رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 64

4.3
(6)

 

یکم که گذشت حرف پونه تموم شد و اومد پیشم .
تا منو دید گفت : به به عروس خانم ، یه روز عاشق یه روز فارغ .
بالاخره از آقا داماد عذر خواهی کردی ؟
_منو معذرت خواهی ؟ عمرا .
یه کاری کردم به غلط کردن بیوفته . منو نشناختی هنوز .
_حدس میزدم انقد نوکشو چیده باشی که برداره منم بلاک کنه .
اخم ساختگی کردم یعنی مثلاً قضیه رو نمی‌دونم .
_یعنی چی ؟ چرا بلاکت کرده ؟
_یعنی تو نمیدونی ؟ از اون موقعی که اومدی نگفتی چرا همه دارن پچ پچ میکنن؟
_چرا دیدم ولی فکر نمی‌کردم بخاطر همچین موضوعی باشه . یعنی آریا برداشته همه رو بلاک کرده ؟
_آره بابا مثل اینکه نازنین زنگ زده بهش ، به جای آریا هم جنابعالی برداشتی گوشیو ، بعد دختره رو شستی پهن کردی رو بند .
بعد هم که با آریا دعوا کردی آریا هم از حرصش برداشته همه رو بلاک کرده.
شاید هم تو گفتی بهش همه رو بلاک کنه .
_نه بابا ، اون خودش می‌دونه چیکار کنه چیکار نکنه . من به اون کاری ندارم که .
همین که می‌دونم جز من کسی دیگه ای رو نمی‌بینه کافیه .
راستی چرا نازنینو نمیبینم ‌اینجا ؟
_چوب خط غیبت هاش پر شده بود صداش کردن دفتر .
وگرنه یه های و هویی راه انداخته بود بیا و ببین . شانس آوردیم تورو نمی‌شناسه وگرنه الان جرت داده بود . همچین به همه می‌گفت دختره پررو گوشیو روم قطع کرد و هرچی از دهنش اومد بهم گفت که انگار قتل کردی .

_پس قیافه خانم دیدن داره .
_خدا کنه این دختره چیزیو بروز نده جلو آریا . حداقل قضیه تلفن جواب دادن تورو به روش نیاره.
_من ترسی ندارم . آریا هم که بخواد چیزی بگه مطمعن باش به هیچ وجه اسم منو نمیاره . خودت که میشناسیش .
اون دختره هم راه به جایی نمیبره ، فعلا فقط داره میسوزه از این که من چزوندمش .
_خدا به خیر کنه .
همون لحظه در باز شد و آریا اومد تو .
به احترامش همه بلند شدن ،
به جز من .
من همیشه آخرین صندلی بودم به خاطر همین منو نمیدید .
آریا طبق معمول با یه قیافه یخ وارد کلاس شد و رفت رو صندلیش نشست .
بعد از اینکه حضور و غیاب کرد تا خواست درس بده یکی از بچه ها دستشو بالا برد و گفت : استاد ببخشید من یه چیزی میخواستم بگم .
ترس تو وجودم افتاد . گرچه قبلا آمادگیشو داشتم ولی نمی‌دونم چرا اینجوری شدم .
پونه که کنارم نشسته بود دستمو گرفت تو دستش و بهم دلگرمی داد .
آریا با حالت خونسرد گفت: بفرمایید.
دختره خودشو جمع و جور کرد و گفت : استاد شرمنده اینجوری حرف میزنم ولی رفتار دیروزتون واقعا زشت و زننده بود .
اینو فقط من نمیگم همه دانشجوها میگن .
آریا که حسابی تعجب کرده بود اخمی انداخت رو پیشونیش و گفت : کدوم کار ؟ منظورتونو متوجه نمیشم .
این دفعه حمیرا گفت : یعنی شما واقعا نمی‌دونین یا خودتونو زدین به اون راه .
واقعا از شما بعید بود این کار ، از هرکسی توقع داشتیم به جز شما .
آریا این دفعه محکم کوبید رو میز و گفت : میشه یکی درست حرف بزنه بفهمم چی میگید ؟
حمیرا دوباره گفت : دیروز ظاهراً چند نفر از بچه ها راجب امتحان پایان ترم ازتون سوال درسی داشتن ، اومدن ازتون بپرسن که دیدن شما بلاکشون کردید .
البته نه فقط اونا رو همه بچه ها رو .

آریا که انگار جا خورده بود نشست رو صندلیش و سرشو انداخت پایین .
دستشو محکم فرو برد لای موهاش و نفسی از روی حرص کشید .
چشمامو بستم و سرمو انداختم پایین .
دست پونه رو محکم فشار دادم .
آریا بعد از چند لحظه سرشو بالا آورد و گفت : من واقعا از همتون معذرت می‌خوام .
نمی‌دونم واقعا کی همچین شوخی زشت و مزخرفی رو انجام داده .
دیروز گوشیم دست برادر زاده هام بوده . اونا هم از روی شوخی فک کنم همچین کاری کردن ولی کارشون واقعا زشت بوده .
به هرحال از همتون معذرت خواهی میکنم . حتما در اسرع وقت همتونو از بلاکی در میارم .
اینو که گفت بچه ها تشکر کردن و بحث بینشون تموم شد .
بعد از اون هم آریا شروع کرد تدریس کردن .
ولی تازه کار من با آریا شروع شده بود .
از چش غره هاش کاملا میشد فهمید که به خونم تشنه اس

وقتی کلاس تموم شد ، منو پونه در یه عملیات انتحاری عین برق و باد از کلاس زدیم بیرون .
چون جفتمونم میدونستیم یه کم لفتش بدیم خونمون پای خودمونه .
دعا دعا میکردیم آریا دنبالمون نیاد چون اگه میومد معلوم نبود چه گند دیگه ای دوباره تو دانشگاه زده میشد .
خواستیم بریم پایین که پونه دستمو گرفت و گفت : حالت خوبه دیوونه ؟ الان بریم پایین تا بخوایم بریم سمت ماشینو بعد در بریم اون زود تر از ما میرسه .
تازه بخواد با ماشینش هم بیوفته دنبالمون شاسی بلند اون خیلی سرعتش بیشتر از پراید منه .
_حالا میگی چیکار کنیم؟
_بریم طبقه بالا کتابخونه . دیگه عقلش نمی‌رسه که بیاد اونجا.
_باشه بریم .
زود از پله ها رفتیم بالا و طبقه دوم کنار کتابخونه وایسادیم .
از ترس لبهامو میجویدم و خیلی استرس داشتم .
دست پونه رو محکم گرفتم .
همون لحظه مسعول کتابخونه ما رو دید که زود خودمونو زدیم کوچه علی چپ و پونه گوشیشو برداشت که مثلاً داره با یکی حرف میزنه .
_مهدیه جون کدوم کتاب بود ؟ همون که راجب پزشکی بود ؟
باشه پیداش می کنم .
مسعول کتابخونه هم یه چپ چپ نگاه کرد و زود رفت تو کتابخونه .
مرتیکه فضول ، شیطونه می‌گفت حسابی از خجالتش دربیام .
بعد از اینکه رفت پونه زود گوشیو گذاشتم کیفش و رو به من گفت : خب دیگه مثل اینکه خبری نیست .
بریم دیگه .
_باش.
همین که برگشتیم با چیزی که روبروم دیدم خشکم زد .
آریا ؟
اون اینجا چیکار میکرد ؟ از کجا فهمید ما اومدیم اینجا ؟
آب دهنمو قورت دادم و زل زدم بهش .
پونه بیشتر از من هنگ کرده بود .
آروم جوری که فقط خودش بشنوه گفتم : تو که گفتی این نمی‌فهمه ما اینجاییم .
_شوهر توعه . از من میپرسی؟
بعد هم زورکی یه لبخندی به آریا زد .
آریا رو به پونه گفت : شما دیگه بفرمایید . تا اینجا هم زیادی به هلما کمک کردید از دست من در بره .
پونه زود گفت : صبر کنید من توضیح بدم ‌.
_نیاز به توضیح نیست . لطف کنید مارو تنها بزارید . از این به بعد هم بیشتر حواستونو جمع کنید دارید چیکار میکنید .
الانم بفرمایید .
پونه با ناراحتی یه با اجازه ای گفت و رفت .
دلم براش سوخت . اون بیچاره به خاطر من تو این دردسر افتاده بود .
بعد از اینکه رفت آریا با حرص گفت : تو اون غلطو کردی ؟
سرمو انداختم پایین .
_حدس میزدم . جز تو کس دیگه ای نمیتونه همچین شوخی زشت و مزخرفی بکنه .
میدونستی اگه میرفتن به حراست یا رییس دانشگاه میگفتن چقدر واسم بد میشد ؟آبروم تو دانشگاه میرفت. دیگه نمیتونستم مثل قبل سرمو بیارم بالا .
_آبروت واست مهم تره یا من ؟
البته سوال نداره . تو توی این هفته واسه من اندازه نخود ارزش قائل نشدی .
حتی یه زنگ خشک و خالی نزدی که حالمو بپرسی . انگار که من واست مردم .
ولی همین که پای آبروت اومد وسط افتادی دنبالم . تازه فهمیدی هلمایی هم وجود داره .
_بیخودی مسائل و با هم قاطی نکن. اونا هیچ ربطی به هم ندارن .
تو اون شرط مسخره رو گذاشتی . توقع نداشته باش عین قبل باهات رفتار کنم. منو تو منگنه گذاشتی .

_پس اگه اینطوریه تو هم توقع جواب مثبت از من نداشته باش . دیگه هم تو منگنه نمیزارمت. این خودت اینم زندگیت .
اینو گفتم و با حرص از پله ها رفتیم پایین .
بعد هم از دانشگاه زدم بیرون .
آریا چند بار صدام زد ولی اهمیتی ندادم .
اون دیگه حرفشو زده بود .
منم تصمیممو گرفته بودم

تا رسیدم بیرون پونه رو دیدم تو ماشینش نشسته بود .
رفتم سمت ماشینش و سوار شدم .
تا نشستم زود گفتم :من ازت معذرت می‌خوام . دیگه هم ناراحت نباش .
اینجوری میببنمت اعصابم خورد میشه .
_نه بابا فدا سرت ، اصلا بابت اون ناراحت نیستم .
به خاطر تو ناراحتم که رابطه ات باهاش شکرآب شده . یجوری با من برخورد کرد که گفتم وای به حال تو .
با حرص به روبرو خیره شدم و گفتم : کم مونده بود جلو دانشجو ها باهام دعوا راه بندازه .
یجوری برخورد کرد انگار داره با بچه حرف میزنه . هرچی دلش خواست بهم گفت ، منم آب پاکیو ریختم رو دستش .

_یعنی چی؟
_گفتم فعلا جواب مثبتی در کار نیست .
_اون چی گفت ؟
_اینو که گفتم زود از دانشگاه زدم بیرون .چند بار صدام زد ولی اهمیتی ندادم .
_خوب کاری کردی . بزار حساب کار دستش بیاد . یکم که بهش بی محلی کنی خودش پشیمون میشه میاد جلو .
همچین خواستگاری میکنه که فرهاد از شیرین نکرده .
پوزخندی زدم و گفتم : هه ، خوش خیالیا . به خاطر همون شرط خواستگاریه که باهام لج افتاده دیگه .
_خب خره منم منظورم دقیقا همینه .
اون که نمیتونه ازت دست بکشه .
این دعوا رو راه انداخت که تو رپ از شرطت منصرف کنه . ولی وقتی بفهمه تم کوتاه بیا نیستی مجبور میشه شرطتو عملی کنه .
تو تا حالا که کوتاه نیومدی و وایسادی سر حرفت . از ابن به بعد هم همینجوری برو جلو .
اگه ازت خواستگاری رویایی نکرد من اسممو عوض میکنم .
نور امیدی تو دلم روشن شد .
_یعنی میشه ؟
_چرا نشه قربونت برم ؟
تو تا ابد مال کی ؟ عاشق کی ؟
اینا همش یه جواب داره ، آریا .
همه این بحثا و دعوا ها هم نمک زندگیه .
رابطه های واقعی همیشه اشک داره ، گریه داره ، ناراحتی داره ، دعوا داره ، ولی عوضش عشق هم داره ، امید هم داره ، تعهد هم داره .
دقیقا مثل رابطه تو و آریا .
پس بیخودی ناراحت نشو . چون تهش روشنه .
حرفای پونه همیشه بهم دلگرمی میداد .
دستشو محکم گرفتم و گفتم : مرسی. واقعا مرسی که همیشه هستی و حالمو خوب میکنی
_لوس نکن خودتو . الانم میریم خونه ما. یه شرکتو امروز بیخیال شو تا حساب کار دستش بیاد .
_باشه
بعد هم ماشینو روشن کرد سمت خونه

 

همین که رسیدیم خونه پونه اینا زود از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت خونه.
پونه کلید انداخت و رفت تو .
همین که رفتیم تو احساس کردم سرو صدایی نمیاد .
_مانانتینا کجان؟
_نیستن بیا تو . راحت باش .
_کجان ؟
_خاله ام اثاث کشی داشت ، مامانم رفت کمک .
_ععع پس تنهایی ؟
_نه یکی تو خونه اس .
ترسیدم .
_کی؟
بلند خندید و گفت : خب تو دیگه خنگ .
_ترسیدم دیوونه ‌. قلبم اومد تو دهنم .
_لوس نکن خودتو . بیا برو اتاق لباساتو عوض کن .
رفتم اتاقش و مانتومو درآوردم . شلوارمو هم با یه شلوار خونگی عوض کردم .
از اتاق زدم بیرون و رفتم پیش پونه .
تو آشپزخونه بود و داشت زیر کتریو روشن میکرد .
_تو خونه تنهایی حوصلت سر نمیره ؟
_نه بابا چرا سر بره .
همش که دانشگاهم . بعد هم میام خونه یه سر به لپ تاپ میزنم و بعد هم با گوشی ور میرم بعد هم کپه مرگمو میزارم .
_ععع جدی ؟ نچایی یوقت ؟
_اره بابا ما دیگه از وقت عشق و حالمون گذشته . باید فقط استراحت کنیم .
_اوه ، بابا روشن فکر . بابا اوپن مایند .
جدیدا واسه ما ادای باکلاسا رو در میاری .
_نه بابا چه ادایی ، خودت میدونی من اهل این لوس بازیا نیستم .
حالا نهار چی میخوری؟ زنگ بزنم پیتزا بیارن ؟
_هر جور راحتی . برای من فرقی نداره.

یکم بعد نشستم رو بروی تلویزیون و باهاش ور رفتم . انقد کانالا رو بالا پایین کردم خسته شدم .
بعد از یه ربع شنیدم صدای گوشیم میاد .
برش داشتم که دیدم آریاس .
اوه اوه همینو کم داشتم .
رفتم پیش پونه و گفتم : این ول کن نیست . داره تند تند زنگ میزنه .
_بیخیال شو . جواب نده . بزار یکم ادب شه.
_اخراجم نکنه یوقت ؟
_آریا و اخراج ؟ اون امکان نداره این کارو کنه .
حالا فعلا جوابشو نده تا بعدا.
بعد از چند لحظه صدای زنگ قطع شد .
_هوووف چه عجب
ولی همون لحظه صدای زنگ گوشی پونه بلند شد .
پونه گفت : این دست بردار نیست ها .
_جوابشو بده . اگه ندی فک می‌کنه تو با منی.
جواب بده بگو خبر نداری .
_اوکی .
گوشیو وصل کرد و گفت : بله ؟

🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
15 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tina
Tina
3 سال قبل

زودتر پارت بذارید

Mahi
3 سال قبل

عالی بود ، ففط نمیشه یکم پارتا رو زودتر بزارید 🙏

Yasna
Yasna
پاسخ به  Mahi
3 سال قبل

کاش پارت هارو زود تر بزارید

ساجده
ساجده
3 سال قبل

خدایی این چیه دیگه.
اخه کدوم فرد عاقلی همچین درخواستی داره
مگه زندکی بچه بازی.
نکنه میخواین عزوسک بازی کنه.
یا جلو همه خواستگاری یا جوابم نه.
یعنی اریا اگه مرده میره خواستگاری یکی دیگه.
فکر کنم تا حالا نویسنده پاش به دانشگاه باز نشده
استاد چرا بلاک کردی عووووق🤮🤮🤮🤮🤮

🤗
🤗
پاسخ به  ساجده
3 سال قبل

می خوای شما نخون😊
آخه خیلی ها دوست دارن
کاش یاد بگیریم به علایق دیگران احترام بزاریم

خودمم
خودمم
پاسخ به  ساجده
3 سال قبل

عزیزم بحث دوس داشتن و احترام به عقاید نیست سعی کن همچیو باهم قاطی نکنی.
اتفاقا منم با نظر ساجده جان موافقم .عمده قسمتای متن خیلی تخیلی و بدور از منطقه،طوریکه حتی عقل ناقص منم نمیپذیره .جدا از مثال ساجده جان من میخام بگم کجا دیدی یه نفر هم استاد باشه اونم دندونپزشکی تدریس کنه و همزمان شرکت داشته باشه صدالبته تو ایران. خب اینا همه ضعف نویسندس.ببین تو اکثر رمانها نویسنده واسه اینکه نشون بده پسره چقد خوبه یک سری فاکتور های تکراری داره و ازش استفاده میکنه مثل این رمان.یا اینکه اوصلا هیچ اتفاق خاصی رخ نمیده که منه خواننده به وجد بیام همش کل کل بین این دوتاس که واقعا حوصله سربره
خیلی نقدهای دیگه که من حوصله ندارم بگم

🤗
🤗
پاسخ به  خودمم
3 سال قبل

نمی دونم والا ولی تا اون جایی که من می دونم شرکت برای پدر آریا ست
به شما و ساجده جان پیشنهاد می کنم که رمان تقاص رو بخورند

خودمم
خودمم
پاسخ به  🤗
3 سال قبل

اتفاقا اوایلش تقاص میخوندم بعد دیگه پارت جدیدی نیومد و پارت های قبلی برداشته شد که ادمین گفت نویسنده یک ناشر پیدا کرده و این داستانا….
حالا سرفرصت حتما میخونم چون دوسش داشتم.منم به شما توصیه میکنم حتما رمان های پس از تو از جوجو مویز.کشتن مرغ مینا از هارپر لی.همه چیز فرو می پاشد.فروشنده از مالامود.بی نوایان.مرگ قسطی.قلعه حیوانات
البته اینا عاشقانه نیستن ولی خوندنشون در کنار رمان های مجازی خالی از لطف نیست😉

خودمم
خودمم
پاسخ به  🤗
3 سال قبل

یادم رفت بگم رمان خاطرات یک خون اشام هم خیلی کوله با اینکه خیلی تخیلیه ولی دو یا سه فصل اولش صحنه های خارق العاده ای داره که روحتو میبره تو همون موقعیت ….البته از فصل سوم به بعد افت میکنه به نظرم

نیوشا
پاسخ به  خودمم
3 سال قبل

من هم موافقم تو واقعیت اگر بود احتمالن پسره• مرده دختره رو رها میکرد میرفت میگشت دنبال یکی کم توقع یا با طرز فکر معقول
والا در حقیقت واقعیت مردها /حداقل از پسرها•مردهای ایرانی مطمئنم/ دنبال همچین دخترهایی نیستن•• شخصیت همون یلدا دختره ساده بی شیله پیله { همون منشی آریا ) به نظرم به سلیقه مردهای جوون نزدیکتره تا آدمی اعجوبه ای مثل هلما گاهی منو یاده جرن میندازه😕😯🤐 ( سریال استانبول ظالم )

Mahi
Mahi
3 سال قبل

سلام خسته نباشید.
برای اینکه رمانم بذارین توی سایت شرایطی داره؟

Reyhana
Reyhana
پاسخ به  Mahi
3 سال قبل

چرا پس پارت نمیزارید؟!!😤😕😑

Reyhana
Reyhana
3 سال قبل

چرا پس پارت نمیزارید؟!!😤😕😑

وانیا
وانیا
3 سال قبل

رمان قشنگیه اما اگه افراد جامعه بخوان مثل این هلما و اریا پیش برن که همه ماشالله پیر پسر و پیر دختر میشن

درسته که در مواقعی که کسی رو دوست داری انتظارات بالا میره اما نه دیگه در این حد مثلن بخواد بیاد تو بازاری پارکی دانشگاهی جایی که شلوغه ازش خواستگاری کنه واسه رمانتیک بودن و خاص بودن؟ به این نمیگن خاص نمیگن رمانتیک میگن ندید بازی😆😀
هلماجان برو یه چندتا فامیل بیار همرو دور هم جمع کن اون موقع بگو دوباره بیا خواستگاری این چه کاریه اخه😨اعصابم خورد شد😵

..
..
3 سال قبل

سلام
لطفا پارت هارو منظم بگذارید.
الان ۲هفته اس که پارت گذاری نشده.:|

15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x