ؟ خودت بگو من باهات چیکار کنم ؟ اون از دفعه اول که یهو اومدی اتاق و یه قرداد چهار پنج میلیاردیو به باد دادی .
اون از چند وقت پیش که تو چاییم زهرمار ریخته بودی . شانس آوردم بعد از امضای قرارداد بود وگرنه فک میکردن قراره چیزخورشون کنیم . اینم از یک ساعت پیش که یه قرارداد دو میلیاردیو پروندی ؟
میدونی من چقدر بدبختی کشیدم تا راضیشون کردم بیان پای معامله ؟
سرمو انداخته بودم پایین و حرفی نداشتم بزنم .
بهتره بگم چیزی نداشتم که بگم . فقط نمیدونم چرا همش خندم میومد . من همیشه تو موقعیت های حساس و جدی خندم میومد .
الانم یکی از اون موقع ها بود .
آریا سرشو انداخته بود پایین و تکیه داده بود به دیوار . سرشو که بالا آورد تا منو دید خندش اومد ولی زود خودشو جمع کرد و اومد جلو .
یه اخم ساختگی انداخت رو پیشونیشو گفت : با این که میدونم خریت محضه ولی عیب نداره.
یبار دیگه هم بهت فرصت میدم . فقط هم به خاطر بابام که بهت اعتماد کرده و از کارت راضیه . ولی یه بار دیگه ، فقط یه بار دیگه بفهمم یا بشنوم که مشتری پروندی یا یه قراردادو بهم زدی ، بدون اینکه بابام بفهمه اخراجت میکنم .
واسم هم مهم نیس بعدش چی میشه . پس حدتو بدون .
اینو گفت و از اتاقم رفت بیرون .
بعد از اینکه رفت یه نفس راحت کشیدم .
رفتم رو صندلیم نشستم و به بقیه کارام رسیدم .
****
پونه : بابا تو چه دل و جرعتی داری دختر . چجوری تونستی واقعا ؟
سحر : شما ایشونو نمیشناسید ؟ شیطونو هم درس میدن. من که تو این بیست و سه سال روم نشده یواشکی برم سر جیب بابام . چه برسه به لغو قرار داد و پروندن مشتری .
کامران : خانم دکتر نمیخواید یه جلسه برای ما تدریس خصوصی بزارین راجب مبحث کلاه گذاشتن سر بقیه و کلک زدن ؟
_نه جناب فعلا که سرم تا دو ماه دیگه شلوغه . در ضمن من به هرکسی مشاوره نمیدم .
اینو که گفتم همه خندیدیم
کامران : مگه ما چمونه؟
_هیچیتون نیس فقط یکم پررو تشریف دارین و از خود راضی . تازه غیرتی هم هستین که اصلا خوب نیست . مشتریای من باید خیلی آدمای ریلکس و جنتلمنی باشن.
کامران : مگه من نیستم ؟
_نه والا فک کنم گربه سرکوچه هم چندشش میشه شما رو ببینه .
اینو که گفتم بازم خندیدیم .
شاهین : بچه ها حال و حوصله ترم جدید با این رادو ندارم . خیلی مغروره . خیلی هم فیس و افاده میاد .
پونه : چه ربطی داره؟ مهم تدریسشه که تو کارش حرفه ایه .
سحر : پونه خانم میبینم که طرفدارش شدی. تا دیروز سایشو با تیر میزدی.نکنه خبراییه؟
تا سحر اینو گفت ترسیدم . نکنه پونه عاشق آریا شده ؟ اه این چه حس مزخرفی بود که به جونم افتاده بود؟
_نه بابا چه خبری ؟ هنوزم ازش بدم میاد و احساس میکنم پررو تر ازون وجود نداره ولی درس دادنشو خیلی دوست دارم .
با اینکه سر کلاس خیلی اخم میکنه و به هیچکی محل نمیده ولی تدریسش بهتر از استادای دیگس.
_خوب حالا جنابعالی نمیخواد از ایشون تعریف کنی . این همه استاد تو دانشگاه هست . تو فقط تدریس اونو میبینی؟
بقیه هویجن اونجا ؟
پونه: ای بابا عجب غلطی کردما . اصن راد بدترین آدم دنیاست .حالا خوب شد ؟
شاهین : بچه ها غلط کردم اسم رادو آوردم . حالا بیخیال شید دیگه .
کامران : من دیگه باید برم . کار دارم .
پونه : منم باید برم . مامانمینا نیستن . زود باید برم خونه
_خوب وایسین یهو همه با هم بریم دیگه .
بعد از اون وسایلامونو جمع کردیم و همه با هم رفتیم بیرون .
پونه و شاهین با ماشین پونه رفتن .
من و سحر و کامران هم با ماشین کامران رفتیم .
تو راه هوس شیطونی کردم . رو به کامران گفتم : بهم رانندگی یاد میدی ؟
سحر و کامران جفتشون با تعجب نگام کردن .
کامران : چی میگی تو دختر ؟ الان ؟
_خوب آره دیگه . چیه مگه ؟ آدم ها تو محدودیت هاس که ستاره میشن .
سحر : تو نمیخواد واسه ما دکتر شریعتی بشی. الان وقت این جنگولک بازیا نیس . میزنی ما رو به کشتن میدی ، حالا خر بیارو باقالی بار کن .
رفتی خونتون به داداشت بگو یادت بده .
_اون که صبح میره شب میاد . وقتی الان همه چی جوره ، یه راننده پایه هم کنارمه . حله دیگه .
کامران: منظورت از راننده پایه من که نیستم ؟
_چرا دقیقا خودتی .
کامران : توروخدا از خر شیطون بیا پایین . من زود باید برم خونه .
_خوب ما که داریم میریم . یه مقدار هم من رانندگی میکنم دیگه .
_خیلی خوب تا تو مارو نکشی ول کن نیستی . دستتو بزار رو فرمون . هرکاری هم که گفتم انجام میدی. فهمیدی ؟
_اوکی حله .
دستمو گذاشته بودم رو فرمون و الکی ویراژ میدادم . کامران هم از ترسش دستمو میگرفت و بیشتر خودش میروند.
واسه اینکه اذیتش کنم الکی گاز میدادم .
خودش میفهمید و پامو با پاش میکشید کنار ولی تا میدیدم که حواسش نیس گاز میدادم .
بعضی وقتا یه چش غره بهم میرفت .
من و سحر هم هی میخندیدیم و سر به سرش میذاشتیم . بعضی وقتا انقد تند میرفتم که خودش هم هنگ میکرد .
ده دقیقه بعد یهو دیدم کنار چهارراه پلیسه ما رو نگه داشت .
من هم که الکی ادای ناراحتا رو درآوردم و سرمو انداختم پایین .
پلیسه سرشو آورد پایین و گفت : مدارک ماشین .
کامران هم مدارکو داد بهش . بعد یه چش غره بهم رفت .
_شما خجالت نمیکشی با سرعت صدو چهل داری میری اونم این موقع روز ؟ حالا اگه شب بود یه چیزی.
بعد از اون مدارکشو دید و واسش جریمه نوشت .
_جناب سروان به خدا عجله داشتم . مادرم بیمارستانه.
_مادرتون بیمارستانه ؟ به خاطر همین فقط ده دقیقه یبار ویراژ میدادین ؟
اینو که گفت منو سحر سرمونو انداختیم پایین و فقط میخندیدیم
بعد از اینکه پلیسه رفت کامران همچنان با عصبانیت داشت نگام میکرد .
🍁🍁
🆔 @romanman_ir
سلام بازم ممنون از پارت جدیدی ک گزاشتین بازم بزارین ک من منتظرم 😚😚نویسنده جون ممنون بازم بزار البته ایندفعه بیشتر بزار دو سه پارت حداقل چون من خیلی منتظرم ببینم چی میشه مرسی ترانه ام نظر سومم بود😊👄
فعلا نویسنده قراره هر شب تو کانال رمان من بزاره
سلام …ی انتقاد از نویسنده رمان استاد خلافکار و هلما و استادش ،بنظرم ی پارت خیلی کمه واسه ی روز ،لطفااا خواننده رو ایقد اذیت نکنید ؛مثلا ک معنی داره که رمان استاد خلافکار الان کشیده تو دوسال …خب بنظرم دیگه دارین بی مزه بازی درمیارین مثلا چیه ی رمان رو تا دوسال کش داد .خب تو دوماه جمعش کنید بره
پارت گذاری چند روز یه بار هست؟
بعد دوماه چهارتا خط گذاشتی واقعا که نویسنده انگار یکم بیشتر بنویسه میمیره من که اصلا یادم نمیاد متین چه رابطه ای با هلما داشته):