رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 54

4.7
(7)

 

یه روز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم ساعت هفت و نیم بود .
محکم زدم رو پیشونیم ، دانشگاهم داشت دیر میشد .
زود از جام بلند شدم و یه صبحونه سرسری خوردم .
بعد زود حاضر شدم و رفتم دانشگاه .
وقتی رسیدم خداروشکر هنوز کلاس شروع نشده بود .
زود رفتم پیش پونه و باهاش سلام علیک کردم .
تا منو دید گفت : چته چرا هی نفس نفس میزنی ؟
_دیر بیدار شدم ، ترسیدم دیر به کلاسم برسم .
_نترس بابا ، تو که این آریا رو میشناسی ، از وقتی با هم کات کردین دیگه سر وقت نمیاد .
یه نفس راحت کشیدم و نشستم رو صندلیم .
پونه سرشو انداخت پایین و با انگشتاش بازی کرد . فهمیدم یه مرگشه ، یا یه چیزیو میخواد بهم بگه .
دستشو گرفتم و گفتم : چیزیو میخوای بهم بگی؟
سرشو آورد بالا . صاف تو چشمام نگاه کرد و گفت : هلما من …
ترسیدم از حرفی که میخواد بزنه .
با ترس گفتم : تو چی ؟
دستمو فشار داد و گفت : من یه چیزایی رو شنیدم که نباید می‌شنیدم .
_یعنی چی ؟ نمی‌فهمم . واضح بگو ببینم

آب دهنشو قورت داد و گفت : صلح داشتم میومدم دانشگاه .
تو راه پله متینو دیدم .
خواستم از کنارش رد شم ولی دیدم رفتارش مشکوکه . پشت ستون قایم شدم .
گوشیمو تیز کردم . یه نفر پیشش وایساده بود .
به پسره پول داد و گفت : دمت گرم خیلی خوب بازی کردی ، دختره باورش شده .

هلما باورت نمیشه ، اون پسره ته چهره اش خیلی شبیه آریا بود . خودمم داشتم هنگ میکردم .
من بهت گفته بودم اینا همش نقشه اس از طرف متین .
گفته بودم اون میخواد آریا رو خراب کنه پیشت چون امکان نداره اون از آریا فیلم داشته باشه .
ولی تو باور نکردی . ترجیح دادی به آریا شک کنی و زندگیتو خراب کنی تا به اون مرتیکه شک کنی .

انگار پتک خورده بود سرم . مات زل زده بودم به روبرو . چیزایی که میشنیدمو نمیتونستم باور کنم . آب دهنمو قورت دادم و گفتم : تو مطمعنی ؟
_آره به جون مامانم . با چشای خودم دیدم .
ازشون فیلم هم گرفتم . بعد گوشیشو درآورد و نشونم داد .
وقتی فیلمو دیدم ، دستام بدجور لرزید .
دیگه به چشمام هم اعتماد نداشتم .
اون آدم ته چهره اش شبیع آریا بود .
یعنی من الان گول خورده بودم ؟
داشتم دیوونه میشدم

فکر اینکه چقدر به اون بدبخت تهمت زدم ، رو مخم بود .
چشمامو بستم و سرمو گذاشتم رو میز .
حالا داشتم حال آریا رو درک میکردم .
پونه از پشت دستشو گذاشت رو شونه ام و گفت : الهی بمیرم واسه دلت . ولی می‌دونم به شکستگی دل اون بدبخت نمیرسه . یه جوری از دلش دربیار . همه تلاشتو بکن .
_چجوری پونه ؟ چجوری ؟
من به اون آدم بدترین تهمتو زدم . یه حرفایی بهش زدم که وقتی یادش میفتم خودم از خودم بدم میاد .
بهش گفتم دیگه نمی‌خوام ببینمش . حرف از این بدتر ؟منی که خودم از زندگیم پرتش کردم بیرون ، حالا با چه رویی بهش بگم اشتباه کردم ؟
این دفعه هر کاری بکنه باهام حق داره . نوبت اونه که دیگه باهام بد باشه .
_همه چیو بسپر به خدا ، اگه شما قسمت هم باشین حتما به هم میرسین . هیچی نمیتونه جلوی قسمتو بگیره .
چند لحظه بعد آریا اومد تو کلاس و عین همیشه جدی بود .
تو نگاهش هیچی معلوم نبود . اصلا نمیشد هیچیو از چشاش خوند . به خصوص الان که دیگه اصلا بهم یه نگاه هم نمینداخت .

به زور کلاسو تا آخر تحمل کردم . وقتی کلاس تموم شد بلافاصله از در زدم بیرون .
سوار ماشین پونه شدم و زود حرکت کردیم . همین که حرکت کردیم پونه گفت: حالا میخوای چیکار کنی ؟
_نمیدونم پونه . مخم هنگ کرده .
اون آدم خیلی شبیه آریا بود ، اصلا همه اینا به کنار .
اون دختره چی ؟ اون که پگاه بود .
_به ظرت کسی که می‌تونه به این راحتی واسه آریا بدل پیدا کنه ، واسه پگاه نمیتونه ؟
_اون شرکت چی ؟ اتاق که واسه آریا بود .
_ای بابا ، هلما جان بیخیال میشی یا ن ؟
حالا که فهمیدی کار متینه ، میخوای تا فردا از این سوالا بکنی ؟

_دارم دیوونه میشم . یعنی متین واسه نابود کردن منو آریا حاضره دست به همچین کارایی بزنه ؟
_خیلی آدما برای نابود کردن بقیه دست به کارای خیلی بزرگتر از اینا میزنن . تازه این که چیزی نیست .
یکی از آشناهامون ، یکی مثل متین گیرش افتاده بود . حاضر شد چند سال بره زندان ولی زنشم با خودش ببره زندان چون اونم یجورایی عین متین عقده ای بود .
_حالا میگی چیکار کنم ؟
_تنها راهت اینه که بری ازش معذرت خواهی کنی و همه چیو براش توضیح بدی . این همه مدت اون خواست برات توضیح بده و تو نذاشتی . حالا نوبت توعه که بری دنبالش . حتی اگه نخواست ببینتت .
_میزاره باهاش حرف بزنم ؟
_نمیخوام امیدوارت کنم . با این کاری که تو کردی به این راحتیا قبولت نمیکنه . باید کفش آهنی بپوشی و هر روز بری پیشش .
با نا امیدی به روبرو خیره شدم و فقط از خدا خواستم تو این شرایط سخت تنهام نذاره و کمکم کنه .

وقتی پونه منو رسوند جلو شرکت از ماشین پیاده شدم و رفتم شرکت .
وقتی پامو گذاشتم تو ، با یلدا زود سلام علیک کردم و رفتم اتاقم .
کیفمو گذاشتم کنارم و خودم هم نشستم رو صندلی ، سرمو گذاشتم رو میز و بدجوری رفتم تو فکر .
یاد حرفایی که به آریا میزدم افتادم حالم بد میشد . من به اون بدبخت حتی اجازه ندادم از خودش دفاع کنه .
زود قضاوتش کردم و بهش انگ خیانت زدم . اونم آریایی که میدونستم چقدر از پگاه متنفره .
پونه راجب متین بهم گفته بود ولی من باور نکردم و فقط اون چیزایی رو که با چشم خودم دیدم قبول کردم .
لعنت بهت هلما که تو همه چی عجله داری .
باید تلاشمو میکردم . تا الان آریا تلاش کرد تا حرفشو ثابت کنه بهم ، حالا نوبت منه.
حتی اگه منو پس بزنه . نمی‌خوام با خریتم از دستش بدم .
از جام بلند شدم و رفتم سمت در .
درو باز کردم و رفتم پیش یلدا .
_مهندس هست ؟
_آره تو اتاقشه . کارش داری؟
_آره راجب حقوقم باید باهاش حرف بزنم .
_باشه برو . فقط قبلش بزار بهش بگم .
دستشو گرفتم و گفتم : نه ، اگه میشه نگو . می‌خوام یهو منو ببینه ، تو عمل انجام شده قرار بگیره .
اگه قبلش بگی ممکنه یوقت نذاره برم تو اتاقش .
_باشه فقط هرچی شد پای خودت
_اوکی .

آب دهنمو قورت دادم و آروم رفتم سمت در .
با استرس در زدم و چشمامو بستم .
با صدایی آروم گفت : بیا تو .
اگه میدونست منم عمرا اگه جواب میداد . حق هم داشت ، ده برابر بیشتر از این بلا میاورد سرم بازم حق داشت .
درو باز کردم و رفتم تو ، سرش پایین بود .
سرشو بالا آورد تا منو دید سرشو انداخت پایین .
همون طوری که سرش پایین بود گفت : کاری داشتی ؟
رفتارش خیلی سرد بود باهام .
انگشتامو تو هم قفل کردم و گفتم : آریا چرا اینجوری میکنی ؟ من حالم اصلا خوب نبود . تو وضعیت خوبی نبودم . باید بهم حق بدی .

_میدونم منم به خاطر همین بهت چند روز فرصت دادم تا آروم شی ولی مثل اینکه تو تصمیمتو از قبل گرفته بودی .

_آریا من اصلا شرایط مناسبی نداشتم . تو هم جای من بودی همونکارو میکردی .

_من حداقل به خاطر چند تا فیلم و عکس که اصلا معلوم نیس از کجا اومده الکی به کسی که دوسش دارم تهمت خیانت نمیزنم .
آریا راست می‌گفت ، حق داشت . من بدجوری باهاش تا کردم . من به خاطر فیلم و عکسای متین بهش تهمت زدم .
رفتم نزدیکش ، آروم دستمو گذاشتم رو میز و گفتم : آریا بهم نگاه کن .
بدون اینکه نگام کنه ، همون طوری که سرش پایین بود و با ورقهای رو میزش بازی میکرد گفت : اگه کار مهمی نداری برو اتاقت بزار منم به کارم برسم .

اینو که گفت حرصم در اومد . دیگه نمیتونستم تحمل کنم اینجوری خوردم کنه . نمی‌خواستم بیشتر از این غرورمو بشکونم .
_باشه آقا آریا ، من میرم ولی یادت باشه که من به اشتباهم پی بردم و معذرت خواهی کردم . اگه اتفاقی واسه رابطمون افتاد ، بدون مقصرش تو بودی نه من.
بعد هم با حرص از اتاق زدم بیرون و زود رفتم اتاقم

در اتاقمو بستم و همونجوری که به در تکیه داده بودم ، بغضم ترکید و زدم زیر گریه .
نشستم رو زمین و سرمو گذاشتم بین زانوهام .
خدا لعنتت کنه متین که منو به این حال و روز انداختی .
کاش میمردم و خورد شدنمو جلوی آریا نمیدیدم . بعد از نیم ساعت بالاخره از رو زمین بلند شدم و رفتم نشستم رو صندلی . حالم اصلا خوب نبود . بهتره بگم هیچی حالمو خوب نمی‌کرد . هیچی .
وقتی ساعت کاری تموم شد زودتر از همه از شرکت زدم بیرون .
سوار اسنپ شدم و زود رفتم خونه .
وقتی رسیدم خونه و رفتم اتاقم زود ولو شدم رو تخت .
نمیتونستم دست رو دست بزارم که با خربازیام آریا رو از دست بدم . خودم باعث این ماجرا شدم ، خودم هم باید تمومش میکردم . دیگه بیشتر از این نمی‌خواستم سرد بودن آریا رو ببینم .
از تو کیفم گوشیمو برداشتم و رفتم تو مخاطبین . همون لحظه چشمم خورد به شماره ستاره .
چرا به ذهن خودم نرسیده بود ؟ شاید ستاره میتونست کاری بکنه. به هر حال اون بیشتر از من آریا رو میشناسه .
شاید که نه ، حتما میتونست کاری بکنه .
بی اختیار دستم خورد رو شمارش و زنگ خورد .
بعد از دوتا بوق برداشت : به به خانم خانما ، چه خبر یادی از ما فقیر فقرا کردین ؟
نتونستم جلوی خودمو بگیرم . با بغض گفتم : ستاره کمکم کن
_چی شده هلما؟ چرا صدات اینطوریه؟ با آریا دعوات شده؟
_میگم بهت همه چیو ولی باید حضوری ببینمت .
_باشه . کجا بیام ؟
_بیا همون کافه نزدیک شرکت ساعت هفت و نیم .
_باشه میام . فعلا .
بعد گوشیو قطع کردم و پرت کردم اونور .
ساعت هفت حاضر شدم و زود رفتم کافه .
وقتی رسیدم ستاره هنوز نیومده بود .
بعد از ده دقیقه رسید . تا منو دید اومد سمتم .
بلند شدم و باهاش دست دادم .
بعد از اینکه نشستیم گفت : وقتی پشت گوشی اونجوری حرف زدی خیلی ترسیدم ، چی شده دختر ؟ زدین به تیپ و تاپ هم ؟
_نه قضیه خیلی بالاتر از این حرفاس .
_یعنی چی ؟ واضح بگو بفهمم .
دستمو گره کردم تو هم ، بعد هم همه ماجرا رو از اول تا آخر بهش گفتم .
وقتی حرفام تموم شد با چشایی گرد شده داشت نگام میکرد .
_یعنی تو راجب آریا همچین فکری کردی؟
_تو هم جای من بودی همین فکرو میکردی .
بعد هم گوشیو از کیفم درآوردم و فیلمو بهش نشون دادم .
فیلمو که دید گفت : حق داری منم جای تو بودم همین فکرو میکردم ، این پسره خیلی شبیه آریاس ولی بازم یکم تند رفتی . نذاشتی آریا یکم باهات حرف بزنه .
سرمو انداختم پایین ، دستمو گرفت تو دستشو با اون یکی دستش زیر چونمو گرفت و سرمو آورد بالا .
_الهی قربونت برم . می‌دونم چقد داری عذاب میکشی . غصه نخور ، من کنارتم .
مگه چند تا هلما داریم که خاطرش واسه همه عزیزه؟ مخصوصا داداشم .

بعد از یکم سکوت گفت : من هی با خودم میگم چرا آریا چند وقته رفتارش عوض شده
_منظورت چیه ؟
_این چند هفته دیر به دیر میومد خونه . شام هم نمی‌خورد ‌.زود هم میرفت می‌خوابید .
از زندایی چند بار پرسیدم ولی جواب درست و حسابی نداد بهم‌ .
جرعت نکردم از خودش بپرسم . چند بار خواستم بهت زنگ بزنم ببینم قضیه چیه ، ترسیدم دعوا کرده باشین و نخوای بهم راجبش بگی . گفتم شاید خجالت میکشی . چه قدر خوب شد بهم زنگ زدی . حالا خیالم راحت شد .
_یعنی میخوای چیکار کنی ؟
_مبرم از زیر زبون آریا میکشم بیرون همه چیو . اگه بازم نخواست چیزی بگه ، بهش میگم اگه چیزی نگه میرم به دایی و زندایی همه چیو میگم و فیلمو بهشون نشون میدم .
می‌دونم آریا چقدر از دایی می‌ترسه ، به خاطر همین کوتاه میاد .
ولی تو هم باید فرصت بدی بهم . یکم زمان میبره .
_من چیکار کنم ؟
_هیچی فقط تو این چند روزه زیاد دور و بر آریا نباش . بزار یکم اوضاع آروم بشه . بعد از اینکه خودم تو خونه باهاش حرف زدم بهت میگم کی بری پیشش بازم باهاش حرف بزنی .
با نگرانی تو چشاش زل زدم و گفتم : اگه از دستش بدم چی ؟
_امکان نداره . اون آریایی که من میشناسم حالا حالاها بیخیالت نمیشه .
راستی بهت نگفته بودم ، قبل از قضیه دعوا ، هر روز که آریا میومد خونه ، زندایی و دایی هی از آریا حال تورو میپرسیدن .
انقد که آریا پیششون تعریف تورو کرده بود .
بعضی وقتا بهم می‌گفت کاش زودتر از اینا هلما میومد تو زندگیم .
ستاره اینو که می‌گفت ، نور امیدی تو دلم روشن میشد ‌. یعنی میشد منو آریا دوباره با هم باشیم ؟

🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حکیم مجدم
3 سال قبل

خوب

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x