رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 55

4.9
(7)

 

با نگرانی به ستاره نگاه کردم و گفتم : ستاره تو کمکم میکنی؟
_مگه میشه وقتی با اون چشات اونجوری بهم زل میزنی ، من دست رد به سینه ات بزنم ؟ معلومه که کمکت میکنم . فقط …
_فقط چی ؟
_باید صبور باشی . همه چیو اول بسپر دست خدا بعد هم قسمت . اگه تو و آریا مال هم باشین ، زمین و زمان هم دست به دست هم بدن نمیتونن شما رو از هم جدا کنن .
راضی کردن آریا یکم طول می‌کشه . خودت که میشناسیش ، خیلی لجبازه . رام کردنش طول میکشه یکم . ولی حتما میتونم . تو هم نباید امیدتو از دست بدی . از این به بعد من بهت میگم چیکار کنی . منتظر باش بهت خبر میدم .
این چند روز هم زیاد دور و برش نباش . بزار یکم ذهنش آروم باشه .
_باشه عزیزم .
بعد از اینکه ستاره باهام حرف زد و کلی آروم شدم ، ازم خداحافظی کرد و رفت . منم ده دقیقه بعد از کافه دراومدم و رفتم خونه

***

نشسته بودم رو صندلیم و داشتم حساب و کتابا رو چک میکردم . داشتم فاکتورا رو نگاه میکردم که دیدم یکی از فاکتورا رو باید آریا امضا کنه ، به خشک شانس.

دقیقا موقعی که رابطم باهاش شکرآب بود باید میرفتم اتاقش . به زور از جام بلند شدم و فاکتور به دست از اتاق اومدم بیرون .
رفتم پیش یلدا و گفتم : باید این فاکتورو بدم مهندس امضا کنه .
_باشه برو عزیزم.
رفتم سمت اتاق آریا و در زدم .
از استرس مردم تا جواب بده .
بالاخره گفت : بیا تو .
آروم درو باز کردم و رفتم تو .
رو صندلیش نشسته بود و داشت با تلفن حرف میزد .
بهم اشاره کرد که منتظر بمونم تا حرفش تموم بشه .
همینم کم مونده بود معطلش بمونم .
با خنده به کسی که پشت تلفن بود گفت : منم دلم برات تنگ شده بود عزیزم .
_…
_خدا نکنه . این روزا حتما بیا شرکت ببینمت .
با این حرفاش فقط منو میخواست حرص بده . میدونست نقطه ضعفم چیه . کارشم خوب بلد بود . دیگه حرفاش زیادی داشت طول میکشید .دیگه حوصله نداشتم بیشتر از این علاف بشم . با حرص رفتم جلو فاکتورو گذاشتم رو میز .
بعد هم با اخم گفتم : اگه میشه زود امضا کنید . من کلی کار دارم .
این رفتارمو که دید تعجب کرد . همون طوری که گوشی دستش بود برگه رو امضا کرد بعد هم پرت کرد جلوم .
اصلا اون پنج دقیقه رو هم اشتباه کردم علافش شدم .
برگه رو زود از میز برداشتم و با عصبانیت از اتاق زدم بیرون و درو محکم کوبیدم

زود رفتم اتاقم و درو بستم . پسره پررو برگه رو پرت میکنه جلوی من .
انگار من نوکرشم . شیطونه میگفت همونجا با دستای خودم خفش میکردم .
حیف که …
لعنت به این دل لامصب که هیچ وقت نمیذاره هیچ کاری کنم . اگه دلم پیشش نبود صد سال قبل از اینجا استعفا داده بودم .
با عصبانیت داشتم با ورقه های رو میزم ور میرفتم . حوصله هیچیو نداشتم . آریا که باهام اینجوری بود دیگه نمی‌خواستم هیچکسو ببینم . انگار دنیا هم باهام قهر بود .
رفتم تو فایلای کامپیوتر ، کلشونو زیر و رو کردم . بالاخره فایل عکسا رو پیدا کردم . رفتم توشون .
همون عکسایی که از آریا مونده بود تو کامپیوتر و یادش رفته بود پاک کنه .
یکی یکی عکسا رو می‌دیدم و رو همشون زوم میکردم .
چقدر دلم برای اون آریا تنگ شده بود ‌.
چشمامو بستم و از ته دل از خدا خواستم یبار دیگه همون آریا رو بهم برگردونه .
کامپیوترو خاموش کردم و سرمو گذاشتم رو میز .
رفتار آریا نشون میداد خیلی ازم ناراحته . چون اون هیچوقت برگه رو جلوم پرت نمیکرد .
وقتی ساعت کاری تموم شد وسایلامو جمع کردم و از اتاق زدم بیرون . همون لحظه هم آریا از اتاق زد بیرون .
تا منو دید زود اخم کرد و از کنارم رد شد . منم محل ندادم و رفتم سمت یلدا .
_عزیزم میشه برام یه اسنپ بگیری ؟
_باشه الان میگیرم ‌.
_پس من بیرون منتظر میمونم .

چند دقیقه هم نگذشت که اسنپ اومد . همین که اسنپیه بهم زنگ زد گفت : خانم من الان جلو شرکتم .اگه میشه تشریف بیارین
_الان میام فقط من میشه یه چیز از شما بخوام ؟ اگه میشه الان که اومدم بیرون شما از ماشینتون بیاین بیرون ، بعد بیاین سمت من با من خیلی صمیمی برخورد کنین یه جوری که انگار من همسرتونم.
_خانم یعنی چی ؟ این کارا برای چیه ؟ من آبرو دارم .
_آقای محترم خواهش میکنم ازتون . من با همسرم دعوام شده . شما فقط بیاین سمت من بگین عزیزم چرا انقد دیر کردی همین . من دوبرابر کرایه رو هم میدم بهتون . شما فقط یه لحظه با من همکاری کنید . الان هیچ کدوم از فامیلا یا آشناهاتون هم اینجا نیستن که آبروتون بره
_خانم من نمیتونم این کارو کنم .
_خیلی خوب شما نمی‌خواد کاری بکنین . من خودم یکاریش میکنم . شما فقط تو ماشین بمونین به من لبخند بزنین همین.

_باشه فقط در همین حد .

زود از ساختمون زدم بیرون . خداروشکر آریا هنوز نرفته بود چون منتظر باباش بود .
از کنارش رد شدم و از قصد برای راننده اسنپ با لبخند دست تکون دادم ‌ . میدونستم از چشم آریا دور نمیمونه . دقیقا هم همینطور شد چون صورتش از عصبانیت قرمز شد.
اینکه هیچکاری نمیتونست بکنه بیشتر عصبانیش میکرد . زود سوار اسنپ شدم . از همون دور آریا رو می‌دیدم که داره حرص میخوره و با عصبانیت دستشو می‌بره لای موهاش. همین که راننده حرکت کرد گفتم : آقا ببخشید توروخدا من با شوهرم اختلاف دارم به خاطر همین هم از شما خواستم . دیدین که چقدر عصبانی شد ، همیشه همینطوریه، زود جوش میاره . به خاطر همین هم نمی‌خوام باهاش زندگی کنم دیگه . زندگی برام نذاشته.
اینا رو که میگفتم خودم خندم میومد .

_خواهش میکنم . مسیرتون همون ولیعصره؟
_بله

***
پامو گذاشتم حیاط دانشگاه و رفتم تو . وقتی رفتم سالن از دور آریا رو دیدم که تو اتاق اساتید بود .
تا چشمش بهم خورد روشو برگردوند اونور . منم یه چش غره رفتم بهش و زود رفتم سر کلاس و مستقیم رفتم پیش پونه اینا .
باهاشون گرم سلام علیک کردم . نمی‌خواستم نبودن آریا تاثیری تو روحیه ام بزاره .
پونه تا منو دید گفت : به به عشق خودم . چه خبرا ؟
_هیچی والا چه خبری .
_امروز یکم شنگولیا .
_همش ظاهرسازیه . خودت که میبینی حالمو
اینوکه گفتم پونه نشست کنارم . دستمو گرفت و گفت: باهاش حرف زدی؟ رفتی پیشش؟
_آره ولی منو پس زد . نخواست ببینتم

_باید بازم باهاش حرف بزنی . ازش خواهش کنی. اون الان تورو مقصر می‌دونه . حق هم داره .
هرچقد هم پست بزنه بازم باید تلاشتو بکنی چون دیگه هیچکی تو زندگیت جای اونو برات پر نمیکنه .
_اره ولی به چه قیمتی ؟ له شدن غرورم ؟ دیروز رفتم براش فاکتور بردم که امضا کنه . از قصد جلو من با گوشی حرف میزنه بعد به طرف میگه عزیزم و قربونت برم و فلان .
بعد هم برگه رو جلو من پرت میکنه . باورت میشه ؟
_معلومه که نه . اون میخواد تورو امتحان کنه ببینه با این وجود بازم میخوایش یا ن . تو هم اگه میخوای ثابت کنی بهش باید دست از لجبازی برداری و حرف دلتو بزنی بهش .
_به نظرت کی ؟
_هرچی زودتر بهتر .
_راستش من با دختر عمه آریا که یه جورایی عین خواهرشه حرف زدم .
گفت خودش با آریا حرف میزنه خبرشو میده بهم .
_خوب این که خیلی خوب شد . اون رگ خواب آریا رو بیشتر بلده تا تو . بزار اون باهاش حرف بزنه ببینه آریا کی از خر شیطون قراره بیاد پایین .
تا اسم آریا اومد سرمو انداختم پایین . دلم انقد واسش تنگ بود که حد نذاشت .
پونه که فهمید چه مرگمه با دستش زیر چونمو گرفت و سرمو آورد بالا .
_میدونم الان تو دلت چ خبره . میدونم که دلت واسش پر میزنه . ولی خدا بزرگه ، اینو هیچوقت یادت نره.
با لبخند بهش نگاه کردم ‌ . همیشه با حرفاش آرومم میکرد
همون لحظه در باز شد و آریا اومد تو .
طبق معمول اخم و جذبه همیشگیو داشت . نشست پشت میزش و حضور و غیاب کرد .
امروز قرار بود درس رو ازمون به صورت شفاهی بپرسه . قانون جدیدش بود که نزدیکای امتحان پایان ترم از بچه ها شفاهی میپرسید ببینه چقدر بلدن .
خودش شروع کرد : قرار بود امروز ازتون درس رو شفاهی بپرسم . امیدوارم خونده باشید و بهونه نیارید ، چون دو هفته بهتون وقت داده بودم .

این دو هفته انقدر بابت آریا ناراحت بودم که به کل یادم رفته بود . اصلا فکرشم نمی‌کردم من تو همچین روزی با آریا قهر باشم .
سرمو گذاشتم رو میز تا یکم چشمامو ببندم .
ولی با شنیدن اسمی که گفت درجا خشکم زد : خانم تهرانی تشریف بیارین اینجا .
اصلا فکر نمی‌کردم انقد به فکر انتقام از من باشه که اینجوری بخواد جلو بقیه ضایعم کنه .حداقل فک نمی‌کردم نفر اول صدام کنه
با حرص از جام بلند شدم و رفتم رو سکو کنارش وایسادم

سرمو انداخته بودم پایین و بهش نگاه نمی‌کردم ‌. میدونستم میخواد جلوی بچه ها ضایعم کنه .
دست به سینه وایساده بودم و ساکت بودم . سکوت عجیبی تو کلاس بود .
آریا بالاخره یکی از سوالا رو انتخاب کرد و ازم پرسید .
من حتی یه کلمه هم از این درس نفهمیده بودم ، چه برسه به اینکه بخوام بخونم .
هیچی بلد نبودم و به زمین خیره شدم .
آریا هم دید هیچی نمیگم یه سوال دیگه پرسید .
هیچ کدومو بلد نبودم . از هر سوالی که رد میشد یه اخمی میکرد .
همه ساکت بودیم که یهو آریا محکم کوبید به میز . همه از ترس به آریا زل زده بودن .
با عصبانیت رو کرد سمت من و گفت : خانم تهرانی این چه وضعیه؟ اومدین اینجا مهمونی ؟ خجالت نمیکشین ؟
پدر و مادرتون این همه هزینه کردن که خیرسرتون بیاین اینجا درس بخونین، بنده خدا ها نمیدونن شما اینجا رو کردین پاتوق واسه وقت تلف کردن .
با استرس گفتم : استاد به خدا من…
_نمیخواد بهونه الکی بیارین برای من . اینطوری نمیشه . باید یه روز مادرتونو دعوت کنم دانشگاه ، از نزدیک با دسته گل دخترش آشنا بشه .
باید اساسی باهاشون صحبت کنم .
اگه لازم بشه پدرتونو هم میگم .
اسم مامانمو که آورد ترس تو وجودم افتاد . مامانم اگه بیاد اینجا ، آریا بی برو برگرد آب پاکیو می‌ریزه رو دستش .
اون موقعس که دیگه نه دانشگاه میتونم برم نه سرکار .
تا اومدم یه چیز بگم آریا زود گفت : بفرمایید بشینید . خودم بعدا تکلیفتونو روشن میکنم .
با بغضی که به گلوم بدجوری چنگ مینداخت ، رفتم نشستم جام .
با همون حال بدم زل زدم به دیوار و تا آخر کلاس جیکم در نیومد . پونه هم هی دستمو می‌گرفت و بهم دلگرمی میداد .
پسره بیشعور جلو همه ضایعم کرد .قشنگ زد به هدف .
من حداقل جلو بقیه اینجوری ضایعش نکردم .حالم انقد بد بود که نمیدونستم چیکار کنم حالم خوب شه

🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x