رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 63

4.4
(9)

 

تا آخر کلاس زورکی تحملش کردم . هروقت کسی میزد تو برجکش اینجوری میشد .
ولی امکان نداشت من از شرطی که گذاشتم پشیمون بشم .
وقتی کلاس تموم شد دو نفری با پونه از کلاس اومدیم بیرون .
پونه گفت : این الان بدجور عصبانیه . عین شیر خفته میمونه که هر کی باهاش ور بره دمشو میچینه و از صفحه روزگار محوش می‌کنه .
بیا و بیخیال شو ، جون پونه .
_پونه بیخودی جونتو قسم نخور ‌. تو که منو خوب می‌شناسی ، از شرطم کوتاه نمیام . زور الکی نزن .
در ضمن ته این قضیه هرچی هم بشه به تو هیچی نمیرسه . پس جوش منو نزن .
_مرسی واقعا از تره خورد کردنت برای حرفم . من خرو بگو دارم برای تو بی لیاقت حرص میخورم .
_پونه یه چیزی میگم ناراحتی پیش میاد دیگه نمیتونیم جمعش کنیم . پس بیخیال شو .
وقتی از در دانشگاه زدیم بیرون خواستم سوار ماشین پونه بشم که صدای بوق ماشین آریا از اون ور خیابون اومد .
پونه آروم گفت : نگفتم بهت ؟
ایشون هیچ جوره از شما دست نمیکشن . الانم منتظره بری پیشش بابت حرفی که دیشب بهش زدی توضیح بدی.
بعد هم چشمکی زد و با یه خداحافظی تنهام گذاشت .
هوووف ، حالا باید تا یک ساعت اخم و تخم آقا رو تحمل کنم .
رفتم اونور خیابون و در ماشینشو باز کردم و نشستم کنارش .
بدون هیچ حرفی ساکت به روبرو زل زده بود
ترجیح دادم ساکت باشم و چیزی نگم .
آریا همچنان ساکت بود و با دستاش رو فرمون ضرب گرفته بود .
بعد از چند دقیقه محکم کوبید رو فرمون و با حرص گفت : دیشب اون حرف چی بود زدی ؟
_کدوم ح…
حرفمو قطع کرد و گفت : خودت خوب میدونی منظورم چیه . پس بیخودی طفره نرو .
بعد از چند دقیقه گفتم : من بهت گفته بودم که شرط من اونه . تو جدی نگرفتی.
پوزخندی زد و گفت : چرا باید همچین حرف مسخره ای رو جدی بگیرم ؟
_از نظر تو مسخره بود ولی تنها شرطم بوده و هست .
خودت هم که دیدی دیشب نتیجه جدی نگرفتن حرفمو.
_یعنی چی هلما ؟ چی داری میگی ؟
_همونی که شنیدی . تا توی یه جای شلوغ ازم خواستگاری نکنی از جواب مثبت خبری نیست .
_تو فکر کردی من واقعا همچین کاری میکنم ؟ یا فکر کردی اینجا فرانسه و آمریکاس که تو فرودگاه یا شهربازی ازت خواستگاری کنم ؟
_اونش به من ربطی نداره . من به خاطر تو کلی نقش بازی کردم جلوی پگاه . کلی سختی کشیدم تا رسیدم اینجا .
به هر حال منم یه شرطایی دارم دیگه .

با حرص نفسشو بیرون داد . دستی به موهاش کشید و گفت : تو اینجا بمون من با یکی از شاگردام کار دارم .
چند دقیقه دیگه میام .
بعد هم از ماشین پیاده شد و رفت دانشگاه .

رفت اونور خیابون سمت دانشگاه و تو حیاط با یه پسره که فک کنم شاگردش بود داشت حرف میزد .
همون لحظه صدای زنگ گوشیش که رو داشبورد بود بلند شد .
فصولیم گل کرد. گوشیو برداشتم و به شماره نگاه کردم . آشنا نبود .
وصلش کردم :بله ؟
_ببخشید من شماره آقای رادو گرفتم . شما ؟
_فک کنم این سوالو من باید بپرسم . شما با ایشون چیکار دارید؟
_من یکی از شاگرداشون هستم . باهاشون کار خصوصی دارم . فک نمیکنم این به شما مربوط بشه .
_اتفاقا این به من مربوط میشه چون همسرشونم و دلیلی نمی بینم با ایشون کار خصوصی داشته باشید. هر کاری هم دارید بگید خودم بهشون میگم .
_تا اونجایی هم که من می‌دونم ایشون هنوز مجردن .
_نمیدونستیم باید با شما هماهنگ کنیم راجب این قضیه . دیگه هم با این شماره تماس نگیرید . هرکاری هم داشتید تو دانشگاه حضوری به استاد راد میگید نه اینکه بخواید هی زنگ بزنید مزاحم بشید .
خداحافظ .
اینو گفتم و قطع کردم . دختره پررو چه کار خصوصی با آریا میتونست داشته؟
دیدم آریا همچنان داشت با پسره حرف میزد و قصد برگشتن نداشت ، رفتم تو تلگرام و تک تک پیویش با شاگردای دخترشو بلاک کردم .
بعد رفتم تو مخاطبینش و تک تک شماره های شاگرداشو پاک کردم .
بعد که فهمیدم داره میاد زود گوشیو گذاشتم رو داشبورد .
همین که اومد نشست یکم از عصبانیتش کم شده بود .
آروم گفتم : کسی قرار بود بهت زنگ بزنه ؟
مشکوک نگام کرد : نه چطور ؟
_پس برای چی شاگردات اونم دخترا هی زنگ میزنن بهت ؟ مگه خبر مرگشون نمیتونن تو دانشگاه بهت بگن کارشونو؟
_مگه زنگ زده بودن ؟
پوزخندی زدم و گفتم : بله تازه کار خصوصی هم داشتن .
_تو از کجا …نکنه گوشیو برداشتی ؟
هیچی نگفتم و زل زدم روبرو .
با حرص گفت: چی بهش گفتی ؟
ساکت بودم که داد زد : با توام . میگم چه دری وری گفتی ؟
با چشایی گرد شده نگاهش کردم .
باورم نمیشد اینجوری باهام حرف بزنه .
_من دری وری میگم ؟ حالا حرفای من شد دری وری ؟
فهمیده بود چه گندی زده ، دستشو کشید رو صورتش و گفت : ببخشید اصلا نفهمیدم چی دارم میگم .
_مهم نیست . مهم اینه حرفتو زدی .
فهمیدم حرفام کلا یه مشت دری وریه .
دستم رفت سمت دستگیره که دستمو گرفت .

دستمو از دستش کشیدم بیرون و گفتم: ولم کن آریا ، به همون شاگردای دخترت برس که منتظرتن .
بعد هم از ماشین اومدم پایین

رفتم اونور خیابون و بدون توجه به ماشینش که همچنان اونور خیابون وایساده بود کنار خیابون وایسادم .
از شانس یه نفر هم واینمیساد .
خدایا ترو جون عزیز ترین بنده ات منو جلوی این ضایع نکن .
یکم که گذشت یه بنز وایساد جلوم که راننده اش یه پسر جوون بودن که دوستاشم تو ماشین بودن .
پسره گفت : خانم اگه ماشین گیر نمیاد درخدمتیم .
اهمیت ندادم و رامو کج کردم . پسره هم اومد عقب .
اه لعنتی ول کن نبود . این سری دوستش گفت : خانم باور کن بد نمیگذره بهت .
پسره پررو تو روز روشن داشت مزاحمم میشد .
بازم رامو کج کردم و محل ندادم .
همون لحظه چشمم به اونور خیابون افتاد که آریا زود از ماشینش اومد پایین و با سرعت دو اومد سمت ما . خودم از ترس رفتم عقب .
در ماشینو عین جت باز کرد و به اون پسره گفت : الان داشتی دقیقا چه گوهی میخوری ؟
پسره دست آریا رو خواست پس بزنه ولی زورش نرسید .
با حرص گفت : سننه؟ سر پیازی یا ته پیاز ؟
_من همه کارشم . گورتو گم کن تا ندادم حراست این دانشگاه آش و لاشت کنن .
پوزخندی زد و گفت: وای مامانمینا ترسیدم .
آریا محکم با کله کوبید رو صورتش و پرتش کرد رو زمین و گفت : حالا چی ؟
حالا ترسیدی ؟
پسره به زور از رو زمین بلند شد . باورش نمی‌شد آریا این کارو باهاش کرده باشه .
آریا گفت : بزن به چاک

از ترس سوار ماشین شد و زود گورشونو گم کردن .
همین که رفتن تا خواستم یچیزی بگم آریا با دادش درجا خفم کرد : یه کلمه دیگه بگی من می‌دونم و تو .
پس هیچی نگو برو گمشو تو ماشین .
از حالت حرف زدنش کرک و پرم ریخته بود .
گفتم یه کلمه دیگه بگم منم میفرسته قاطی باقالی ها .
از خیابون رد شدیم و رفتیم سمت ماشینش .
سوار ماشین شدیم و آریا ماشینو زود روشن کرد و عین جت رفت . انگار داشتیم پرواز میکردیم .
خودش شروع کرد : همینو میخواستی ؟ دوست داشتی عین دستمال باهات برخورد کنن ؟
خیالت راحت شد ؟

نمیتوتستم ساکت بشینم تا هرچی دلش میخواد بگه .
_چی داری میگی واسه خودت تخته گاز داری میری ؟
کف دستمو بو کرده بودم که تو روز روشن اونم جلو در دانشگاه میخوان مزاحمم بشن ؟ جنابعالی هم به جای این همه توهین حواست به جلو باشه ما رو به کشتن ندی
_ هلما…
_خواهش میکنم ادامه نده دیگه حوصله بحث ندارم .
اینو که گفتم دیگه تا آخر راه ساکت بودیم و هیچ حرفی نزدیم‌.
وقتی منو رسوند جلو در شرکت بدون هیچ حرفی پیاده شدم و زود رفتم شرکت .
آریا هم بعد از من اومد .

اون روز تا آخر ساعت کاری با هم حرف نزدیم و یه جورایی زده بودیم به تیپ و تاپ هم .
هیچکدوم هم سراغ اون یکی نرفت .
نمی‌دونم اون روز چرا انقد نحس شروع شده بود .

***

یه هفته گذشته بود و رابطمون یه جورایی شکرآب بود . نه من حوصله آریا رو داشتم نه اون حوصله منو.
تو دانشگاه هم که کلا با هم سر و سنگین بودیم و در حد سلام و خداحافظی .

آریا تو این هفته هرکاری کرده بود به جز سوپرایز کردن من .
دیگه واقعا کلافه شده بودم . یه جورایی خودشو بی اهمیت نشون میداد انگار دیگه واقعا میخواد از من دست بکشه .
فکر کردن به این موضوع دیوونم کرده بود .
اون روز هم مثل روزای دیگه رفتم دانشگاه .
وقتی تو اتاق اساتید چشمم به آریا خورد یهو یه جوری شدم.
ولی اون مثل یه تیکه یخ بود
تا چشمش افتاد بهم زود نگاهشو برگردوند .
این بشر جنسش از چی بود ؟ یذره احساس تو وجودش نبود .
منم با حرص رو برگردوندم و رفتم کلاس .
وقتی رفتم تو پونه رو دیدم با بچه ها .
رفتم نشستم رو صندلی .
منتظر موندم تا حرفش تموم بشه .
این چند روز کلا کلاس نداشتیم .
امروز اولین کلاس مشترکم با آریا بود .
همین که نشستم صدای پچ پچ بچه ها رو می‌شنیدم .

آزاده داشت به حمیرا می‌گفت : خیلی کار استاد راد زشت بود . منو بلاک کرده بود تو تلگرام . ازش سوال درسی داشتم ، رفتم دیدم بلاک کرده .
_اره بابا منم بلاک کرده بود . من فکر میکنم همه چی زیر سر اون دختره اس که به جای استاد راد گوشیشو برداشته بود و جواب نازنینو داده بود .
_همون که می‌گفت من همسرشم؟

مثل اینکه گند بلاک کردنم دراومده بود .
کل کلاس داشتن راجب کار آریا حرف میزدن .
منم فقط تو دلم داشتم میخندیدم .
باید میفهمیدن بیخودی مزاحم یه استاد متاهل نشن .
حالا خوبه آریا قبلا گفته بود عاشق یه نفره وگرنه تاحالا از آریا خواستگاری هم کرده بودن .

🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ẞÆŊÝ
3 سال قبل

این قسمت رمانش که بلاک کرد و اینا و راجبش تو دانشگاه حرف میزدن دقیقااا شبیه رمان استاد مغرور منه😐😐😐

حسین
پاسخ به  ẞÆŊÝ
3 سال قبل

ولله گفتی

Mahi
3 سال قبل

چرا اینقدر طولش میدی ، هر دقیقه هم که اینا با هم دعوا میکنن .

ساحل
ساحل
3 سال قبل

وای داره هیجان انگیز تر میشه ادامه بدید زودتر
پارت بزارید 😍😍
بعدشم اصلا اهمیت نداره شبیه رمانای دیگه اس یا نه ، هر رمانی بالاخره یکم شباهتو داره
مهم اینه که تا الان جذاب بوده

Yasna
Yasna
3 سال قبل

کاش آخرش با هم ازدواج کنن ❤

Tina
Tina
3 سال قبل

مثل سریال های ترکی شده چرا تموم نمیشه خسته شدم

Yasna
Yasna
پاسخ به  Tina
3 سال قبل

آره والا دیر دیر هم می یاد اصلا حوصله برای آدم نمی مونه🤦🏻‍♀️

arefeh
arefeh
3 سال قبل

کاش پارت هاش سریع تر بیاد

Yasna
Yasna
3 سال قبل

کی پارت جدید می زارید؟

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x