رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 53

4.6
(5)

 

از جلوم رفت کنار و منم زود از اتاق زدم بیرون .
رفتم اتاقم و کیفمو برداشتم . بعد هم با عجله از شرکت زدم بیرون . یلدا از رفتارای یهوییم هنگ کرده بود .
ولی دیگه هیچی واسم مهم نبود ‌. حتی خود آریا هم دیگه برام پشیزی ارزش نداشت .
کاش میمردم و این روزا رو نمی‌دیدم .
یعنی همه اون محبت ها و دلسوزی ها همش واسه ترحم بود ؟یعنی همشون الکی بود ؟
زود یه آژانس گرفتم و رفتم خونه .
تو راه فقط داشتم گریه میکردم . خدایا چرا من ؟ چرا این همه بلا باید فقط سر من بیاد؟
من که تازه داشتم طعم خوشبختی و عشقو میچشیدم . من که تازه داشتم می‌فهمیدم زندگی یعنی چی .
ولی خداروشکر بابای آریا رفت ماموریت و عقد ما عقب افتاد وگرنه باید تا ابد با یه هوس باز زندگی میکردم .
نکنه ….نکنه فیلمه الکی باشه ؟
نه امکان نداره چون اون جا اتاق آریا بود ، قیافه پگاه هم که خوب میشناسم .
فقط آریا پشتش به دوربین بود ولی از پشت همه چیزش شبیه آریا بود . همه چیزش ، حتی حرکاتش کپی آریا بود .
ولی دیگه فکر کردن به این چیزا فایده نداشت .
مهم اینه که آریا دیگه واسه همیشه از چشمم افتاد.
تا برسم خونه عین ابر بهار گریه کردم .
جوری که وقتی راننده گفت خانم رسیدیم اصلا نشنیدم .
راننده چند بار صدام زد تا به خودم اومدم : خانم چیزی شده ؟ اتفاقی افتاده ؟ میخواین برسونمتون بیمارستان ؟
دماغمو کشیدم بالا و گفتم : نه ممنون . خوبم
از ماشین پیاده شدم و پول راننده رو دادم .
رفتم خونه و درو باز کردم .
مامان تو آشپزخونه بود و حواسش بهم نبود . قبل از اینکه چیزی بخواد بگه زود رفتم اتاقم و درو بستم .
بدون اینکه لباسامو در بیارم زود ولو شدم رو تخت .
سرمو گذاشتم رو بالش و از ته وجودم گریه کردم.
حالم انقد بد بود که دیدن هیچکی آرومم نمی‌کرد ،حتی پونه .

انقدر گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد .

وقتی بیدار شدم سرم خیلی درد میکرد .
یه نگاه به گوشیم انداختم که دیدم بیست میس کال از پونه داشتم .
از آریا هم فقط دوتا پیام داشتم .
نوشته بود : هلما زود قضاوت نکن . من همه چیو هروقت بخوای برات توضیح میدم .
تو اون یکی هم نوشته بود : من تا نصفه شب بیدارم . هروقت خواستی بهم زنگ بزن تا همه چیو بگم . فقط زود تصمیم نگیر . خواهش میکنم ازت .
با حرص گوشیو پرت کردم اونور .

دیگه حناش برام رنگی نداشت . با اون گند کاری که کرده بود نمی‌خواستم دیگه بهش فکر کنم . واسم خیلی جالب بود که چجوری میخواست همه چیو برام توضیح بده.
اصلا چیو میتونست توضیح بده ؟ غیر از این بود که اون و پگاه تو فیلم بودن ؟
حتی فکر کردن بهشم حالمو بد میکرد . تصمیم گرفتم به هیچی فکر نکنم و دوباره آروم سرمو گذاشتم رو بالشت .

***

در کلاسو باز کردم و رفتم تو .
بلافاصله رفتم پیش بچه ها و تصمیم گرفتم چیزی نگم بهشون ولی به پونه حتما باید میگفتم .
خودمو آروم و ریلکس نشون دادم و زیاد چیزی بروز ندادم .
کامران زود گفت : به به هلما خانم ! خوبی شما ؟ راه گم کردین احیانا ؟

پونه : اذیتش نکن بچمو . تازه یاد گرفته حرف بزنه و به بزرگترها سلام کنه .
بعد رو به من کرد و گفت : سلام کن به عمو کامران .
بعد همه زدیم زیر خنده . ولی من یه سلقمه زدم به پهلوی پونه که یعنی خجالت بکش آبرو برام نذاشتی .
بعد پونه رو کشیدم کنار و بهش آروم گفتم : بشین کارت دارم .
نشست رو صندلیش و گفت : باز چیشده ؟ زدین تو برجک هم ؟

آب دهنمو قورت دادم و گفتم : کاش با هم دعوا کرده بودیم . کاش ….
_انقد کاش کاش نکن برا من . بگو ببینم چیشده؟ بابات مخالفت کرده یا اون زده زیر همه چی ؟

_کاش بابام مخالفت میکرد . اصلا کاش میمردم و این روزو نمی‌دیدم .
_خدا نکنه زبونتو گاز بگیر . خوب همه احتمالاتو حدس زدم . مگر اینکه طرف رفته باشه زیر کامیون .
یه چش غره بهش رفتم که زود گفت : جون ب لبم کردی . میگی بهم یا ن ؟

سرمو انداختم پایین و گفتم : دیروز تو شرکت نشسته بودم . یهو متین برام یه فیلم فرستاد. تو اون فیلم پگاه و آریا تو شرکت دست تو دست هم بودن . باورت نمیشه وقتی اون فیلمو دیدم مردم و زنده شدم تا اون فیلم تموم بشه .
رفتم تو اتاق آقا بهش فیلمو نشون دادم .
همه چیو انکار کرد . زد زیرش .
گفت اون من نیستم .
مگه میشه پونه ؟ پگاه و آریا اونم درست تو شرکت ، تو اتاق آریا پیش هم بودن .
من با چشای خودم دیدم .
ولی اون قبول نکرد . گفت هرکی این فیلمو فرستاده خواسته منو تخریب کنه پیش تو .
_یعنی متین از پگاه و آریا فیلم داشته و بعد برا تو فرستاده؟
_آره

یکم فکر کرد و گفت : چجوری متین از پگاه و آریا فیلم گرفته ؟ اونم مخفیانه جوری که آریا نفهمیده ؟ منظورم اینه چجوری دوربین رو گذاشته تو اتاق آریا ؟ تا حالا به این فک کردی ؟

پونه راست می‌گفت . من انقدر درگیر آریا و گندکاریش بودم که اصلا به این موضوع دقت نکردم .
_منظورت چیه؟
_خره یکم فکرتو به کار بنداز . متین که تا حالا شرکت نیومده . فقط یه بار اومد که اونم آریا پرتش کرد بیرون . گفتی حتی اتاق هم نرفته .
پس نتیجه میگیریم به یکی پول داده که دوربین بزاره تو اتاق آریا . یا اصلا اینکه یه نفر داره دور از چشم تو ، توی شرکت با متین همکاری میکنه . جوری که برای تو و آریا نقشه بکشه که زندگیتونو به هم بزنه . حالا اون یه نفر شاید تو شرکت باشه ، شاید هم یکی از مشتریای ملک آریا که متین اونو فرستاده .
اینو که پونه گفت هنگ کردم . شاید ، همه اینا تقصیر متین بوده .
رو به پونه گفتم : ولی هرچی که باشه ، اون آدم آریا بود تو فیلم ، تو بغلشم پگاه بود . اینو که نمیتونم نادیده بگیرم

همون لحظه اشک تو چشام حلقه زد و زود سرمو انداختم پایین .
پونه از جاش بلند شد و اومد سمتم .
سرمو گذاشت رو سینه اش و گفت : باشه حالا ، آروم باش . اینجوری میکنی نمیگی یکی شک میکنه .
تو فقط غصه نخور . دونفری درستش میکنیم . مگه من مردم رفیق که تو بخوای تنهایی غصه بخوری.
حرفای پونه یکم آروم ترم کرد . حداقل خیالم راحت شد که تو این اوضاع تنها نیستم . یکی هست که حالمو درک میکنه.

ولی حرفاش منو بدجوری تو فکر فرو برد . متین ؟ یعنی متین داره اذیتمون میکنه ؟
ولی تو اون فیلم آریا بود . اینو که دیگه میتونستم باور کنم که کار متین نیست . آریا درو باز کرد و اومد تو . نمیتونستم نگاش کنم که دوباره همه چیز یادم بره .
اصلا هیچ جوره نمیتونستم کارشو نادیده بگیرم.
بلافاصله رفت پشت میزش نشست .
بعد هم شروع به حضور غیاب کرد . از صداش میشد فهمید چقدر دمغه ولی دیگه واسم مهم نبود .
باید اسم آریا رو از دفترچه ذهنم خط بزنم .
تا آخر کلاس نگاش نکردم و فقط حواسم به تخته بود .
خودشم فهمید که اصلا باهاش کار ندارم .
وقتی کلاس تموم شد زود با پونه از کلاس زدیم بیرون .
همین که پامونو از کلاس گذاشتیم بیرون ، دو قدم نرفته بودیم که آریا جلومونو گرفت .
_ببخشید خانم تهرانی من چند لحظه باهاتون کار دارم .
پونه خواست بره که دستشو گرفتم و مانعش شدم .
بعد هم همون طوری که سرم پایین بود گفتم : من با شما حرفی ندارم استاد .
الانم دیدم شده باید برم .
خواستم بریم که دوباره آریا مانع شد .
_باید حرفامو بشنوین . خیلی مهمه

با خونسردی گفتم : شما حرف زیاد دارین ولی مشکل اینجاست که من نمی‌خوام بشنوم . چون نه حوصلشو دارم نه وقتشو .
_شما نمیتونین به این راحتی راجب من قضاوت کنین . باید یه چیزایی معلوم بشه .
_فک کنم همه چی دیروز مشخص شد . دیگه هم نیاز به توضیح نیست . من باید برم . دیرم شده . با اجازه

اینو گفتم و با پونه زود از کنارش رد شدیم .
با سرعت دو از دانشگاه زدیم بیرون .
زود سوار ماشین پونه شدیم و پونه حرکت کرد .
همین که نشستم پونه گفت : چرا با بدبخت اینجوری کردی ؟ لااقل میذاشتی حرفشو بزنه
_چی میگی پونه ؟ به نظرت اگه میذاشتم حرف بزنه ، چی میخواست بگه ؟
جز یه مشت حرف تکراری و چرت . فقط میخواست بگه من نبودم تو اون فیلم .
_خوب تو مگه نمیگی دوستت داره و واسه خاطرت هرکاری می‌کنه ؟
پس چرا بهش شک کردی ؟ اون آدم اگه عشقش واقعی باشه هیچوقت دست به همچین کاری نمیزنه .
_پونه گفتن این حرفا خیلی راحته . تو جای من نیستی ببینی چی میکشم . تو فک می‌کنی الان از اینکه با آریا اینجوری حرف زدم خیلی خوشحالم ؟
نه منم دارم عذاب میکشم. منم دلم براش پر میکشه ولی نمیتونم اون چیزی که تو فیلم دیدمو فراموش کنم. همش رو مخمه .
یه لحظه هم از ذهنم نمیره بیرون .اصلا دیگه عقلم به هیچ جا قد نمیده

_الهی قربون اون دلت برم . ولی برعکس تو من مطمعنم یکی داره آریا رو پیش تو خراب میکنه.

_دیگه نمی‌خوام راجبش بشنوم . بریم
_ببرمت شرکت ؟
اصلا شرکت یادم نبود .با حرص گفتم : هووووف، اصلا حواسم به شرکت نبود . دیگه چاره ای ندارم که . بریم شرکت .

پونه جلو شرکت نگه داشت و با زور پیاده شدم .
رفتم تو و خودمو زدم به اون راه . آریا هنوز نیومده بود . زود رفتم تو اتاقم و درو بستم .
نشستم پشت میزم .
درست دیروز بود که متین این موقع فیلمو فرستاد . حالم از همشون بهم میخورد .
آریا کاش لا اقل تو توی ذهنم خراب نمیشدی .
یهو بغضم ترکید و زدم زیر گریه

یلدا بعد از چند دقیقه درو باز کرد .
اومد سمتم و زود دستمو گرفت : حالت خوبه هلما ؟
با پشت دستم اشکامو پاک کردم و گفتم : هیچی ، هیچی نیست .
یهو دلم گرفت .
_میخوای به مهندس بگم ؟
اسم آریا رو که شنیدم دوباره حرصم دراومد: مگه اومد ؟
_آره همین الان اومد . میخوای بگم بهش؟
_نه نه . الان حالم خوب میشه .
_باشه پس چیزی خواستی بهم بگو .
_باشه عزیزم تو برو به کارات برس .

وقتی یلدا رفت خودمو جمع و جور کردم و بقیه کارمو انجام دادم .
تا آخر ساعت کاری هی حواسم پرت میشد ولی به زور خودمو نگه می‌داشتم .

بالاخره ساعت کاری تموم شد و کیفمو از رو صندلی برداشتم .
همه کارمندا رفته بودن . رفتم سمت در ،
قبل از اینکه درو باز کنم از قفلی در نگاه کردم . همون لحظه دیدم آریا از اتاقش اومد بیرون .
لعنتی این از کجا میدونست من هنوز تو شرکتم .
قبل از اینکه بخواد کاری کنه زود در اتاقو قفل کردم .
از شانس گند همون لحظه آریا زود اومد سمت اتاق .
رفتم عقب و کنار پنجره وایسادم .
آریا دستگیره درو چند بار بالا پایین کرد .
وقتی مطمئن شد درو قفل کردم چند بار درو محکم کوبید و گفت : هلما درو باز کن . من باهات حرف دارم .

هیچی نگفتم و ساکت موندم . نمی‌خواستم هیچی بشنوم .
_هلما لج نکن . من حوصله این مسخره بازی هاتو ندارم . باز کن این بی صاحابو .
چشمامو بستم و آروم دستمو گذاشتم رو صورتم .
آریا این دفعه محکم تر کوبید و گفت : هلما من اعصاب ندارم . تو دیگه بیشتر از این رو مخم راه نرو . باز کن تا این درو نشکوندم .
تو که میدونی من شوخی ندارم .
بیشتر از این لجبازی باهاش فایده ای نداشت .
میترسیدم کار دستمون بده .
زود رفتم سمت در و بازش کردم .
با حرص زل زدم تو چشاش و گفتم : ها ؟ چیه ؟ چته ؟ درو باز کنم که بیای تو و بعد یا یه مشت چرت و پرت و دری وری خامم کنی ؟
من دیگه گول حرفاتو نمی‌خورم .
دستشو گذاشت رو چهار چوب در و مانع رفتنم شد .
_چرا امروز تو دانشگاه نذاشتی من حرفمو بزنم ؟ چرا جلو پونه یجوری رفتار کردی که فک کنه من قاتلم ؟
_چیه میترسی بقیه راجبت فکر بد کنن ؟
کاش یکم هم نگران بودی که تو دورانی که بیمارستان بودم ، یه وقت فیلم گند کاریت به دستم نرسه .
حالا هم از جلو راهم برو کنار .
از کنارش رد شدم که دستمو گرفت : هلما دیگه باید چیکار کنم بفهمی هیچ کس تو دنیا به اندازه تو برام مهم نیست ؟
اینو که گفت یجوری شدم ولی خودمو نباختم .
دستمو از دستش کشیدم بیرون و گفتم : واسه این حرفا خیلی دیره . ‌خیلی
بعد هم از شرکت زدم بیرون

وقتی از شرکت اومدم بیرون حالم اصلا خوب نبود ، نباید گول حرفای آریا رو می‌خوردم .
میدونستم اینم یه تله اس . معلوم نیست من چندمین نفریم که اینجوری ازش ضربه دیده .
ولی من مثل بقیه گولشو نمی‌خورم .
یاد حرفای عاشقونه اش که میوفتادم بیشتر حالم گرفته میشد . من چقدر احمق بودم که حرفاشو باور کردم .
زود زنگ زدم به آژانس و رفتم خونه .
وقتی رسیدم خونه زود رفتم اتاق و گوشیمو خاموش کردم .
انقد خسته بودم و عصبی ، که زود خوابم برد .
به مامان هم گفتم واسه شام منو بیدار نکنه .

نزدیکای ساعت دو نصفه شب بود که بی خوابی به سرم زد و بیدار شدم .
همون لحظه که گوشیمو روشن کردم دیدم آریا بهم پیام داده بود
_هلما می‌خوام باهات حرف بزنم . به هر قیمتی که شده ، دیگه نمیتونم صبر کنم .
دیگه نمیتونم بی محلی هاتو ببینم و هیچی نگم .
منم براش نوشتم : دیگه نمی‌خوام ببینمت یا حتی اسمت رو صفحه گوشیم بیاد .دیگه هم بهم پیام نده
بعد از سه دقیقه جواب داد . لعنتی همیشه آن بود .
_این حرف آخرته ؟
_آره .
بعد هم دوباره گوشیمو خاموش کردم

وقتی بیدار شدم ساعت هفت صبح بود . زود حاضر شدم و رفتم دانشگاه .

***
چند هفته از اون قضیه میگذشت و رابطه منو آریا سردتر از همیشه شده بود .
حتی سلام علیک عادی هم نمیکردیم . این من بودم که وقتی بهش می‌رسیدم زود از کنارش رد میشدم .
فک کنم دیگه همه چی واسش عادی شده بود .
ولی این آریای که من می‌دیدم دیگه اون آریای سابق نبود.
همه چیزش عوض شده بود . دیگه عین سابق درس نمی‌داد . اینو راحت میشد فهمید .
تو شرکت هم کم پیداش میشد.

🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mshh
mshh
3 سال قبل

آخه این چه وضعشه،دیگه رمان خیلی بی مزه شده،سر یه موضوع خیلی الکی گند زده شد تو رمان ،من نمیدونم چرا انقدر کشش میدید،حداقل زودتر پارت بزارید

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x