رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 34

4.6
(16)

 

از در فاصله گرفتم و وسط اتاق وایسادم .
از ترس داشتم سکته رو میزدم .
چشمامو بستم ‌. تنم از ترس می‌لرزید .
همون لحظه صدای در اومد . به سرعت برگشتم سمت در .
همین که دیدم در داره باز میشه ، انگار بدنم دوباره جون گرفت . یه قدم برداشتم تا برم سمت در ولی همین که در باز شد ، قامت آریا رو پشت در دیدم .
همچین با عصبانیت درو باز کرد که در محکم کوبیده شد به دیوار .
اومد جلو و با خشم غرید : مثلاً چه غلطی میخوای بکنی ؟
از ترس یه قدم رفتم عقب .
اونم هی میومد جلو .
_چرا لال شدی ؟ حرف بزن دیگه . اگه درو باز نمیکردم چه غلطی میخواستی بکنی ؟
بازم از ترس رفتم عقب . اونم یه قدم اومد جلو .
_آخه جوجه ، من تا یه قدم نزدیکت میشم برگات می‌ریزه از ترس . حالا واسه من ادعا میکنی که به بابام میگی ؟
بازم از ترس رفتم عقب .
کم کم داشتم نزدیک دیوار میشدم . یهویی بدون هیچ فکری پریدم سمت پنجره ، بازش کردم و رفتم لبه پنجره وایسادم . قدم متوسط بود . پنجره هم خیلی بلند بود .
آریا که از تعجب چشاش چهار تا شده بود بهم زل زده بود .
_به خدا یه قدم دیگه بیای جلو خودمو پرت میکنم پایین .
درسته ریسکش خیلی پایین بود ولی ارزششو داشت که بترسونمش.
با تته پته گفت : تو ….تو ….دیونه شدی ؟
خواست یه قدم دیگه بیاد جلو که داد زدم : نیا جلو، به خدا خودمو میندازم .
آروم رفت عقب .
_خیلی خوب ، خیلی خوب . کاریت ندارم .
بیا پایین .
_از کجا بدونم راست میگی ؟
_چی داری میگی تو ؟ تو این وضعیت چه دروغی دارم بهت بگم ؟
_اول کلیدو بزار رو میز .
_خیلی خوب . آروم باش .
کلیدو از جیبش درآورد و گذاشت رو میز .
_حالا خودت هم برو عقب .
دستشو برد بالا به نشونه تسلیم بعد آروم رفت عقب .
_بزنی زیر قولت دوباره میام لبه پنجره .
_باشه من کاریت ندارم.
اومد سمتم و دستشو دراز کرد جلوم : دستتو بده من .
_خودم بلدم بپرم پایین.
دستشو انداخت بعد ازم دور تر شد .
آروم از پنجره خودمو انداختم پایین ولی مثل اینکه خیلی هم آروم نبود .
بدجور خوردم به میز .
یه آخ بلند گفتم .
آریا زود اومد سمتم .
_چی شد؟
خواست دستمو بگیره که مانعش شدم .
_ب من دست نزن . همش تقصیر توعه .
آروم رفت عقب و بعد با عصبانیت از اتاق زد بیرون .
این بشر چش بود واقعا ؟
نه به نگران شدنش نه به زود فرار کردنش .
آروم کیفمو برداشتم و از اتاق زدم بیرون . هنوز نرفته بود . چون چراغ اتاقش روشن بود .
از شرکت زدم بیرون .
خواستم اسنپ بگیرم که دیدم از شرکت زد بیرون .
بدون اینکه نگام کنه سوار ماشینش شد و رفت .
به درک . بره بمیره . کم مونده بود منو به کشتن بده .
زود زنگ زدم به اسنپ و ماشین گرفتم واسه خونه

خواستم برم خونه ولی دیدم حوصله خونه رو ندارم . زنگ زدم به پونه .
بعد از دو دقیقه جواب داد : جونم ؟
_کجایی تو ؟
_خونه چطور ؟
_بیا دنبالم حوصله ندارم اصلا .
_باز یکی اعصاب شما رو قهوه‌ای کرد حرصشو رو ما خالی کردی ؟
_همچین از پشت گوشی میزنم با دیوار یکی شیا.
_اعصابت فک کنم از قهوه ای هم اونورتره .وایسا بیام دنبالت .
_بجنب
گوشیو قطع کردم. ساعت هفت و نیم بود . کم مونده بود شب بشه .
یه ربع بعد پونه رو دیدم که داشت میومد سمتم .
تا دیدمش دست تکون دادم .
وقتی رسید سوار ماشین شدم .
_چیشده باز ؟ کی اسکی رفته رو اون اعصاب نداشتت؟
_راه بیوفت . بهت میگم .
وقتی راه افتاد جفتمون ساکت بودیم .
بعد از پنج دقیقه گفتم : امروز رفتم اتاق آریا . رفیقشم پیشش بود . کلی جلوش مسخرم کرد .
آبرومو برد . منم از حرصم قهوه رو خالی کردم رو لباسش.
_تو چیکار کردی دیوونه ؟ شانس بیار اخراجت نکنه .
_کاش اخراجم میکرد . ولی امروز اون بلا رو سرم نمی‌آورد .
_چه بلایی ؟ حرف بزن ببینم .
_وقتی ساعت کاری تموم شد همه رفتن . حتی باباشم رفت ولی اون مونده بود شرکت .
منم از ترسم خواستم یواشکی برم تا چش تو چش نشم باهاش . ولی از شانس گندم دیدم درو قفل کرده . داشتم سکته میزدم .
التماس کردم منو بیاره بیرون ولی قبول نکرد .
پونه با چشای گرد شده گفت : خوب بعدش ؟
آب دهنمو قورت دادم و گفتم : منم الکی تهدیدش کردم .
اونم درو باز کرد . فک کردم دلش برام سوخته . ولی با عصبانیت اومد تو و واسم خط و نشون کشید . منم ترسیدم دیدم اگه دو دقیقه دیگه اونجا بمونم معلوم نیست چه بلایی سرم بیاد .
رفتم لبه پنجره وایسادم .
_تو ، تو ، چیکار کردی ؟
_آره می‌دونم دیوونگی کردم ولی چاره ای نداشتم .
حواسم بود یجوری وایسم چیزی نشه .
آریا رو نگو . رنگش پریده بود . شده بود عین گچ . از ترس کلیدو گذاشت رو میز .
بعد خواستم از پنجره بیام پایین ولی محکم خوردم به میز . بازوم بدجوری درد گرفت .
آریا از ترسش اومد جلو تا بلندم کنه ولی نذاشتم .
امروز با جونم بازی کردم . بازومو ببین چیزی شده ؟
_اینجا که نمیشه . بریم خونتون . باید دقیق ببینم .
_نه ، خونه نه . امروز میام پیش تو . حوصله خونه رو ندارم .
مامانم میخواد گیر سه پیچ بده.
_ولی واقعا خری هلما. چرا اینکارو کردی دیوونه ؟ چیزیت میشد چی؟ اون آریا مگه عین خیالشه؟ اصلا چرا قهوه ریختی رو اون بیچاره ؟ حالا بعدا باهاش تسویه حساب میکردی .
_اون جلو دوستش آبرومو برد . منم باید جلوی دوستش اون کارو میکردم.
_همین کاراته که کار دستت میده دیگه .
_خیلی خوب . بریم خونه الان حالم اصلا خوب نیس

بیست دقیقه بعد دم در خونشون نگه داشت . وقتی رفتیم خونه ، مامانش تا ما رو دید اومد سمتمون .
_پونه جان معرفی نمیکنی؟
_مامان جون هلماس . همون که همیشه تعریفشو میکردم . با خونواده دعوا کرده. امشب اومده پیش من میمونه .تا فردا هم خدا بزرگه .
_سلام عزیزم خوبی ؟ خیلی خوش اومدی . پونه جان چرا زودتر نگفتی ؟ عیب نداره یه چیز درست کردم دورهم میخوریم .
_ممنون ببخشید شما رو هم به زحمت انداختم .
_نه عزیزم این چه حرفیه .
پونه : مامان منو هلما میریم اتاق . هروقت شام حاضر شد صدام کن . شاید هلما روش نشه بیاد پذیرایی.
_باشه پس خوب پذیرایی کن ازش دیگه.
_چشم
وقتی مامانش رفت ، منو پونه هم رفتیم اتاق .
در و دیوارش پر از دل نوشته و عکس های خودش بود. ‌یه تقاشی از صورتشم چسبونده بود .
پونه : چیشد خوشت اومد ؟
_آره خوبه . این نقاشیو کی کشیده ؟
_یکی از بچه های دانشکده ، قبلاً با هم رفیق بودیم . الان دیگه ازش خبری ندارم .
نشستم رو تختش .
پونه همون‌طور که داشت از اتاق میرفت بیرون گفت : من میرم بیرون . تو راحت لباساتو دربیار ‌. هرچی هم لازم داشتی تو کمد هست بردار .
_ممنون .
بعد از اینکه از اتاق رفت ، مانتومو درآوردم . لباس راحت از زیر داشتم . شلوارمم لی بود . رفتم تو کمد پونه . شلوار نبود . کشوشو نگاه کردم . یه شلوار خونگی سرمه ای برداشتم و با شلوارم عوض کردم .
شالمم درآوردم و پرت کردم رو تخت ‌.
نشستم رو تخت . چشمم خورد به یه آلبوم که تو قفسه کتابهاش بود . رفتم برش داشتم .
همون لحظه پونه اومد .
تا منو دید گفت : ای کلک ، بزار دودقیقه برسی بعد برو سراغ چیزای شخصی.
_اوهو ، مگه تو چیز شخصی هم داری ؟
_نه پس فقط تو داری .
آلبومو باز کردم . توش عکسای بچگی و نوجوونی پونه بود . عکسای دوران دانشکده هم بود .
یه عکس هم بود با کامران و شاهین و فرناز داشت .
_اینو کی گرفتین؟
_یه بار یا راد دعوات شده بود تو دانشگاه ، همون موقعی که کارت به حراست کشید ، هرچقد منتظر شدیم نیومدی . انقدر حوصلمون سر رفته بود که کامران هوس شیطونی کرد، همینجوری عکس می‌گرفت ازمون .
با اخم گفتم : پس من چی نامردا؟ چجوری دلتون اومد بدون من عکس بگیرین؟
آلبومو بستم و رومو برگردوندم.
پونه زود دستشو انداخت گردنم و ماچم کرد : الهی قربونت برم من قهر نکن دیگه .
تو که صفحه بعدی آلبومو ندیدی که .
زود آلبومو باز کردم و زدم صفحه بعدش .
یه عکس از من بود که تو کافه بی هوا ازم عکس گرفته بود . انقد خوب افتاده بودم که شک کردم چجوری خودم نفهمیدم؟
_اینو کی گرفتی ؟ پس چرا من نفهمیدم .
_ سورپرایز بود دیگه . قرار بود واسه تولدت عکسو بزنیم رو کیکت ولی دیگه دیدی عکسو.
_حالا چرا گرفتی ؟ چرا اینقدر یهویی؟
_خوب میخواستم از بهترین رفیقم تو آلبوم عکس داشته باشم . مگه آلبومم بدون تو صفا داره ؟
زود پریدم بغلش : فدات بشم با احساس من.

از بغلم اومد بیرون و گفت : راستی به مامانت گفتی اومدی اینجا ؟
_نه الان بهش زنگ میزنم .
گوشیو برداشتم و زنگ زدم به مامانم .
بعد از دوتا بوق برداشت : کجایی تو دختر ؟
_مامان من اومدم خونه پونه اینا . فردا دانشگاه امتحان دارم . اومدم با پونه یکم کار کنیم .
_یعنی امشب نمیای دیگه ؟
_نه دیگه فردا صبح با پونه میرم دانشگاه . از اونجا هم میرم شرکت . فردا شب میام .
_باشه . مراقب خودت باش .
_چشم . خداحافظ.
_خداحافظ.
گوشیو قطع کردم و پرت کردم اونور .
پونه گفت :من برم بیرون شامو بیارم بخوریم . بقیه آلبومو نگاه کن حوصلت سر نره. نری سراغ بقیه وسایلام.
_چشم عباس آقا .
اینو که گفتم دونفری خندیدیم .
بعد از اتاق رفت بیرون . رفتم بقیه عکسای آلبومو نگاه کردم . یه عکس دونفری از منو پونه بود . وقتی که پونه لیسانسشو گرفته بود با هم دیگه عکس گرفتیم . به قول خودش بهترین روز زندگیش بود .
عکس های بعدی هم خاله ها و دختر خاله هاش بودن .
چند دقیقه بعد پونه با دوتا بشقاب غذا و یه سفره کوچیکه اومد .
وقتی شامو خوردیم ، سر این بحثمون شد که کی زمین بخوابه .
آخه پونه تختش یه نفره بود . هی میگفت من رو تخت بخوابم ولی من قبول نمی‌کردم . تا این که بعد از بحث های فراوون تصمیم گرفتیم دو نفری رو زمین بخوابیم .
وقتی سرمو گذاشتم رو بالشت ، صدای پیام گوشیم اومد . از رو تخت برش داشتم . دیدم آریا بود . بازش کردم : فردا بلافاصله بعد از دانشگاهت میای شرکت . باید زودتر از همه شرکت باشی حتی زودتر از من. پگاه قراره فردا بیاد شرکت . فردا که اومدم بهت میگم باید چیکار کنی .
خواستم براش بنویسم که پگاه واسه چی میاد شرکت ولی غرورم نذاشت .
گوشیو خاموش کردم و با هزار تا فکر و خیال سرمو گذاشتم رو بالشت .
نکنه اینم نقشه آریاس ؟ نه بابا ، اون راجب پگاه هیچوقت شوخی نکرده . همیشه حرفاش راجب پگاه راست بوده .
نفهمیدم چقدر گذشت که خوابم برد .

صبح با صدای پونه بیدار شدم: پاشو خرسو خانم ، مامانم صبحونه درست کرده . دانشگاه دیر میشه ها.
به زور از جام بلند شدم و دستی به صورتم کشیدم .
پونه گفت : من میرم صبحانه . آماده شو بعد بیا پایین.
_اوکی .
از جام بلند شدم و رفتم بیرون دستشویی‌. دستشویشون بغل اتاق پونه بود . دست صورتمو که شستم ، اومدم اتاق و لباسامو پوشیدم . از کیفم لوازم آرایشمو برداشتم و یکم به خودم رسیدم .
رفتم پایین و با پونه صبحونه خوردیم .
بعد از خونه زدم بیرون و سوار ماشین پونه شدیم و رفتیم دانشگاه.
وقتی رسیدیم دانشگاه و رفتیم کلاس ، همه بچه ها بودن . رفتیم سمتشونو سلام کردیم .

شاهین تا ما رو دید گفت : چه عجب شما دوتا یه بار با هم اومدین .
_فضولو بردن جهنم گفت هیزمش تره .
با سحر و فرناز هم سلام علیک کردیم . کامرانو بینشون ندیدم . رو کردم سمت فرناز و گفتم : کامران کو پس ؟
_نمیدونم والا به ما که چیزی نگفت .
ما هم تعجب کردیم . اولین باره که اینقدر دیر میاد.
ده دقیقه بعد استاد طاهری اومد و تدریسو شروع کرد . دوشنبه ها با طاهری کلاس داشتیم .
وقتی کلاس تموم شد زودتر از همه از کلاس زدم بیرون و از بچه ها خداحافظی کردم . از دانشگاه رفتم بیرون و زود یه آژانس گرفتم واسه شرکت . هنوز ساعت ده هم نشده بود .
یه ربع بعد رسیدم شرکت .
در شرکت همیشه باز بود چون طبقه بالای شرکت مطب بود .
رفتم تو ولی همین که جلو در رسیدم یادم اومد کلید ندارم که .
اه آریا خدا لعنتت کنه ببین ما رو به چه کارایی مجبور میکنی .
مونده بودم چیکار کنم که دیدم خودش زنگ زد .
گوشیو برداشتم : بله ؟
_چیشد رسیدی شرکت ؟
_بله رسیدم . ولی الان جلو در موندم چون کلید ندارم برم تو . تو واقعا یه ذره فکر نداری ؟ من الان کلید از کجا بیارم برم تو ؟
_آخ آخ اصلا یادم نبود . انقد حواسم به پگاه و نقشمون بود که یادم رفت کلید نداری . عیب نداره من الان زنگ میزنم به محمدی . ببینم کلید یدک شرکتو کجا گذاشته .
بعد قطع کرد . پسره بی فکر ، با خودش فک کرده اینجا بی درو پیکره عین پارک .
چند دقیقه بعد زنگ زد : ببین کلید گوشه راهرو تو گلدونه ، یکم بگردی پیدا میکنی.
_رفتم تو چیکار کنم بعدش ؟
_تو برو تو اتاقت من یه ربع دیگه میرسم .اونوقت بهت میگم چیکار کنی .
بعد از اینکه گوشیو قطع کردم ، رفتم تو گلدونو نگاه کردم . انقد بزرگ بود که کلید توش گم شده بود . بعد از چند دقیقه گشتن پیداش کردم .
درو باز کردم رفتم تو . مستقیم رفتم اتاقمو نشستم رو صندلیم . حوصلم سر رفته بود .
گوشیو برداشتم و به کامران پیام دادم : سلام چرا امروز نیومدی دانشگاه ؟
دو دقیقه بعد جواب داد : سلام امروز حالم خوب نبود . فردا شاید تونستم بیام .
_چیزی شده ؟ اتفاقی افتاده ؟
_نه بابا چه اتفاقی . امروز از خواب بیدار شدم حالم اصن خوب بود . سرم داشت میترکید.
_باشه . امیدوارم زود حالت خوب شه بیای دانشگاه .
_ممنون .
گوشیو خاموش کردم و گذاشتم رو میز . سرمو گذاشتم رو میز و فقط داشتم به امروز فکر میکردم .
یعنی آریا میخواست چیکار کنم ؟ این چه سوالیه ، معلومه عین دفعه های قبل میخواد الکی جلو پگاه نقش بازی کنم .
پس چرا بهم گفت زودتراز همه بیام شرکت ؟
یهو در محکم باز شد ‌.سرمو بلند کردم که دیدم آریا پشت در بود . تا منو دید گفت : زود بیا اتاقم .
بعد درو بست و رفت . بعد از چند دقیقه آروم از جام بلند شدم و رفتم اتاقش .
در زدم و رفتم تو . داشت ورقه های رو میزشو مرتب میکرد و از کشو برگه برمیداشت و میذاشت رو میز .
دست به سینه وایسادم و گفتم : میشه بگی من دقیقا باید چیکار کنم ؟
از جاش بلند شد و اومد سمتم . تو دو قدمیم وایساد و گفت: ببین الان تو میری پشت میز من میشینی . یه سری برگه گذاشتم رو میز که وقتی پگاه اومد الکی باهاشون ور بری .
_یعنی چی ؟ مگه من قراره بشینم جای تو ؟
_آره دیگه . مثلاً می‌خوام یه جورایی این دفعه حالیش کنیم که تو دیگه به جای من داری همه کارای شرکتو میکنی و یه جورایی به خاطر اینکه با منی ، منو بابام همه اختیار های شرکتو دادیم به تو .
_عمرا . محاله که قبول کنم . اگه بابات یهو بیاد اتاق و همه چیو بفهمه چی ؟
_نترس ، یکاری میکنم پگاه قبل از اینکه بابام بیاد بره . بعدشم بابام امروز دیر میاد .
خواستم یه چیز بگم که گفت : هلما خواهش میکنم ازت . تو که این همه مدت این کارو کردی ، الانم عین اون موقعس . قول میدم چیزی نشه .
تو میشینی پشت میز ، منم از اتاق میرم بیرون . بعد پگاه میاد تو اتاق . خودت که زبون زنا رو خوب می‌دونی ، یجوری حرصشو در بیار . یعنی یه کاری کن که بفهمه دیگه باید دمشو بزاره رو کولش و بره .
بعد از ده دقیقه من میام تو و دیگه تو نمیخواد زیاد کاری کنی . فقط عین همیشه همراهیم کن .
⁦🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ترانه
4 سال قبل

خیلی خوب بود فقط نویسنده جان یه پارت کمه خب بیشتر بزار مخصوصا برای ما ک الان تو خونه ایم و همینطور عیده حوصلمون سر میره بیشتر بزاری پارتارو مرسی ☺

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x