پونه با حرص گفت : بگم این متین چی بشه که زندگیو برات زهر مار کرده .
آب خوش از گلوش ایشالا پایین نره .
دستشو دراز کرد و به گلوی کبودم زد. از درد صورتم جمع شد .
_الهی پونه بمیره . خو بچه ها راست میگن دیگه . تا کی میخوای به این موش و گربه بازی ادامه بدی ؟ کم بلا سرت اومده؟
_فعلا که آریاس داره کش میده همه چیو . من خیلی وقته این بازیو تموم کردم .
_خدا به خیر کنه . ما میمیریم ولی این بازی شما تموم نمیشه .
پشت چشمی نازک کردم و گفتم : خدا نکنه . چجوری دلت میاد ؟ منو آریا تازه اول راهیم .
_کشتی ما رو با این عشقولانه بازیتون . دعا کن نصیب ما هم بشه یه پزی بدیم جلوت ، کم نیاریم .
_نترس تو کم نمیاری . حالا هم بریم خونه حالم اصلا خوش نیست .
_قربون حال ناخوشت برم من . چشم عشقم تو فقط جون بخواه.
***
نشسته بودم رو صندلیم و داشتم با خودکار ور میرفتم . حوصله هیچیو نداشتم .
سرمو که گذاشتم رو میز ، به سرم زد که به ستاره زنگ بزنم ببینم کجاست .
امروز وقت اجرای نقشه بود . ستاره گفته بود میاد اینجا پیش آریا حرف بزنه .
ولی هنوز خبری ازش نشده بود . دیگه داشت به دلم شور میوفتاد.
ستاره هرچقدر بهش زنگ زدم گوشیو برنداشت .
نکنه تصادف کرده یا اتفاقی افتاده براش ؟
اینجوری که اوضاع خیلی بدتر میشد .
یکم که با گوشیم ور رفتم ، دیگه داشتم واقعا کلافه میشدم . باید به آریا حرف آخرمو میزدم .
به هر قیمتی که شده. فک کنم اینطوری بهتر باشه.
از جام بلند شدم و رفتم بیرون .
به یلدا اشاره کردم اونم گفت آریا هست .
منم رفتم سمت در آریا و در زدم .
آروم گفت : بله ؟
درو باز کردم و رفتم تو .
گفتم شاید اگه معرفی کنم اجازه نده برم اتاقش .
وقتی رفتم تو دیدم سرشو گذاشته رو میز .
سرشو که آورد بالا تا منو دید هیچ عکس العملی نشون نداد . حتی تعجب هم نکرد .
یکم ترسیدم ، نکنه از نقشه ما بو برده باشه ؟
گرچه دیگه به حال من فرقی نمیکرد چون امروز قرار بود ستاره بیاد پیش آریا تا باهاش حرف بزنه ولی گوشیش خاموش بود .
آریا همون طوری بهم زل زده بود و منتظر بود حرفمو بزنم . همون حرفایی که ستاره بهم یاد داده بود تا جلوی آریا بگم .
سرمو انداختم پایین ، انگشتامو قفل کردم تو هم و آروم لب باز کردم : آریا من … من …
یکم سکوت کردم و بعد دوباره ادامه دادم .
_من امروز اومدم حرفای آخرمو بزنم .
اینو که گفتم یکم اخم رو پیشونیش نشست . از جاش بلند شد و همونجا جلو میز وایساد .
میدونستم از اینکه گفتم حرف آخر عصبانی شده.
ولی باید اینا رو بهش میگفتم تا این بازی مسخره تموم بشه .
بدون اینکه هول کنم همونجوری که سرم پایین بود گفتم : میدونم این همه مدت خیلی اذیت شدیم . هم من، هم تو .
گرچه همش هم به خاطر شک مسخره خودم بود که به دشمنم اعتماد کردم .
میدونم اشتباه کردم ولی من با همه این اتفاقا ، بازم اومدم معذرت خواهی کردم.
چون نمیخواستم به این زودی همه چیز تموم بشه .
ولی تو ، این همه مدت التماس منو ندیدی ، بهتره بگم اصلا منو ندیدی . الان هم اصلا نمیخوام مجبورت کنم کاری بکنی .
بالاخره آریا لب باز کرد : پس اومدی چی بگی ؟
_حالا اومدم اینجا که بگم ….بگم …
تا اومدم حرف بزنم یهو در باز شد و صدای ستاره اومد : اومده بگه عاشقته ، حالا خیالت راحت شد ؟
چقدر آخه تو سنگدلی ؟ چجوری دلت میاد زنداداش خوشگل منو انقدر اذیت کنی؟
منو آریا با تعجب به ستاره خیره بودیم . مخصوصا من ، اصلا باور نمیکردم ستاره اینجا باشه .
یعنی ستاره میخواسته منو آریا رو اینجوری سوپرایز کنه؟
حالا فهمیدم گوشی جواب ندادنش هم نقشه بود تا بیاد اینجا و ما رو سوپرایز کنه .
همین که ستاره اومد تو بهم لبخند زد و زود اومد پیشم . آریا گفت : تو اینجا چیکار میکنی ؟
ستاره دستشو رو شونم گذاشت و وایساد کنارم . بعد رو به آریا گفت : تو یکی حرف نزن که بدجور از دستت عصبانیم . چرا انقدر هلما رو اذیت میکنی؟
_من اذیت میکنم ؟
_نه پس عمم . یا زود همین الان آشتی میکنین یا من میرم همه چیزو به دایی و زندایی میگم .
اینو که گفت من زیر لبی خندیدم ولی آریا بلند خندید .
رفت پشت میزش نشست و گفت : حالا کی گفته من قهر بودم ؟ از همون اول هم آشتی بودم فقط یکمی دلخور بودم .
_نزدیک یه ماهه این دخترو علاف کردی تازه میگی یکم ؟
_خوب حالا بحث نکن مهم الانه که آشتی کردیم .
حالا هم بیا بشین اینجا .
ستاره خودش نشست منو هم نشوند کنارش . انقد خوشحال بودم که حد نداشت . انگار رو آسمونا بودم.
ستاره رو به آریا گفت : نمیخوای یه چای قهوه ای به این خواهر گلت بدی ؟ گلوم خشک شد .
آریا همون لحظه زنگ زد به یلدا تا براش قهوه بیاره .
بعد رو به ستاره گفت : نگفتی حالا واسه چی اومده بودی ؟
_اومده بودم دوتا غنچه عاشقو بهم برسونم . بد کردم ؟
مثل اینکه تا الانم موفق بودم خداروشکر .
اینو که گفت دوباره خندیدیم . ولی من آروم خندیدم .
بعد از اینکه یلدا اومد و قهوه رو آورد و رفت ، ستاره رو به آریا گفت : مثل اینکه شما دوتا آشتی کردینا .
اینو که گفت دونفری زل زدیم بهش که خودش گفت : لا اقل بغلی، بوسی چیزی .
اینو که گفت از خجالت قرمز شدم ولی آریا گفت : مطمئن باش اگه بخوام هم اینکارو انجام بدم جلوی تو نمیکنم .
ستاره چشمکی زد و گفت : ای کلک، پس یه جای مخصوص دارین واسه این کارا
با شنیدن این حرف آریا بلند بلند خندید وگفت : خدا لعنتت نکنه دختر . چه زبونی هم میریزه برا من .
ستاره یکم خودشو رو مبل جا به جا کرد و گفت : خب چه خبرا دیگه ؟ از کار و بار
آریا گفت : هیچ خبری نیست . همه چی امن و امانه .
ستاره گفت : مطمعنی ؟
آریا : چطور ؟
_بدون هلما مگه میشه همه چی درست باشه ؟
سرمو آوردم بالا و منتظر واکنش آریا شدم .
به من چشمکی زد و رو به ستاره گفت : من الان وضعیت شرکتو گفتم . اگه بخوای وضعیت زندگیمو بدونی بدون هلما برام جهنم بود .
بعد هم دوباره با لبخند نگام کرد .
دلم قنج زد براش ، مهرش بیشتر از قبل افتاد به دلم .
ستاره با لبخند گفت : چطوره من کامل از جهنم درتون بیارم و هلتون بدم به بهشت ؟
آریا زود گفت : چی داری میگی ؟ باز چی تو کلته ؟
ستاره گفت : میخوام قرار خواستگاریو بزاریم . ولی این دفعه جدی تر از همیشه ، قبل از اینکه شما دوتا دوباره بزنین به تیپ و تاپ هم .
اینو که گفت دوباره خوشحال شدم .
زود گفتم : کی ؟
ستاره با خنده گفت : ماشالا عروس خانوم چه عجله ای هم داره .
آریا زود گفت : باید هم عجله داشته باشه . این مدت داشته تو تب عشق من میسوخته ، میخواد هرچه زودتر بهم برسه که منو از دست نده .
ستاره پشت چشمی نازک کرد و گفت : اوهو اعتماد به سقفو . کی بود اون موقعی که تازه هلما رو دیده بود به من میگفت آبجی توروخدا یکاری کن هلما فقط مال من بشه ؟
اینو که گفت منو ستاره دونفری خندیدیم .
آریا هم سرخ شد و گفت : خب حالا ضایعمون نکن دیگه .
ستاره : تا تو باشی انقد خودتو دست بالا نگیری .
بعد رو به من کرد و گفت : قرار خواستگاریو بزاریم برای هفته بعد نظرت ؟
آریا زود گفت : چرا این هفته نه ؟
ستاره : من یه چند روزی باید برم خونه مامانمینا . بهشون خبر بدم که خواستگاریه .
بعدشم کارای کافه مونده که خیلی زیاده .
ناسلامتی منم خواهر دامادما ،باید تو خواستگاری تنها برادرم باشم یا ن؟
آریا : شما که سروری ، تاج سری .
مگه میشه بدون تو اصلا به ما خوش بگذره ؟
ستاره : لوس نکن خودتو ، نمیگفتی هم خودم میخواستم بیام .
یکم سکوت کرد و گفت : جمعه چطوره ؟ هم شرکت تعطیله ، هم ما سرمون خلوته . جفتتونم خونه این .
اریا زود گفت : عالیه .
ستاره : از تو نپرسیدم . تو که بهت بگم امشب هم میگی عالیه . نظر هلما رو پرسیدم .
بعد رو کرد سمت من .
یکم من و من کردم و گفتم : من که حرفی ندارم . فقط باید به خانواده ام زنگ بزنین .
ستاره : اون که چیزی نیست ، اریا زحمتشو میکشه به داداشت میگه .
دایی هم زنگ میزنه به بابات میگه .
چشام برق زد . خیلی خوشحال شدم .
بدون حرف سرمو انداختم پایین .
ستاره زود گفت : خب پس مبارکه دیگه .
بعد بلند گفت : بادا بادا مبارک بادا ….
آریا زود حرفشو قطع کرد : توروخدا آروم من اینجا آبرو دارم .
ستاره : خیلی بی ذوقیا ، اصلا باهات حال نکردم .
از جاش بلند شد و گفت : خب دیگه من برم . کلی کار دارم .
شما هم که آشتی کردین دیگه همه چی حل شد
آریا از جاش بلند شد و گفت : چقد زود ؟ میموندی پیشمون .
ستاره گفت : نه کارام مونده باید برم .
مراقب هلما باشیا . بفهمم از گل نازکتر بهش گفتی من میدونم و تو .
آریا خندید و گفت :مگه مریضم کسی که با هزار سختی به دستش آوردم راحت از دست بدم ؟
اینو که گفت لبخندی رو لبم نشست .
بعد از اینکه ستاره که خداحافظی کرد و رفت ، منم زود خواستم برم که آریا گفت: تو کجا ؟
سرمو انداختم پایین و گفتم : کلی کار دارم ، حسابای شرکت مونده . برم کار دارم.
خواست بیاد سمتم که زود عقب عقب رفتم سمت در و گفتم : آریا بزار برم ، الان یلدا شک میکنه دو ساعته تو اتاقم .
خندید و گفت : خب حالا مگه گروگان گرفتمت که داری فرار میکنی ؟
برو سر کارت ، فعلا .
_باشه فعلا.
زود از اتاق اومدم بیرون و رفتم اتاق خودم .
انقد خوشحال بودم که میخواستم کلی فریاد بزنم . بعد از کلی سختی این که به آریا رسیده بودم واسم خیلی شیرین بود .
کارامو به سرعت انجام دادم . وقتی ساعت کاری تموم شد آریا پیام داد بهم : وقتی همه رفتن بیا اتاقم .
اینو که خوندم تعجب کردم ولی یکم هم ذوق کردم .
بودن با آریا اونم تنها تو اتاق، خیلی دلم تنگ شده بود برای اینکه باهاش تنها باشم.
منتظر شدم همه برن . وقتی همه رفتن و مطمعن شدم کسی نیست آروم از جام بلند شدم و رفتم بیرون .
بدون اینکه در بزنم رفتم تو ، نشسته بود پشت میزش .
میدونست منم .
زل زدم بهش و گفتم : چیکارم داشتی ؟
از جاش بلند شد و اومد سمتم .
روبروم وایساد .
تا اومدم حرف بزنم منو محکم چسبوند به دیوار .
از کار یهوییش شوکه شده بودم .
آریا یه سانت هم باهام فاصله نداشت . قشنگ از جلو چسبیده بود بهم .
تا اومدم یه چیز بگم سرشو فرو کرد تو گودی گردنم .
بدنم مور مور شد از کارش .
آروم گفتم : چیکار میکنی دیوونه ؟
همون طوری که سرش تو گودی گردنم بود گفت : رفع دلتنگی .
بعد هم چند بار گردنمو بوسید .
اومدم حرف بزنم که زود گفت : هیس ، بذار عطرتو نفس بکشم .
منم ساکت شدم و هیچی نگفتم ، خودم بیشتر از اون مشتاق بودم .
دستمو فرو کردم لای موهاش و نوازشش کردم.
بعد از اینکه سرشو از گردنم بیرون آورد زل زد بهم .
منم عین خودش مستقیم زل زدم تو چشاش . نگاهش تب دار بود .
جفتمونم خیره بودیم به هم . نفسای داغش میخورد تو صورتم .
چشماش چیزیو میخواست که خودمم میخواستم . دستامو دور گردنش حلقه کردم .
فاصله صورتامون داشت کمتر میشد . چشمامو بستم و بعد از چند ثانیه گرمی لباشو روی لبام حس کردم .
خیلی حس خوبی بهم داد . دیگه نگران نبودم کسی یهویی در بزنه و خلوتمونو بهم بزنه .
آروم همراهیش میکردم و دلم میخواست تا ابد منو آریا تو بغل هم باشیم .
بعد از اینکه نفس کم آوردیم از هم فاصله گرفتیم . با لبخند به هم خیره شدیم .
خواست دوباره بیاد جلو که رفتم عقب . از رفتار یهوییم خیلی تعجب کرد. همون طوری با تعجب بهم زل زده بود که از کنار دیوار فاصله گرفتم و گفتم : دیگه پررو نشو .
با خنده گفت : تازه داشت بهم میچسبید بعد این همه مدت .
کنار میز دست به سینه وایسادم و گفتم : تا نگی اون دختره کی بود از بوس خبری نیست .
دستمو گرفت و با خودش نشوند رو صندلی .
اون نشست رو صندلی منم روبروش وایسادم .
دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت : کدوم دختر حسود خانم ؟
_همونی که من اون روز اومدم اتاقت داشتی با تلفنت باهاش حرف میزدی.
اول قیافش رفت تو هم بعد که فهمید کدوم روز رو میگم خندید و گفت : آها اونو میگی ، به خدا رضا بود .
_تو گفتی منم باور کردم .
_میگم به جون مامانم رضا بود . همین که تو توی زندگیم هستی داری حرصم میدی بسه . به دختر دیگه ای نیاز ندارم .
پشت چشمی نازک کردم و گفتم: من حرصت میدم ؟
_نه پس عمم . راستی خودت بگو ببینم ،اون پسره که اون روز رفتی باهاش خونه کی بود ؟
بلند خندیدم وگفتم : راننده اسنپ بود . واسه اینکه حرص تورو دربیارم اونجوری باهاش صمیمی شدم.
اخمی رو پیشونیش نشست و گفت : دیگه دفعه اخرته که با مرد غریبه صمیمی میشیا .
_چشم قربان . امر دیگه ای باشه؟
_امری نیس . فقط بوسو رد کن بیاد .
زود از کنارش رفتم و گفتم : نوچ ، یبار بوس کردی بسه .
از جاش بلند شد و اومد سمتم . بدو بدو از اتاق اومدم بیرون .
اونم افتاد دنبالم . کل شرکتو دویدم ، از پله ها بالا رفتم اونم میومد دنبالم .
تا این که بالاخره نفس کم آوردم و سرعتم کم شد .
آریا هم سرعتشو زیاد کرد و بالاخره از پشت رسید بهم .
از پشت دستمو گرفت و افتادم تو بغلش .
تا نگاهم بهش افتاد زود سرمو تو بغلش قایم کردم .
_الان در رفتی ولی یه روز تلافیشو در میارم سرت .
همونجوری که سرم تو بغلش بود آروم گفتم : چیکار میکنی مثلاً ؟
_مثلا علاوه بر لبت ، جاهای دیگه بدنتو هم میبوسم .
با تعجب نگاش کردم و گفتم : خیلی پررویی تو . مجوز اون یکیا رو هنوز بهت ندادم .
_لازم نیست تو بدی . خودم دارم .
_اگه من نخوام چی؟
_نه که قبلیا رو مشتاق نبودی؟ بعدیا رو هم حتما اجازه میدی.
_اگه ندم ؟
_ببین هلما تو مال منی . همه چیزت هم مال منه . لبات ، صدات ، عطرت ، بالا تنه ، پایین …
وسط حرفش پریدم و دستمو گذاشتم رو دهنش : اوی اوی حرف مثبت هیژده نداشتیم .
_خوب منو تو مثبت هیژدهیم دیگه . سنمون بالای هیژده اس.
اینو که گفت دونفری خندیدیم.
زود گفت : تا چند وقت دیگه این مثبت هیژدها میشه واقعیت .
اینو که گفت خودش خندید ولی من نیشگون ریز از بازوش گرفتم .
صورتش از درد جمع شد .
_وحشی چیکار میکنی؟ ناقصم کردی .
_تا تو باشی خیالبافی نکنی .
منو از بغلش آورد پایین و گفت : خیالبافیه ؟
تا چند وقت دیگه که برات خاطره شد بهت خیال بافی رو نشون میدم .
_منم بهت جواب رد میدم .
_نمیتونی چون عاشقمی .
زبونمو براش درآوردم و گفتم : میتونم .
_بهتر از من گیر نمیاری .
_تو هم نمیتونی از من بگذری چون اصلا بدون من یه روز هم دووم نمیاری .
اینو که گفتم خندید بعد به شالم که افتاده بود رو شونم گفت : سر کن شالتو برسونمت خونه . بعد هم رفت سمت اتاقش .
شالمو از رو شونه ام جمع کردم و سر کردم. رفتم اتاقم و کیفمو برداشتم .
از اتاق اومدم بیرون. آریا هم همراه من اومد بیرون از اتاق .
تا منو دید لبخند زد بعد هم دستشو به سمتم دراز کرد .
با خودم گفتم چی از این بهتر ؟
دستمو گذاشتم تو دستش و با هم از شرکت اومدیم بیرون .
***
وایسادم روبروی آینه و مقنعمو مرتب کردم . رژمو برداشتم و محکم کشیدم رو لبم .
موهامو از زیر مقنعه درآوردم بیرون و با ذوق به خودم خیره شدم .
بعد از این همه قهر امروز تو دانشگاه قرار بود ببینمش .
این سری با سری های قبل فرق داشت .
دیگه قرار بود سختی هامون تموم بشه و جدی جدی مال هم بشیم .
دیروز آریا زنگ زده بود به پیمان و راحب خواستگاری حرف زده بود .
امروز هم قرار بود خانوادش زنگ بزنن خونه و قرار خواستگاری بزارن.
من که دل تو دلم نبود ، از خوشحالی تو دلم قند آب میکردن .
بالاخره کیفمو برداشتم و از اتاق زدم بیرون .
مامان تا منو دید گفت : کجا میری ؟
_سوال داره مادر من ؟ دانشگاه دیگه.
یه نگاه موشکافانه بهم انداخت و گفت : با این سر و وضع ؟
یه نگاه به خودم انداختم و گفتم : چشه مگه ؟
_مطمعنی مهمونی نمیری؟
_مامان گیر نده دیگه . من دیرم شده فعلا .
بعد هم گونشو بوسیدم و زود از خونه زدم بیرون .
وقتی رسیدم دانشگاه ، زود رفتم پیش پونه .
_به به میبینم کبکت خروس میخونه . خبریه؟
_آره اونم چه خبرایی .
_چیشده مگه ؟
نشستم رو صندلی . پونه هم روبروم وایساد.
صاف زل زدم تو چشاش وگفتم: با آریا آشتی کردم .
چشاش برق زدو گفت : بگو جون من .
_جون تو .
بعد محکم بغلم کرد .
_آی دیوونه خفم کردی .
ازم جدا شد و گفت : وای نمیدونی چقدر خوشحال شدم . حالا چجوری آشتی کردین با هم ؟
یعنی اصلا چیشد که از خر شیطون اومد پایین ؟
_مفصله داستانش .
_بگو جون من.
_باشه فقط الان نه ، کلاس تموم شد چون الان آریا پیداش میشه .
_باشه .
بعد هم نشست کنارم .
رو کرد سمت من و گفت : قیافه اش امروز خیلی دیدن داره .
_چرا اونوقت ؟
_حالا خودت میبینی .
تا اومدم یه چیز بگم در باز شد و آریا اومد تو .
خیلی دلم میخواست بقیه حرفمو از پونه بپرسم .
چه دلیلی داشت آریا امروز قیافه اش دیدنی بشه ؟
آریا نشست پشت صندلیش و دفتر حضور غیابشو باز کرد .
به ترتیب الفبا اسم بچه ها رو خوند . به اسم من که رسید یه لبخند نامحسوسی نشست رو لبش .
منم زود شکار کردم و سرمو انداختم پایین که یوقت منو نبینه .
وقتی شروع کرد به درس دادن هی وسط درس دادن دستشو فرو میبرد تو گردنش . انگار یه چیزیش بود . خودمم نفهمیدم .
پونه هم هی سرشو مینداخت پایین و ریز میخندید .
دلیل خنده های پونه رو اصلا نفهمیدم .
یکم که گذشت هوس شیطونی کردم .
دستمو بردم تو کیفمو رژ قرمزمو درآوردم بیرون .
رو دستم نوشتم : عاشقتم .
بعد هم کف دستمو محکم بوس کردم که جای رژ لبم معلوم بشه .
بعد هم کف دستمو گرفتم سمت آریا .
چند ثانیه بعد همین که برگشت سمت من و چشمش خورد به دستم ، اول خنده اش اومد ولی بعد زود خودشو کنترل کرد و دستشو دوباره فرو کرد لای گردنش .
رشته کلام از دستش در رفت و دوباره مجبور شد اون مبحثو توضیح بده . من هم که فقط ریز میخندیدم
🍁🍁
من پارت اول رمان رو ک خوندم آخرش گفته بودید ک روزی ی پارت میذارید اما الان کو ماهی ب زور ی پارت میزارید چراا؟!😐
عزیزم اون تو کاناله که هرشب یا یک شب در میون پارت گذاشته میشه نه تو سایت
عزیزم میشه آدرس کانال رو بدی؟🥺
کانال رمان من
میشه ایدی بدی این اسمو میزنم نمیاد
ا
نمیدونستم😐🌹