رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 56

4.8
(8)

 

تا آخر کلاس به زور ساکت نشستم و سعی کردم کاری نکنم .
آریا بعد از من از چند نفر دیگه هم پرسید. ‌ از قصد هم اون درسخونا رو بلند میکرد تا جلو هنه درس نخوندن منو ثابت کنه .
وقتی کلاس تموم شد و آریا وسایلشو جمع کرد ، تا پاشو از کلاس بیرون گذاشت زود از جام بلند شدم که برم دنبالش ، ولی مثل اینکه پونه از تو چشام خوند می‌خوام چیکار کنم . زود دستمو گرفت و نذاشت برم .
همین که رو صندلی نشستم با حرص گفتم : چته چرا نمیزاری برم ؟ ندیدی جلو همه باهام چیکار کرد ؟ باید برم باهاش حرف بزنم .
مگه خودت نگفتی باید هرجوری شده باهاش حرف بزنم حتی اگه بخواد منو پس بزنه ؟
_آره گفتم ولی نه الان . تو اگه الان بری پیشش بدتر خودتو کوچیک کردی ، چون اون فکر میکنه از این به بعد هرکاری بخواد باهات میکنه و تو هم میری التماسش میکنی .
یکم صبر کن ، اون الان از دستت عصبانیه ، داره با این کارا حرصشو خالی میکنه . اگه تو هم این وسط وا بدی و بخوای کم بیاری ، اون فک میکنه انقد دوسش داری که به خاطرش حتی حاضری خودتو کوچیک کنی . اون هم هرکاری که دوست داشته باشه باهات میکنه .
تو الان پیشش نمیری ، هیچی هم بهش نمیگی، به مامانت هم میگی بیاد پیشش .
نهایتش اینه آریا یکم از وضع درس خوندنت میگه و مامانت هم تا دو روز غر میزنه بعد بیخیال میشه .
یکم به حرفای پونه فک کردم دیدم راست میگه ، من زیادی داشتم خودمو کوچیک میکردم ،باید یکم صبر میکردم .
با پونه وسایلامونو جمع کردیم و از کلاس زدیم بیرون .
پونه منو رسوند جلو شرکت .
ازش خداحافظی کردم و رفتم تو . وقتی رسیدم سالن اصلی ، فهمیدم آریا اومده شرکت . این بشر انگار جت بود .
با یلدا سلام علیک کردم و رفتم تو اتاقم .
وقتی رفتم تو و کیفمو گذاشتم رو میز ، صدای داد آریا حواسمو پرت کرد .
عین فضولا زود خودمو رسوندم سمت دیوار و سعی کردم گوش بدم .
داشت با کسی که پشت تلفن بود با داد حرف میزد : رضا تو یکاری کن . برو الان لیست پسرای دانشگاه رو پیدا کن ، عکس همشونو با مشخصات بفرست به من .
_ ….
_تو کاری به این کارا نداشته باش . بفرست برای من .
_ …

_ آره مطمعنم. خودم اون روز جلو شرکت دیدمش .
_ …

_گوه خورده مرتیکه ، من ننشو به عزاش میشونم.
_ ….

_چرا اومده دنبال هلما ، چه صنمی باهاش داره؟ دانشجوی من که نیست . تا حالا شاگردم نبوده . اگه تو دانشگاه پیداش کنم تیکه تیکه اش میکنم من .

_ …

_نمیدونم شاید فامیلش بوده . شاید هم آشنای قدیمی . فقط دعا کن تو اون دانشگاه نباشه که فردا باید فاتحشو بخونه .
بعد هم صداش قطع شد ‌‌. فک کنم گوشیو قطع کرد .
اول دوهزاریم نیوفتاد ولی بعد فهمیدم داشت راجب قضیه اسنپ که دیروز اومد دنبالم بحث میکرد اینا رو که می‌شنیدم قند تو دلم آب میشد . اینا یعنی هنوز دوسم داره و رو من حساسه .
خدایا شکرت که آریا رو هنوز دارم . دیگه کم کم داشت باورم میشد واسه همیشه از چشمش افتادم .
خدایا شکر ، عاشقتم ‌. هم عاشق خودت هم عاشق آریا .
با ذوق نشستم سر جام و زود گوشیو از کیفم درآوردم .
به ستاره پیام دادم : سلام عزیزم . چیشد چه خبر ؟ کاری تونستی بکنی ؟ حرف زدی باهاش ؟
بعد از ده دقیقه جواب داد : سلام هلما جان . دیشب یکم از زیر زبونش کشیدم بیرون . از دستت ناراحته ولی می‌دونه پشیمون شدی .
گفت حالا حالاها نمیتونه باهات عین قبل بشه . تو بهش تهمت بدی زدی .
میدونم ، بهت حق میدم که هرکس دیگه ای هم جای تو بود اون فکرو میکرد . ولی تو آب پاکیو یهو ریختی رو دستش و گفتی دیگه نمی‌خوای ببینیش .
اون هم بدجوری به دل گرفته .
_حالا میگی چیکار کنم ؟
_هیچی فقط صبر کن تا خودم بهت بگم . الان هم هیچ کاری نکن تا من نگفتم .
_باشه عزیزم .
بعد هم گوشیو خاموش کردم گذاشتم تو کیفم

وقتی ساعت کاری تموم شد وسایلمو جمع کردم و خواستم از اتاق برم بیرون که شنیدم دوباره صدای آریا از اتاقش میاد .
گوشمو تیز کردم : چیشد رضا؟
_ …
_یعنی چی پیدا نشد ؟
_ …

_پوشه ی کل پسرا رو نگا کردی؟ ببین فقط شاگردای خودم نه ، کل دانشگاه .
_…

_مگه میشه آب شده باشه رفته تو زمین ؟
_….

_باشه حالا تو برو ببینم چه خاکی میتونم تو سرم کنم . نهایتش اینه که فامیلشه دیگه .
بعد هم قطع کرد .
به خاطر من داشت چه حرصی میخورد . تو دلم داشتم ذوق میکردم که نمیدونست طرف راننده اسنپ بود .
خودمو جمع و جور کردم و با قیافه جدی از اتاق زدم بیرون .
آریا ولی نیومده بود . میدونستم داره حرص میخوره .
وقتی از در سالن اومدم بیرون خودمو پشت نرده ها قایم کردم .
آریا یواشکی از اتاق بیرون اومد و رو به یلدا گفت : خانم تهرانی رفت ؟
_بله پیش پای شما رفتن .

بعد یواشکی بیرونو نگاه کرد منم خودمو قایم کردم .
وقتی رفت اتاقش ، فهمیدم میخواد بره کیفشو برداره بیاد تعقیبم کنه .
زود از شرکت زدم بیرون و وایسادم کنار خیابون .
عینک دودیمو زدم و خودمو بیخیال کنار خیابون جلوه دادم .
حواسم بود که آریا آروم از شرکت اومد بیرون و یجوری اومد پشتم که من نفهمم . از اون پشت داشت زاغ سیاه منو چوب میزد که با کی می‌خوام برم .
بدجور هوس کرده بودم ضایعش کنم . درست عین همون موقعی که منو ضایع کرد جلو اون همه دانشجو تو کلاس .
همون جوری که آریا داشت آروم از کنارم رد میشد زود برگشتم سمتش و عینکمو برداشتم .
آریا هم که انتظار نداشت من برگردم از این رفتار یهوییم شوکه شده بود . دست و پاشو گم کرده بود .
زود خودشو جمع و جور کرد .
منم با تأسف براش سر تکون دادم و زود صورتمو برگردوندم . آریا هم راهشو کج کرد سمت ماشینش .
بعد سوار شد و رفت . منم زنگ زدم به اسنپ که بیاد دنبالم

*

نشسته بودم رو مبل و داشتم با تیوی ور میرفتم . حوصلم سر رفته بود .
همون لحظه صدای اس ام اس گوشیم بلند شد . برداشتم دیدم ستاره اس .
نوشته بود : سلام هلما جان .
فردا تو شرکت یه سر برو اتاق آریا باهاش حرف بزن . حتی اگه نخواست بشنوه براش همه چیو بگو . بذار بدونه همه چیزو حتی اگه به نفع هیچ کدومتون نباشه . بعد هر اتفاقی افتاد بیا بهم بگو .
منم زود نوشتم : باشه عزیزم حتما میگم ممنون که گفتی .
بعد هم گوشیو پرت کردم اونور . خدایا به امید خودت .

*
پامو آروم گذاشتم تو شرکت. با یلدا سلام علیک کردم و زود رفتم اتاقم .
کیفمو گذاشتم رو میز و نشستم رو صندلی.
خودمو با ایمیلا سرگرم کردم و یکم با حسابا ور رفتم . استرس داشتم واسه اینکه میخوام آریا رو ببینم و باهاش حرف بزنم .
دل تو دلم نبود . یکم بعد از جام بلند شدم و از چشمی در بیرونو دیدم . یلدا نبود .
فک کنم رفته بود آشپز خونه یا سرویس بهداشتی .
از فرصت استفاده کردم و زود اومدم بیرون . بعد هم با سرعت رفتم سمت اتاق اریا و بازش کردم .
آریا که از رفتار یهوییم شوکه شده بود همونجوری با تعجب داشت منو نگاه میکرد .
آب دهنمو قورت دادم و همونجوری که ب چشماش زل زده بودم گفتم : آریا من باید باهات حرف بزنم

آروم از جاش بلند شد و اومد سمتم .
همون جوری که سرجام وایساده بودم گفتم : باید همه چیو بدونی حتی اگه نخوای بشنوی .
با اخم گفت : مثلاً چیو ؟ تهمت زدناتو ؟ یا خورد کردن منو ؟
_نه اینطوری نیست ، قضیه اصلا این نیست .
بغضمو قورت دادم و گفتم : اون روز من تو اتاقم بودم سرم تو حساب کتابا بود.
همون لحظه متین برام فیلم فرستاد ، گفت اگه این فیلمو ببینی میفهمی کسی که برای ادامه زندگی انتخاب کردی اونی که نشون میده نیست .
منم اول باور نکردم و گفتم داره دروغ میگه تا بین ما رو خراب کنه . ولی اون واقعا برام فیلم فرستاد. اون آدم تو فیلم انقدر شبیه تو بود که اگه میخواستم باور نکنم هم نمیتونستم .
اون آدم همه چیش شبیه تو بود . اون دختر تو فیلم هم خیلی شبیه پگاه بود . جوری که اگه خودت هم میدیدی باورت میشد که اون تویی .
انقد حالم بد بود و ذهنم مشغول که هیچ جیز دیگه ای جز خیانت به ذهنم نمیومد . وقتی به پونه گفتم اون گفت امکان نداره که متین ازت فیلم داشته باشه و همش نقشه اس .
ولی من هیچ جوره نمیتونستم قبول کنم . باور کرده بودم بهم خیانت کردی .
به خاطر همین هم نمی‌خواستم چیزی رو برام توضیح بدی چون میدونستم میخوای توجیه کنی و گولم بزنی .
ولی … ولی چند روز پیش تو دانشگاه دو پونه متینو دیده بود که به یه نفر پول داده بود و گفته بود که کارشو خوب انجام داده و منو گول زده .
وقتی من این حرفا رو از پونه شنیدم دنیا رو سرم خراب شد .
فهمیدم که باهات بد کردم و زود قضاوتت کردم .
ولی هیچ کاری جز صبر نمیتونستم انجام بودم . چون میدونستم بدجور از دستم عصبانی .
دستشو کرد تو جیبش و آروم اومد جلو .
روبروم وایساد و گفت : تو اگه واقعا عشق بین ما رو باور داشتی هیچوقت فکر نمی‌کردی من بهت خیانت میکنم . همون جوری که متین اومد تو شرکت و عکس های تورو خواست بهم نشون بده ولی من اونا رو بدون اینکه بخوام یه نگاه هم بهشون بندازم پاره کردم .
ولی تو چیکار کردی ؟ بدون تحقیق قضاوتم کردی . بدترین حرفا رو بهم زدی با اینکه من هیچ کاری نکرده بودم .
همون لحظه یهویی یه قطره اشک از چشمم چکید پایین .
روشو برگردوند و گفت : صد بار گفتم جلوی من گریه نکن . نمیتونم اشکاتو ببینم .
با حرص گفتم وقتی خودم مهم نیستم برای چی اشکام باید برات مهم باشه ؟
بعد هم با همون حال بد و چشمای خیس از اتاق اومدم بیرون
🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ملیکام
ملیکام
3 سال قبل

پارت بعدی رو کی میزارید؟؟؟!!

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x