رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 35

4.5
(17)

 

چاره ای جز قبول کردن نداشتم . مجبوری سرتکون دادم و رفتم پشت میز .
آریا هم زود رفت از اتاق بیرون . نشستم رو صندلی و تکیه دادم . از حق نگذریم خیلی حال میداد رو این صندلی بشینی .
عین این ندید بدیدا هی صندلیو به چپ و راست میچرخوندم .
ده دقیقه گذشت و همه کارمندا کم کم اومدن شرکت. یلدا هم اومده بود چون شنیدم با بقیه کارمندا سلام علیک کرد. نگاهی به ورقه های رو میز انداختم و یکم جا به جاشون کردم . همش ورقه های قرارداد و خرید جنس های ساختمونی و این جور چیزا بود .
چند دقیقه بعد صدای پاشنه کفش تق تقی اومد . فهمیدم پگاهه . گوشامو تیز کردم تا بشنوم .
به یلدا گفت : آریا هست ؟
_من تازه اومدم . فک کنم تو اتاقشونن.
بعد صدای کفش پگاه نزدیک تر شد . زود خودمو جمع و جور کردم و الکی یه خودکار و یه برگه گرفتم دستم .
در باز شد و پگاه اومد تو . تا منو دید یه اخم غلیظ کرد و گفت : تو اینجا چیکار می‌کنی ؟
با پررویی زل زدم تو چشاش و با خونسردی گفتم : اینو من باید بپرسم نه تو .
_منو آریا هنوزم با همیم . تویی که این وسط داری جفتک میپرونی و معلوم نیست چی از جونش میخوای .
یه لبخند مصنوعی زدم و گفتم : آها به خاطر همین تحویلت نمیگیره ؟
بعد هم یه پوزخند زدم .
صورتش قرمز شده بود و معلوم بود حسابی داره میسوزه ولی خودشو کنترل کرد و گفت : اینش دیگه به تو مربوط نیست . گفتم تو اینجا چیکار میکنی ؟
_منم فکر میکنم اینش دیگه به تو مربوط نمیشه . تو چه جور دوست دختری هستی که نمیدونی آریا منو همه کاره ی شرکت کرده ؟
یه خنده عصبی کرد و گفت : امکان نداره . داری دروغ میگی . تو اینا رو میگی که رابطه ما رو خراب کنی . تا من از اون بدم میاد .
_باشه اگه شک داری میتونی وقتی اومد از خودش بپرسی.
بعد هم دوباره از اون لبخندای مصنوعی زدم تا بسوزونمش .
همون لحظه آریا اومد تو .
تا منو دید گفت : عزیزم فاکتور جنسا رو حساب کردی ؟
منم یه جوری که پگاه حرصش در بیاد گفتم : آره عشقم . همش تموم شد .
آریا انگار تازه پگاهو دیده باشه رو بهش گفت : این وقت روز اینجا چیکار میکنی تو ؟
پگاه هم که خون خونشو میخورد گفت : نگو که یادت نیس، دیروز بهت گفتم قراره بیام.
آریا اومد پیش من کنار میز و گفت : آخ اصلا یادم نبود قراره امروز بیای اینجا . فکرم انقد مشغول فاکتورا بود که تورو یادم رفت .
پگاه با غیض گفت : پس چرا این دختره دهاتیو یادت نرفت ؟
آریا با یه حالت که قشنگ معلوم بود داره مسخره می‌کنه گفت : ععع زشته پگاه جان . دفعه آخرت باشه راجب خانم من اینجوری صحبت میکنیا . از دختر مثلا با فرهنگ و باشعوری مثل تو بعیده .
بعد هم ریز خندید .
رو به من کرد و گفت : راستی عزیزم از مهمونمون خوب پذیرایی کردی ؟
_آره عزیزم یه جوری پذیرایی کردم که دیگه هوس نکنه بیاد اینجا .
بعد هم بهم لبخند زد .نمی‌دونم چرا ولی از لبخندش انرژی گرفتم .
پگاه زود از تو کیفش یه چک برداشت و انداخت رو میز .
_وقتی به رقم این چک نگاه بندازی فک کنم عشق و عاشقی یادت بره .
آریا چکو از رو میز برداشت و نگاش کرد . بعد یا یه پوزخند پرتش کرد جلوی پگاه .
_اینو ببر باهاش از سوپری سر کوچه یه شکلات بگیر . هروقت اون چک پنج میلیاردیو تسویه کردی اونوقت بیا اینو بنداز جلوم . در ضمن دفعه آخرت باشه که اینجا میبینمت .
منم رو کردم سمت پگاه و گفتم : راستی اگه در خروجو یادت رفت از یلدا بپرس . کمکت میکنه .

یه چش غره بهم رفت و با عصبانیت از اتاق رفت بیرون .
همین که رفت آریا یه نفس راحت کشید .
منم همون طور که داشتم از جام بلند میشدم گفتم : ولی من هنوز یه چیزو نفهمیدم ‌.
آریا به جای من نشست رو صندلی و گفت : چیو نفهمیدی ؟
_اینکه تو به من گفته بودی میخوای الکی با این دختره باشی تا بتونی ازش مدرک گیر بیاری و لوش بدی . پس الان چرا داری نقش بازی میکنی که من دوست دخترتم ؟
_اولا میخواستم اینکارو بکنم ولی الان دیگه نمیخوام . چون فهمیدم اونو باباش چه آدمای هفت خطین . معلوم نیست تو مغزشون چی میگذره.
از کجا معلوم که فردا کل پول بابامو بالا نکشن و در نرن ؟
از کجا معلوم سرمو نکنن زیر آب و فلنگو ببندن؟ تازه با اون گندکاری پگاهو هرزه بازیاش ، فهمیدم آدمی نیست که حتی بخوام یه دقیقه هم باهاش برم بیرون .
_مگه تو نگفتی باباش خلافکاره ؟ پس چجوری میخوای لوش بدی ؟ چجوری میخوای مدرک گیر بیاری ازش ؟
_نگران اون نباش . همون چک پنج میلیاردی خودش تضمینه . اون نمیتونه اون چکو پرداخت کنه . چون پولای باباش ته کشیده ‌. به خاطر همینم آویزونم شده و میخواد باهام باشه. چون ثروت بابای من دقیقا دوبرابر ثروت بابای اونه . اونم بوی پول به دماغش خورده ، میخواد از آب گل آلود ماهی بگیره ‌.
وگرنه باباش نمیومد شرکت التماس کنه که با دخترش باشم .
_پس اون چکی که انداخت جلوت چی ؟
_طرف اصلی چک من نیستم ، بابامه . خودش می‌دونه چجوری اون چکو پرداخت کنه . بعدشم دوسه روز دیگه اون چکو میبرم برگشت میزنم . چون می‌دونم تو حسابش پول نیس .
سر تکون دادم و خواستم برم که صدام زد : هلما
برگشتم سمتش ، بعد از چند ثانیه مکث گفت : دمت گرم ، امروز خوب از پسش براومدی، جبران میکنم .
منم با لبخند جوابشو دادم : خواهش میکنم . قابلی نداشت . فقط …
_فقط چی ؟
_من دیگه از این نقش مسخره خسته شدم ، نمیخوام بیشتر از این ادامه بدم .
_فک میکنی من خوشم میاد از نقش بازی کردن ؟ امیدوارم آخرین باری باشه که این دختره پاشو می‌زاره اینجا .
البته با کاری که تو امروز کردی بعید بدونم دیگه روش بشه بیاد اینجا .
اینو که گفت ریز خندید . منم خندم گرفت .
همونجوری که داشتم می‌خندیدم گفتم : فعلا .
خواستم از اتاق برم بیرون که یادم اومد یلدا نمیدونه من اینجام .
برگشتم سمتش .
با تعجب گفت : چیشده ؟
_یلدا .
_یلدا چی ؟
_اون نمیدونه که من تو اتاقتم . چون هنوز نیومده بود من تو اتاقت بودم .
_ای بابا ، حالا چیکار کنیم ؟
از جاش بلند شد و اومد سمتم .
_ببین تو برو اون کنار که اصلا معلوم نباشی . من به یه بهونه ای میفرستمش بره اتاق یکی از کارمندا . وقتی رفت تو هم آروم برو اتاقت .
_باشه .
رفتم کنار دیوار و بی حرکت وایسادم . آریا درو باز کرد و یلدا رو صدا زد : خانم محمدی یه لحظه تشریف میارین ؟
یلدا اومد کنار در و گفت : بله مهندس ؟
_میشه لطفاً برین اتاق آقای صمدی اون فایلی که چند روز پیش قرار بود بدن رو بگیرین ازشون ؟
_بله حتما .
همین که رفت آریا به من اشاره کرد که برم بیرون . آروم از اتاق زدم بیرون و تند رفتم اتاقم .
وقتی رفتم اتاق یه نفس راحت کشیدم .

****

زود رفتم دانشگاه و وارد سالن اصلی شدم . بعد از اینکه رفتم تو راهرو و نزدیک در کلاس شدم ، آروم درو باز کردم و با ترس تو کلاسو نگاه کردم که خداروشکر هنوز راد نیومده بود . یه نفس راحت کشیدم . رفتم پیش بچه ها و یه سلام بلند بالا دادم : سلام بر دیوونه های خودم .
پونه : مرسی واقعا . دیوونه هم شدیم دیگه از صدقه سری شما .
_از خداتم باشه من این لقبو بهتون میدم . خیلیا آرزوشونه من حتی جواب سلامشونو بدم .
شاهین : اوه کی میره این همه راهو ؟
فرناز : بزار چند تا هندونه هم به ما برسه .
همون لحظه صدای کامران اومد که نزدیک ما میشد .
پونه و شاهین و فرناز همزمان گفتن : چه عجب .
ولی من هیچی نگفتم . چون از حالش خبر داشتم . میدونستم دیروز حالش بد بود نتونسته بود بیاد دانشگاه .
کامران گفت : سلام . من دیروز نشد بیام .
شاهین : نمیخوای دلیلشو بهمون بگی ؟
کامران : بیخیال . راستی چه خبر از استادا ؟ درس دادن ؟
این دفعه من گفتم : آره ولی راد نبود . طاهری بود .
بعد از اون کامران نشست رو صندلی و چند دقیقه بعد استاد بختیاری اومد.
درس دادنش خوب بود ولی از حق نگذریم آریا از این خیلی بهتر درس میداد .
این ترم چند واحد با طاهری و بختیاری برداشته بودم . چون نمیخواستم هر روز با آریا کلاس داشته باشم و چش تو چش بشم . تو شرکت به اندازه کافی تحملش میکردم .
ولی یکم دلم واسش سوخت . دیروز ازم تشکر کرد و یکم هم تعریف کرد . تازه برای اولین بار کلی ازم خواهش کرد که اون نقشو بازی کنم . انگار عوض شده بود .
وقتی درس بختیاری تموم شد با بچه ها از کلاس زدیم بیرون .
کامران گفت : بچه ها میشه چند لحظه پایین بمونید . من با هلما کار دارم .
پونه یه چشمکی به ما زد و گفت : توروخدا اگه قضیه خواستگاریه به ما هم بگو . قول میدیم اگه این عروس خانم بهت بله رو داد ازت شیرینی نخوایم.
کامران با خنده گفت : نه بابا خواستگاری چیه ؟ یکی از فامیلامون بیکار بود از من خواست به هلما بگم تو شرکتش اگه کاری چیزی داره بهش بگم .
پونه گفت : باشه ما که خر شدیم ولی اینو جلو ما هم میتونستی بگی .
کامران : خدا بگم چیکارت کنه دختر . یه دقیقه ولمون می‌کنی یا نه ؟
پونه و بچه ها همون‌طور که می‌خندیدن خداحافظی کردن و رفتن .
بعد از اینکه رفتن کامران رو کرد سمت من و گفت : دیروز …یعنی دیشب همون پسره بهم پیام داد . بهم گفت که باهات حرف زده .
_خوب ؟
_گفت که تو کلا پروندیش و آب پاکیو ریختی رو دستش .
_راست گفته . خوب حالا چرا اینا رو به من میگی ؟
_دیروز اصلا حالش خوب نبود . اصلا از پشت تلفن انقد حالش بد بود که فک کردم الاناس که بره خودکشی کنه .
_حالا چرا تو نگران اون شدی ؟
_فک نمیکنی یکم زیاده روی کردی ؟ یکم بهش وقت میدادی . میزاشتی حرفشو بهت بزنه . بگه که چقدر عاشقته . اون گفت حتی نذاشتی طرف حرف بزنه .
_ببین کامران من همه چیزایی که بهت گفتمو بهش گفتم . کسی که حتی رو نداره با من چش تو چش بشه به درد یه عمر زندگی نمیخوره . حالا من نمی‌دونم تا کی قراره این قایم موشک بازیا ادامه داشته باشه و تو بشی خبر ببر و خبر بیار .
ولی اینو بدون اون آدم حتی اگه جلوی من خودشم دار بزنه من جوابم منفیه . نمی‌دونم تو چرا انقد نگران اونی و غصه اونو میخوری .
_طفلیو چند وقته میشناسم . انقد با آب و تاب راجب تو حرف میزد و می‌گفت عاشقته که اصلا اگه من دختر بودم بهش جواب مثبت میدادم .
_من نمی‌دونم طرف کیه و چی میخواد . فقط دیگه اسمشو جلو من نیار . حتی اسمشم نمی‌دونم من .

کامران چند ثانیه سکوت کرد و گفت : خیلی خب اگه تو اینجوری میخوای باشه . بریم پایین بچه ها منتظرن .
صدامو آروم تر کردم و گفتم : راستی بهتر شدی ؟ جلو بچه ها نشد بپرسم .
_مرسی از اینکه پرسیدی . آره الان بهترم .
بعد از اون رفتیم پایین و سوار ماشین پونه شدیم .
طبق معمول منو پونه جلو ، کامران و شاهین هم عقب ‌. فرناز با ماشین خودش رفته بود .
شاهین خونش نزدیک تر بود و زودتر از ما پیاده شد .
همین که رفت پونه گفت : خوب آقا کامران بگو ببینم چرا دیروز نیومدی ؟ نکنه خواب معشوقتونو دیدین بعد غش و ضعف کردین ؟
کامران : نه بابا
پونه : دیگه منو هلما غریبه نیستیم که . با ما راحت تر از شاهین و فرناز و سحری . پس لوس نشو بگو چت بوده .
_ای بابا تو هم ول کن نیستیا . فک کنم از اول تولدت سیریش متولد شدی .
هلما : حالا بگو دیگه چی میشه مگه ؟ چیزی از ارزش هات کم میشه ؟
کامران : چشم هلما خانم . چون شما امر کردین میگم .
پونه با چشای گشاد از تو آینه جلوی ماشین به کامران نگاه کرد : چیشد ؟ چرا به اون میگی چشم هلما خانم به من میگی سیریش ؟ اینجا یه اتفاقایی داره میوفته آقا کامران .
رو به پونه گفتم : چی میگی تو ؟ من عین تو خل بازی در نمیارم که . اون از دانشگاه که داشتی بدبختو سین جیم میکردی . الانم که به سلابه کشیدیش. عین من باش . با احترام حرف بزن .
پونه با حرص گفت : نمردیم و معنی با احترام حرف زدنم فهمیدیم . تو تا پاچه طرفو با اون چشات نگیری ول کن نیستی . حالا واس من فاز آخوند برداشتی رفتی بالا منبر ؟
کامران : بسه دیگه به خاطر من انقد دعوا نکنین .
منو پونه همزمان گفتیم : اوهو .
پونه : جنابعالی میدونستی خیلی خودشیفته تشریف داری ؟
کامران : بله فقط مونده بود شما بگی که گفتی .
تا آخر راه همون‌جوری گفتیم و سر به سر هم گذاشتیم .
وقتی رسیدیم ازشون خداحافظی کردم و رفتم خونه .
تا رسیدم خونه دیدم پیمان هم خونس.
تا منو دید گل از گلش شکفت و گفت : به به خواهر دیوونه خودم . پارسال دوست امسال آشنا .
_چه عجب جنابعالی رو خونه میبینم . این وقت روز تو خونه چیکار می‌کنی ؟
_ هیچی بابا ، امروز مرخصی گرفتم بمونم خونه . آخه حسابی کار دارم . مگه مامان بهت نگفت مهمون داریم ؟
_کی هست ؟
_دوستم دیگه . همون که گفتم یه روز می‌خوام دعوتش کنم . دیروز بالاخره بهش زنگ زدم . دعوتش کردم .
_کدوم؟
_آریا راد

با شنیدن اسم آریا در جا خشکم زد . آب دهنمو به سختی قورت دادم گفتم : شوخی میکنی دیگه .
_شوخیم کجا بود ؟ مگه مریضم به خاطر یه شوخی مرخصی بگیرم .
آرزو میکردم شوخی باشه ولی متاسفانه نبود .
_اونوقت تو اینو الان باید به من بگی ؟
_نمیدونستم برای دعوت کردن دوستم قبلش باید باهات هماهنگ کنم .
_حواست کجاست ؟ یادت رفت بهت گفتم دوست جنابعالی رعیس شرکت بندس؟
پیمان انگار یه چیزی یادش اومده باشه ، زد رو دستش و گفت : عع آره اصلا یادم نبود .
_همین دیگه، به خاطر آلزایمری بودن شما همه برنامه هام به هم ریخت .
_مگه قرار بود واسش چیکار کنی ؟ برنامه اعدام ریخته بودی واسش یا گیوتین ؟
_از اون بدتر . یکاری بکنم که یادش بره اسمش چیه .
_توروخدا هرکاری می‌کنی فقط منو قاطی نکن . این پولداره ، شرکت به اون بزرگی داره . نمی‌خوام از دستش بدم .
_آها پس بگو جنابعالی که سال تا سال به رفیقات زنگ نمی‌زنی ، الان یکی از اون رفیقای قدیمیتو دعوت کردی . پس بوی پول شنیدی آره ؟
_بده مگه ؟ کی از پول بدش میاد که من دومیش باشم ؟ راستی می‌خوام به خاطر اینکه پول عمل بابا رو داد ازش تشکر کنم . زندگی دوباره بابا رو مدیون اونیم .
_فقط جون من جلو مامانینا هیچی نگو . نمی‌خوام بدونن آریا رعیسمه . چون من بهشون گفتم پولو از رعیسم گرفتم .
_حالا چی میشه مگه بدونن رعیست رفیق منه؟
_تو که اخلاق بابا رو میشناسی . بدش میاد از غریبه پول قرض کنیم . حالا شک نمیکنه که چرا یهویی رعیس من رفیق تو از آب دراومد ؟
_آخه اینجوری زشت میشه که . با خودش میگه یه تشکر خشک و خالی هم نکردن.
_خوب تو دم در یواشکی ازش تشکر کن. بهش هم بگو که بابایینا خبر ندارن .
راستی جلو مامانینا یجوری رفتار کن که مثلاً من دفعه اولمه میبینمش . نمی‌خوام مامانینا شک کنن که ما اونو از کجا میشناسیم .
_ای بابا ، چه گرفتاری افتادیما . خیلی خوب . تو سوتی نده ، من حواسم هست.
یه چش غره بهش رفتم که خودش فهمید اوضاع خطریه و بلند شد رفت .
آریا خان با پای خودت اومدی دم حجله ، دم حجله هم خونتو میریزم .
زود از جام بلند شدم و رفتم یه صبحونه مفصل خوردم . بعد حاضر شدم و رفتم شرکت .
وقتی رفتم خبری از آریا نبود . حتما داره آماده میشه بره مهمونی . از این فکر خندم گرفت . رفتم اتاقم و به کارام رسیدم .
🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Rad
Rad
4 سال قبل

درکل مثل رمان های دیگه هست .نیازی به خوندن نداره از الان اریا هلمارو دوس داره بعدش دوتاشون عاشق هم میشن وخلاص رمان باید یه ذره جالب باشه نه که فوتو ی رمان های دیگه

مهتاب
مهتاب
پاسخ به  Rad
4 سال قبل

اکثر رمان ها همین فونتو دارن . شما یه نگاه به جلد اول رمان بندازی متوجه میشی که عاشقانه اس . اگه دوست نداشتی میتونستی از اول نخونی . کسی مجبورت نکرده بود .بعدشم بهتره به این زودی قضاوت نکنید . تا آخر رمان رو بخونید بعد نظر بدید . شما هنوز نمیدونی چه اتفاقایی قراره بیوفته .

مهتاب
مهتاب
پاسخ به  Rad
4 سال قبل

بهتره به این زودی قضاوت نکنید و رمانو تا آخر بخونید . بعدشم کسی مجبورتون نکرده رمانو بخونید

mshh
mshh
4 سال قبل

رمان قشنگیه فقط کاش زمان پارت گذاری یکم زود تر باشه
ممنون هم از نویسنده و هم از ادمین

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x