رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 37

4.2
(19)

ولی من …من چی ؟ من با بقیه فرق دارم . اون اگه منو عاشق کرده ، پس خودشم باید عاشق من باشه .
من نمیزارم کسی با دلم بازی کنه . حتی اگه به قیمت بازنده شدن خودم تموم بشه .
یکم بعد رفتم سر ایمیلا و چکشون کردم . هی حواسم پرت میشد ولی به هر جون کندنی بود تونستم بررسیشون کنم.
بعد از اینکه تموم شد کامپیوترو خاموش کردم و سرمو گذاشتم رو میز .
من باید میفهمیدم چقدر واسه آریا مهمم؟ میخواستم بدونم اونم عاشق منه یا ن ؟
یه فکری به سرم زد . الان بهترین وقت بود که بهم ثابت بشه چقدر واسش مهمم . با تلفن اتاق زنگ زدم به یلدا و بعد از دو ثانیه برداشت .
_جانم ؟
_یلدا جان یه لحظه میای اتاقم؟
_آره عزیزم حتما .
بعد از دو دقیقه اومد اتاقم .
_کاری داشتی با من ؟
_راستش من دوساعت پیش که خواستم بیام اتاقم ، پام پیچ خورد . خیلی هم درد می‌کنه . حالم اصلا خوب نیس . نمی‌دونم مو برداشته یا در رفته . میشه به راد بگی من امروز زود برم خونه ؟ چون من بیشتر از این نمیتونم بمونم شرکت .
_آخی الان بهتری ؟ چرا زودتر به من نگفتی ؟ باشه میرم الان میگم بهش .
همین که یلدا رفت منم زود رفتم سمت پنجره و بازش کردم .
صدای یلدا واضح میومد که در زد و رفت تو . بعد دو ثانیه گفت : ببخشید مهندس ، مثل اینکه خانم تهرانی وقتی اومدن شرکت و رفتن اتاقشون پاشون پیچ خورده . به منم خبر ندادن . الان به من گفتن که حالشون خوب نیس و پاشون درد میکنه . گفتن اگه امکان داره امروز زودتر برن خونه چون با این وضعیت بیشتراز این نمیتونن بمونن شرکت .
آریا انگار از جاش بلند شد چون صدای صندلی اومد .
صداش دورگه شده بود : الان حالشون خوبه ؟ اگه مشکلش جدیه ، شما باهاش برو دکتر .
_نه اونقدرا هم جدی نیست . ‌خودشون گفتن برن خونه استراحت کنن بهتر میشن .
_خیلی خوب ، هروقت که دلش خواست می‌تونه بره . فقط اگه خواست بره شما هم تا دم در همراهیش کن که یوقت اذیت نشه .
_چشم با اجازه .
اینو گفت و زود از اتاق اومد بیرون .
بعد از دو دقیقه یلدا بهم زنگ زد :
_چیشد بهش گفتی ؟
_آره عزیزم گفت هروقت خواستی میتونی بری.
_ممنون دمت گرم .
_خواهش میکنم ، من که کاری نکردم .
وقتی تلفنو قطع کردم ، به حرفای چند دقیقه قبل آریا فک کردم . یعنی واسش مهمم؟ انقد مهم که به یلدا گفت تا دم در باهام بیاد؟ یاد حرفاش که میوفتادم ذوق میکردم . دلم گرم میشد . پس حدسم درست بود . اونم عاشقمه ولی نمیدونه چجوری ثابت کنه .
کیفمو برداشتم و از اتاق زدم بیرون . خواستم برم که یلدا صدام زد : کجا ؟ وایسا .
_چیزی شده ؟
_نه ، مهندس گفت تا دم در همراهت بیام که اذیت نشی .
منم الکی تعجب کردم و گفتم : جدی اینو مهندس گفت ؟
اومد سمتم و دستمو گرفت . منم الکی ادا درآوردم و آروم راه رفتم .
در گوشم گفت : به جون تو منم باورم نشد . خیلی نگرانت شده بود . میخواست باهات بیام که ببرمت دکتر ولی من گفتم مشکلش اونقدرا هم جدی نیس . ای کلک خبریه؟
_نه بابا چه خبری ؟ تو مگه منو نمیشناسی ؟
همون لحظه صدای در اومد . آریا بود .
جرعت نداشتم باهاش چشم تو چشم بشم . به زور برگشتم و آروم وایسادم سر جام .
تو چارچوب در وایساده بود و دست به سینه بود .
با صدای آروم ولی نگران گفت : حالتون بهتره خانم تهرانی ؟ نیازی به دکتر ندارین ؟
بدون اینکه نگاش کنم گفتم : ممنون نیازی نیست . بابت مرخصی هم ممنون . من واقعا حالم خوب نبود وگرنه میموندم شرکت .
_سلامتی شما مهم تر از کارای شرکته . مطمعنم الان هیچکدوم از کارای شرکت عقب نمونده . چون بهتون اطمینان دارم .
آریا رسما با حرفاش داشت دیوونم میکرد . اون لحظه احساس کردم بیشتر از هر لحظه ی دیگه ای حسم بهش واقعیه .
با اجازه ای گفتم و با یلدا از شرکت زدیم بیرون . ازش تشکر کردم و زنگ زدم به اسنپ .
ده دقیقه بعد اسنپ اومد .سوار شدم و راه افتادیم . پنج دقیقه بعد دیدم صدای اس ام اس گوشیم بلند شد . صفحه گوشیو که نگاه کردم دیدم آریاس.
تعجب کردم . پیامو باز کردم : حالت بهتره؟ دیگه پات درد نمیکنه ؟
جوابشو دادم : مرسی ممنون الان بهترم .
_اگه مشکلی پیش اومد حتما برو دکتر .
_تو خونه یکم استراحت کنم بهتر میشم.
_ببخشید نشد زیاد بهت اصرار کنم که بریم دکتر ، چون یلدا شک میکرد .
_نه خواهش میکنم . اونقدرا هم مشکلم جدی نیس .
_اگه اتفاقی افتاد ، بهم بگو . من دکتر خوب سراغ دارم .
_مرسی از لطفتون . اگه اتفاقی افتاد خبرتون میکنم .
بعد گوشیو خاموش کردم و گذاشتم کیفم . پیامای آریا خیلی خوب بود. اگه هم مریض بودم با دیدن این پیاما حتما حالم خوب میشد . الان دیگه نسبت به حس آریا دیگه شکی نداشتم . گرچه اون خیلی مرموزه و نمیشه فهمید کاراشو ولی برای اولین باره که میبینم واسه یه نفر انقد نگران میشه.

انقدر خوشحال شده بودم و از پیاماش ذوق کرده بودم که نفهمیدم کی رسیدم خونه . وقتی رسیدم به مامان سلام دادم و خواستم برم اتاقم که مامان گفت : تو چرا امروز انقد زود اومدی ؟

گیج مامانو نگاه کردم و گفتم : هی …هیچی . امروز تو شرکت پام پیچ خورد . به رعیس شرکتمون گفتم که حالم خوب نیس . اونم اجازه داد زود بیام .
_خیلی خوب برو لباساتو عوض کن . زود بیا پایین شامو بکشم .
_اوکی .
بعد هم رفتم گونشو بوس کردم.
با تعجب نگام کرد و گفت : خدا به خیر کنه . این رفتارا چیه ؟ جنی شدی ؟
_ععع مامان زشته . تنها دخترتما‌. به پیمان هم این حرفا رو میگی ؟
_اون عین تو جلف بازی در نمیاره .
_مرسی واقعا ، جلف هم شدیم رفت .
_برو انقد زبون درازی نکن . الان بابات و پیمان میان ، شام میخوان.
زود رفتم اتاقم و درو بستم . لباسامو عوض کردم و یکم رو تخت دراز کشیدم . هر ده دقیقه یبار میرفتم تو گوشیم ، پیامای آریا رو میخوندم و ذوق میکردم . بعد گوشیو آروم میچسبوندم به قفسه سینه ام .
انگار معتاد شده به پیاماش ، به حرفاش ، به نگاهاش .
باید قبول میکردم که داشتم بهش وابسته میشدم ‌. ولی کاش حرف دل اونم میفهمیدم . اگه این کارا رو کرده بود تا منو اذیت کنه و بعد هم به قول خودش عاشقم کنه چی ؟
نه امکان نداره . اون موقعی که توکلاس منو دید دست و پاشو گم کرد . اولین بار اینجوری میشد . پس حدسم درست بود .
حس من بهم دروغ نمیگه .

****
وارد دانشگاه شدم و زود رفتم کلاس . خداروشکر آریا هنوز نیومده بود .
رفتم پیش بچه ها و این دفعه گرم سلام دادم .
شاهین تا منو دید گفت : به به سرکار خانم تهرانی . چی شده امروز کبکت خروس میخونه ؟
_هیچی بابا ، چند روز پیش حالم خوب نبود چون بابام یکم درد داشت . الان ولی بهتر شده .
کامران : خوب خداروشکر .
همون لحظه پونه گفت : من که میدونم به خاطر یه چیز دیگه شنگولی .
فهمیدم سوتی داده ، یه نیشگون ریز ازش گرفتم .
خودش هم فهمید زود سوتیشو جمع کرد : هلما خانم واسش خواستگار اومده.
شاهین و سحر و فرناز تبریک گفتن . کامران هم بعد از اونا تبریک گفت .
_نه بابا ، هیچی معلوم نیس . ازش بدم میاد می‌خوام ردش کنم
پونه : خره مگه خواستگار پیدا میشه تو این دوره زمونه ؟
_ای بابا ول کن دیگه . ازش خوشم نمیاد . زوره مگه ؟
همون لحظه آریا وارد کلاس شد . همه نشستیم جامون .
قبل از اینکه درسو شروع کنه حضور غیاب کرد . وقتی به اسم من رسید اول یه مکث کرد . بعد نفس عمیق کشید و اسممو خوند .
منم بلند گفتم حاضر . قبل تدریس گفت : جلسه بعد امتحان می‌خوام بگیرم . یه آمادگی کوچیک واسه امتحان پایان ترم . هرکس مشروط شه عین دفعه پیش نمرشو میزارم رو برد .
همون لحظه یه دختر پررو و خودشیرین گفت : استاد معلومه دیگه کی مشروط میشه . بعد هم به من اشاره کرد . بعد از اون هم همه بهم نگاه کردن .
دختره پررو ، باید با دیوار یکیش میکردم . دهن باز کردم تا یه چیز بگم که با صدای آریا حرف تو دهنم خشک شد : اونش دیگه به شما مربوط نیست . دفعه آخرتون باشه حرف بی مربوط میزنین تو کلاس . ترم پیش نمره شما از خانم تهرانی هم کمتر شده بود . چون تو کلاس خوب بودین بهتون دو نمره دادم .
شما حواست به خودت باشه یوقت مشروط نشی.
اینو که گفت همه خندیدن . ولی من ذوق کردم . آریا خوب دختره رو کنف کرده بود . جیگرم به‌ پهنا خنک شد

سرمو انداختم پایین ولی تو دلم غوغایی بود . بعد از اینکه آریا تدریسو شروع کرد ، با تمام وجودم به درس گوش دادم . با یه لبخند پهن به تخته زل زده بودم و حواسم به آریا بود .
اونم فهمیده بود من زوم کردم روش ، تا آخر کلاس بهم نگاه نکرد که یوقت حواسش پرت نشه .
منم هی لبخندم بیشتر میشد .
مطمعنم اون روز اولین جلسه ای بود که درسو کامل فهمیده بودم . وقتی تدریسش تموم شد زود تر از همه از کلاس زد بیرون.
منم زود از جام بلند شدم و رفتم پیش بچه ها.
سحر تا منو دید گفت : آفتاب از کدوم طرف دراومده ؟ آقا خیلی از شما طرفداری میکردن .
_چون دفعه پیش که منو مشروط کرده بود آبروشو بردم فهمید دیگه نباید با دم شیر بازی کنه .
پونه : چقد هم عصبانی شده بود . کم مونده بود پاشه دختره رو بزنه .
رو بهشون گفتم : بسه بچه ها . شما کار دیگه ای جز غیبت کردن پشت این ندارین ؟ بلندشین بریم کافه . دلم خیلی واسه کافه تنگه .
کامران : به به بالاخره شما افتخار دادین با ما گدا گشنه ها بیاین کافه .
_من این افتخارو به هرکسی نمیدم. حواستو جمع کن .
وقتی از دانشگاه زدیم بیرون همگی سوار ماشین پونه شدیم . کامران و پونه جلو . منو شاهین و سحر هم عقب . فرناز هم باهامون نیومد .
تو کافه کلی گفتیم و خندیدیم . بعد از مدت ها خیلی بهم خوش گذشت .
وقتی از کافه زدیم بیرون ، پونه اول منو رسوند شرکت . کامران و پونه حواسشون بود پیش شاهین و سحر سوتی ندن که من پیش آریا کار میکنم .
از ماشین پیاده شدم و باهاشون خداحافظی کردم . وقتی رفتم شرکت زود رفتم اتاقم و به کارام رسیدم . آریا شرکت بود .
بعد از یک ساعت ور رفتن با حسابا ، بالاخره کارم تموم شد ولی انگار یه جای کار میلنگید . از یه چیز سر در نمیاوردم . حساب دخل و خرج با هم نمیخوند . انگار خروجی از حساب شرکت خیلی بیشتر از ورودی بوده . ایراد از من نبود ،چون من کارمو درست انجام داده بودم .
یکم که دقت کردم حدس زدم یه نفر حساب شرکتو هک کرده . چون امکان نداره این ماه چهل و پنج میلیون شرکت درآمد داشته باشه ولی شصت و هفت میلیون خرج کرده باشه .
هرکی بوده کارشو خیلی دقیق انجام داده ولی فکر نمیکرد گیر بیوفته .
کامپیوترو خاموش کردم و رفتم تو فکر . باید به آریا میگفتم . اون اولین نفری بود که باید از این ماجرا باخبر میشد . یه بهونه ای هم میشد ببینمش . از اتاق اومدم بیرون و رفتم پیش یلدا .
_تو اتاق مهندس کسی نیست ؟ باهاش کار فوری دارم .
_نه عزیزم کسی نیست . چیزی شده ؟
_آره ولی الان نمیتونم چیزی بگم . باید مطمعن بشم بعد .
_باشه هرطور راحتی . میتونی بری اتاق مهندس .
_ممنون .
ازش فاصله گرفتم و رفتم نزدیک اتاق آریا . دوتا تقه به در زدم .
آروم گفت : بیا تو .
درو باز کردم و رفتم تو . تا سرشو آورد بالا و منو دید تعجب کرد . انتظار نداشت منو ببینه . از جاش بلند شد و اومد جلو . به میزش تکیه دادو گفت : پات بهتر شده ؟ دیگه درد نداری ؟
_ممنون بهترم .
سرمو انداختم پایین . سکوت بینمون داشت طولانی میشد بعد از چند دقیقه سرمو آوردم بالا و گفتم : پریروز یه چیزی میخواستی بهم بگی ولی یادت رفت .
اول قیافشو علامت تعجب کرد . بعد از چند لحظه فهمید کدوم روزو میگم ، قیافش از هم باز شد و جاشو به لبخند داد .
اومد جلو و دوقدمیم وایساد . فاصلش باهام خیلی کم بود ، عین اون روز . بازم ترسیدم ، سرمو انداختم پایین .
با دستش زیر چونمو گرفت و سرمو آورد بالا .
زل زد بهم و گفت : هرکی چشماتو ببینه همه چی یادش میره .
از این لحن حرف زدنش کم مونده بود پس بیوفتم . دلم قنج رفت . یه لبخندی رو لبم نشست ولی زود قایمش کردم و از گزیدم .
ازم فاصله گرفت و رفت پشت میزش .
نشست رو صندلیش و گفت : الان نمیتونم بگم . یعنی دنبال یه موقعیت خوب میگردم تا بهت بگم .
آره جون عمت . من که میدونم میخوای بگی عاشقمی ، د لعنتی بگو خیال خودتو راحت کن دیگه ، چرا الکی این دست اون دست میکنی ؟ موقعیت نمیخواد که .
با صداش به خودم اومدم : کاری داشتی اومدی اینجا ؟
یادم اومد که باید بهش قضیه پول عمل بابا رو بگم .
_آره باید یه چیز بهت بگم .

نگام کرد و گفت : میشنوم ‌، بگو.
یکم با انگشتام بازی کردم و گفتم : اون روز که اومدی خونمون ، بعد از اینکه رفتی پیمان بهم گفت که قضیه پول عمل بابا رو بهت گفته . تو هم اول قبول نکردی ولی بعدا انقدر پیمان اصرار کرد که تو بیست میلیون از پولو کم کردی . باقیشم گفتی ماه به ماه میگیری .
یکم با ته ریشش بازی کرد و گفت : خوب ؟
_تازه میگی خوب ؟ پیمان نمیدونه من به جای پول حاضر شدم برات نقش بازی کنم . چون خودت شرط گذاشتی که پولو نمیگیری عوضش نقش دوست دخترتو بازی میکنم .
همون طور که داشت فکر میکرد گفت : خوب یکاری میکنیم . تو به پیمان بگو که آریا گفته برای طلبش ماه به ماه از حقوق من کم می‌کنه . پیمان نمی‌فهمه که من حقوقتو کم میکنم یا ن .
_چی داری میگی ؟ حالت خوبه ؟ اون به غیرتش برمیخوره که طلبو ماه به ماه از حقوق من کم میکنی . میگه پس من چیکارم؟
بازم رفت تو فکر . یکم بعد گفت : خوب یکار دیگه میکنیم . تو ماهی یبار به پیمان یادآوری کن طلب منو بده ‌‌. بعد هم اگه بهم پیام داد که میخواد پولو بریزه حساب منم براش شماره کارت می‌فرستم . وقتی پولو ریخت منم مستقیم پولو میریزم به حساب خودت . حله ؟
یکم فکر کردم دیدم راست میگه . فکر همه جاشو کرده بود .
_باشه .
خواستم از اتاق برم بیرون که تازه یادم اومد واسه چی اومده بودم اینجا .
با سرعت برگشتم سمتش .
_راستی اینو یادم رفت بگم ، اصلا واسه همین اومده بودم اینجا .
چشاشو ریز کرد و گفت : چیشده ؟
_ببین من یه چیزایی فهمیدم که اولش باورم نشد ‌. یه اتفاقایی داره تو این شرکت میوفته که باید تو هم باخبر میشدی .
_چه اتفاقی ؟
نفس عمیق کشیدم و گفتم : حساب و کتاب شرکت با هم نمیخونن . خروجی این شرکت این ماه خیلی بیشتر از ورودی بوده .
_یعنی چی ؟
_یعنی یه نفر که نمیدونم کیه حساب شرکتو هک کرده.
از جاش بلند شد و با حرص گفت : چی گفتی ؟ یبار دیگه بگو .
_گفتم یه نفر حساب شرکتو هک کرده . نمی‌دونم کیه ولی کارش خیلی دقیق بوده . خیلی سعی کردم بفهمم کیه ولی نتونستم ‌. هیچ ردی از خودش به جا نذاشته . فقط تونستم بفهمم یکی که آشنا بوده از طریق کامپیوتر خودت یه برنامه واسه هک نصب کرده بوده .
با عصبانیت دستشو کشید لای موهاش ‌. بعد هم یه دونه مشت زد رو میز ‌.
با حرص گفت : فک کنم بدونم کار کیه .
_از کجا میدونی ؟
_فعلا هیچی نپرس .
بعد هم تلفنه اتاق برداشت و زنگ زد به یلدا : خانم محمدی لطف کنید به آقای مومنی بگید بیاد اتاق من .
بعد از اینکه تلفنو قطع کرد به من گفت : تو برو اون گوشه قایم شو کنار کمد ‌. دید نداره ، می‌خوام از زیر زبونش بکشم بیرون ببینم کار خودشه یا نه .
بعد از اون که همه حرفاشو زد بهت میگم بیای بیرون .
با ترس سر تکون دادم و رفت پشت کمد بزرگ اتاق قایم شدم
🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 19

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ترانه
ترانه
4 سال قبل

بازم بزارین زودتر ممنون

مانیا
مانیا
4 سال قبل

سلام پارت ۳۸ کی میاد

zahra
zahra
4 سال قبل

واقعا پارت هاتون عالی هستن
خسته نباشید میگم بهتون…..

RoZinA
RoZinA
4 سال قبل

سلام امروز پارت میاد؟

Sarina
Sarina
4 سال قبل

پس کی پارت میزارین

RoZinA
RoZinA
4 سال قبل

پس کی پارت میاد؟

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x