رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 48

4.1
(10)

 

با ترس خودمو چسبوندم به صندلی و زل زدم به چشاش .
همون جوری با اخم داشت نگام میکرد .
جرعت نداشتم جیک بزنم .
محکم کوبید رو فرمون و با غیض گفت : گفتم مهرداد کیه ؟
_ب…ب…به خدا دوران دانشکده با هم بودیم . یعنی یه جورایی منو پونه و مهرداد رفیق بودیم ولی بعد از دانشکده دیگه حتی یه بار هم ندیدمش .
_گوشیتو بده من .
_چی ؟
محکم تر داد زد : گفتم گوشیتو بده من.
گوشیو از کیفم درآوردم و دادم دستش .
محکم از دستم کشید و زود رفت تو مخاطبام .
زیر و بم مخاطبا رو چک کرد . رو یکی از اسما وایساد .
نشون داد بهم و گفت : این کیه ؟
گوشیو که نگاه کردم اسم کامرانو دیدم .
_کامرانه دیگه ، کامران مشفق . همکلاسیم تو دانشگاه .
_برای چی باید شماره این تو گوشی تو باشه ؟
_مثل اینکه با هم دیگه تو اکیپیما ، هم اون هم شاهین .
بعدشم کامران تاحالا بدی بهم نکرده . مثل برادر بوده برام . به شماره اون بدبخت چیکار داری ؟
_لازم نکرده .تو دیگه داری نامزد می‌کنی، عین قبل نیستی که بتونم راحت اجازه بدم با هرکی بگردی .
_کامران هرکسی نیست .
بدون توجه به من شماره رو پاک کرد و رفت بالاتر .
_شماره شاهینم داری؟
_این کارا….
حرفمو قطع کرد کرد و گفت: گفتم داری یا نه ؟
_آره بالاتره .
بعد هم رفت بالاتر و شماره شاهینو پاک کرد .
_تموم شد یا بازم هست ؟
با حرص گفتم : آریا این کارا چیه می‌کنی ؟ مگه من بچم ؟ بیست و پنج سالمه . اصلا این کاراتو درک نمیکنم . مگه به من اعتماد نداری؟
برگشت سمتم . صورتشو آورد نزدیکتر
_این چ حرفیه ؟ اگه بهت اعتماد نداشتم الان کنارم نبودی .
همه این کارا واسه اینه که می‌خوام فکر و ذکرت فقط من باشم . می‌خوام تنها شماره مردی که تو گوشیته من باشم نه هیچ کس دیگه .
از این به بعد هم فقط تو دانشگاه باهاشون هم کلام میشی ، اونم نه خیلی صمیمی .
_خوب اونا نمیگن چرا رفتارت ب این زودی عوض شد ؟
_مهم حرف اونا نیست . مهم خودتی که میدونی تو دلت ب یکی وفاداری .
_ولی …
_ولی چی ؟
_پونه همه چیو میدونه؟
یهو ثابت شد .
_همه چیو؟
_همه چیو . از سیر تا پیاز .
_بعید هم نبود . همه دخترا یکیو دارن که اولین نفر به اون خبر میدن .

_پونه رفیق قدیمیمه . خیلی هم واسم عزیزه . حواستو جمع کن
خندید و گفت : اوهو ، چه زود غیرتی هم میشه .
_پس چی فک کردی ؟
دستشو گذاشت زیر چونمو گفت : من هروقت راجب تو خواستم فک کنم همه تصوراتم بهم خورد .
_پس ازاین به بعد قبلش خوب فک کن .
_چشم ، حالا بریم؟
_بریم .

***

از خونه در اومدم بیرون و منتظر ماشین شدم تا برم دانشگاه .
هرچی منتظر شدم نیومد . بعد از یه ربع یه ماشین شاسی بلند وایساد کنارم .
انقد فکرم درگیر این بود که زود برسم دانشگاه اصلا فرصت نکردم راننده رو ببینم .
سوار ماشین شدم و از راننده تشکر کردم‌ . همون لحظه چشمم خورد به راننده که دیدم یه دختر جوونه که ماسک زده .
قیافش از زیر ماسک واسم خیلی آشنا اومد . ولی توجهی نکردم .
از تو آینه نگاهم کرد و گفت کجا میری عزیزم ؟
گفتم: دانشگاه شهید بهشتی .بعد از تو همون آینه بهم لبخند بدجنسی زد که یجوری شدم . احساس کردم داره دیرم میشه . نگاه کردم دیدم اصلا مسیر دانشگاه نیست . دختره داشت مسیرو اشتباه می‌رفت .
اصلا یه مسیر دیگه داشت می‌رفت . ترسیده بودم نمی دونستم چیکار کنم. بهش گفتم : خانوم ببخشید دارین اشتباه میرین مسیر دانشگاهم این طرفا نیست. همون لحظه ماسکشو برداشت از آینه بهم نگاه کرد.
باورم‌نمیشه … پگاه؟ دستمو بردم سمت دستگیره ولی لامصب قفل مرکزی رو زده بود. تا اومدم حرف بزنم برگشت سمتم و یه سوزن فرو کرد تو دستم ‌و دیگه هیچی نفهمیدم .

به هوش که اومدم دیدم تو یه خونه خیلی بزرگم . اول یادم نیومد ‌کجام و این جا چیکار میکنم . بعدش کم کم یادم اومد داشتم میرفتم دانشگاه که تو مسیر پگاه سوارم کرد .
یعنی پگاه منو آورده بود اینجا ؟
الان کجام ؟ چه بلایی سرم آورده ؟
همون لحظه درد بدیو تو سرم احساس کردم .
کاش آریا پیشم بود ، کاش حداقل میدونست اینجام.
معلوم نیست تا الان آریا و پونه چقد نگرانم شدن .
رو یه صندلی منو نشونده بود و دستامم از پشت به تخت بسته بود با یه طناب.
کیفم پیشم نبود .
معلوم نیست اون آشغال باهام چیکار کرده .
چند لحظه بعد در باز شد و قامت پگاه معلوم شد .
با خشم و نفرت بهش زل زدم

با لبخند چندش آورش اومد جلوم و وایساد روبروم .
_چیه ، فک نمی‌کردی منو ببینی؟
با خودت فکر کردی راحت میتونی عشقمو بدزدی در بری ؟
_تو فقط بخاطر پول نزدیک آریا شدی ، اگه دوسش داشتی نمیرفتی با یکی دیگه بریزی رو هم .
با سیلی محکمی که زد یه طرف گوشم سوخت .
دختره عوضی فک کرده کیه ب من چک میزنه .
اگه آریا بود دستشو میشکوند .
_خفه شو آشغال . به تو ربطی نداره دختره پاپتی ‌. معلوم نیست چه جوری عشوه گری کردی واسه آریا که دست و پاش لرزیده .
_همین دختره پاپتی رو آریا ترجیح میده به تو . حداقل من آریا رو به خاطر خودش می‌خوام نه به خاطر پول و پله ای که داره .
_هه ، به روباهه میگن شاهدت کیه میگه دمم .
با همین حرفا خرش کردی؟
_مهم اینه اون بخاطر من هرکاری میکنه .
اگه قرار بود از امثال تو خوشش بیاد که ولت نمیکرد . تو هم بخاطر حسودیته که داری این حرفا رو میزنی ‌. تو پشیزی هم واسش ارزش نداری
_گمشو پست فطرت . تو حق نداشتی اونو از من بدزدی . اون از اول هم مال من بود . تو یهو عین اجل معلق پیدات شد و همه چیزو بهم زدی .
بعد هم افتاد ب جونم ، چند بار لگد زد تو شکمم . از درد داشتم بیهوش میشدم .
نمیتونستم از خودم دفاع کنم .
چند تا مشت و سیلی هم بالای چشمم زد .
رد خونو از بالای چشمم احساس کردم.
فقط تونستم سرمو بندازم پایین تا بیشتر از این از صورتم خون نیاد.

همون لحظه گوشیش زنگ خورد و همون‌جوری ک با حرص نگام میکرد از اتاق رفت بیرون .
انقد کتکم زده بود سر و صورتم خیلی میسوخت .
چشمامو بستم و فقط از ته دلم دعا کردم زود تر از شر این دختره آشغال راحت شم .
تو این فکرا بودم که چشمم خورد به کیفم که گوشه سالن بود . دو متر باهاش فاصله داشتم .
نور امیدی تو چشمام روشن شد .
هرچقد پامو دراز کردم بهش نمیرسیدم .
مجبوری خودمو کج کردم و با صندلی خودمو انداختم زمین . بازوهام بدخوری خورد به سرامیک و درد گرفت .
خودمو کشیدم رو زمین و رفتم نزدیک کیفم .
دعا دعا کردم پگاه حالا حالاها نیاد . هرکاری کردم دستم باز نشد ‌. لامصب سفت بسته بود .
کیفم کج افتاده بود گوشه زمین و زیپش هم باز بود .
با سرم کیفو کشیدم جلو . گوشیم همون جلو بود .
به زور با دهنم گوشیو از تو کیف برداشتم و انداختم رو زمین . بعد هم روشن کردم .
بیست و یکی میس کال از آریا داشتم . پنج تا هم از پونه.
طفلی آریا تا الان فکر کنم فکرش هزار جا رفته ‌.
به زور با چونه ام شماره آریا رو گرفتم و منتظر شدم .
داشت بوق میخورد . نفس تو گلوم حبس شده بود . توروخدا جواب بده .
بعد از سه تا بوق برداشت .
قبل از اینکه بخواد حرف بزنه گفتم : آریا من گیر افتادم ، کمکم کن .
_الان کجایی دقیقا ؟
تا اومدم حرف بزنم یهو مشت محکمی زیر شکمم خورد که از زور درد صدام خفه شد .
پگاه با چشایی به خون نشسته گفت : به کی داشتی آمار میدادی ؟ ها ؟
بعد هم صندلیمو بلند کرد و و محکم کوبید منو ب دیوار .
از شدت درد صورتم جمع شد . انقد از سر و صورتم خون میرفت که کل مانتو و مقنعه خونی شده بود .
همونجوری که نفس نفس میزدم چشمامو بستم ولی مشتای پگاه تمومی نداشت .
نفسم بالا نمیومد .
سرفه میکردم و زیر مشت و لگداش داشتم جون میدادم.
یکم بعد چشام بسته شد و هیچی نفهمیدم .
با صدای آژیر پلیس و آریا که هی داد میزد چشامو نیمه باز کردم .
_هلما تو رو خدا بلند شو . جون هرکس دوست داری بلند شو .
همین که چشمامو باز کردم دیدم با صورت قرمز و نگران روبروم زانو زده .
نگاهم به روبرو گره خورد که پلیسا داشتن پگاهو میبردن .
حتی دیدن اون تو اون حالت هم خوشحالم نمی‌کرد . خیلی درد داشتم . نمیتونستم از جام بلند شم .
آریا سرش پایین بود و به زمین خیره بود . همین که منو دید که چشمام بازه بغلم کرد و چند بار سر و صورتمو بوسید. بغلش حالمو خوب کرد ، همه دردام یادم رفت .
با صدایی که از ته چاه درمیومد گفتم : آریا
_جانم ، جان آریا ؟ آریا برات بمیره تورو اینجوری نبینه .
_زنگ زدم به اورژانس الان پیداشون میشه . تو فقط آروم باش . پگاهم که گرفتن ، دیگه از هیچی نترس قربونت برم . من کنارتم ، نمیزارم هیچ اتفاقی بیوفته برات .
آروم چشمامو بستم و تو بغل آریا خوابم برد

🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رزالین
رزالین
3 سال قبل

وایییی 😂🤦🏼‍♀️ دوست دخرت قدیمیه آریا و دوست پسر قدیمه هلما حتما با هم دست به یکی میکنن ک اینا رو از هم جدا کنن بعد دختره از خانواده طرد میشه و فقط آریا رو داره اون موقعست ک پدر آریا از ازدواج اینا صرف نظر میکنه امید وارم حدسم تا اینجا درست باشه😂😂😂🙌🏿

k
k
3 سال قبل

خوب بود – اما کم

رزالین
رزالین
3 سال قبل

ادمین جان شاهزاده و گدا چند هفته دیگست 😐
الان دو فته گذشته پارت نزاشتید
اولش گفتید هر هفت روز یک پارت بعد شد هر هشت روز الانم دو هفتست ک گذشته😑🖤
شاید سایت برای من هنگ کرده پارت جدیدو نمیار🤦🏽‍♀️
ولی اگر نزاشتید بزارید زود تر

ROZINA
ROZINA
3 سال قبل

سلام و خسته نباشید میگم 💞👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻

پارت جدید کی میاد؟؟؟؟؟؟؟😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

ROZINA
ROZINA
3 سال قبل

چرا پارت جدید (۴۹)نمیاد؟؟؟؟؟😔😔😔😔😔😔😓😓😓😓😭😭😭😭😭🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😰😥😰😰😥😥😥

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x