رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 65

4.2
(6)

 

_سلام استاد خوب هستین ؟ خواهش میکنم این حرفا چیه .
نه نیازی به عذر خواهی نیست . من کاملا شرایطتونو درک میکنم . می‌دونم تو چه وضعیتی بودید ‌.
هلما؟ مگه پیش شما نیست تو شرکت ؟
پیش من برای چی باشه ؟
نه باور کنید من بی خبرم . جلوی در دانشگاه که خداحافظی کردیم دیگه ازش خبر ندارم.
باشه من حتما بهتون خبر میدم .
فقط اگه میشه به خونه شون زنگ نزنید چون مادرشون نگران میشه ، بعدشم درست نیست هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده خانواده شونو در جریان بزارید .
باشه حتما . خدا نگهدار .
بعد هم گوشیو قطع کرد و انداخت اونور .
_خدا لعنتت نکنه هلما با این کارات . میخواست زنگ بزنه خونه تون .
_تقصیر منه یا تو ؟ تو گفتی بیا خونمون یه امروزو شرکتو بیخیال شو .
_من چه میدونستم میخواد کولی بازه در بیاره .
_اسمش کولی بازی نیست . اسمش نگرانیه ، دلشوره اس .
_اوهو ، اگه خیلی دلت براش تنگه میخوای زنگ بزنم بگم اینجایی .
بعد هم رفت گوشیشو برداشت و زد رو شماره آریا .
زود گوشیو ازش گرفتم و شماره رو قطع کردم .
_دیوونه چیکار می‌کنی؟ این خر بازیا چیه؟ شوخی سرت نمیشه .
_اینی که من شنیدم شوخی نبود .
_خب یجورایی راست گفتم ، دلم که واقعا براش تنگ شده . ولی مجبورم تحمل کنم تا یکم اوضاع بهتر بشه .
_بهت گفته باشم تا وقتی خواستگاری نکرده ازت بیخیال نشی .
_حواسم هست .
_راستی گوشیتو خاموش کن .
یوقت آریا زنگ زد دیگه بهونه ای نداشته باشه .
_باش .
گوشیو خاموش کردم و گذاشتم کنار .
یکم بعد آریا زنگ زد به پونه . پونه هم برداشت .
_سلام استاد . ممنون .‌ من هر چقدر زنگ زدم به گوشیش خاموش بود . بهش اس دادم که گوشیشو روشن کنه ببینه پیاممو.
به خونه شون حالا زنگ نزدم .
چند ساعت دیگه که جواب نداد خودم زنگ میزنم خونه شون .
خواهش میکنم . خدانگهدار
بعد هم گوشیو قطع کرد .

منم نشستم رو مبل و کانالا رو دوباره جا به جا کردم .
یکم بعد صدای زنگ در اومد .
پونه رفت در باز و کرد و پیتزا ها رو آورد.
وقتی ناهار خوردیم پونه زود میزو جمع کرد .
بعد هم نشست پیش من و یه فیلم گذاشت ببینیم .

تا فیلم تموم شه کلی خندیدیم.
پونه همش سر به سرم میذاشت تا یادم بره همه چی .
بعد از اینکه فیلم تموم شد ، بی حوصله زل زدم به روبرو .
پونه بالشتو پرت کرد سمتم .
_چته چرا غمباد گرفتی ؟ نگو دلت برای آقا تنگ شده که جفت پا میام تو حلقت .
_نه بابا دیوونه چی میگی برای خودت ؟
بعدشم اون آقا اسم داره .
_اوهو چه زود هم بهش برمیخوره .

یکم بعد گفت : میدونی داشتم به چی فکر میکردم؟ فک کن روز عروسیتون من ساقدوشتون بشم .
وای چه شود . اون روز فقط می‌خوام خرابکاری کنم . یه شب شیرین دونفره رو براتون بسازم .
میخوام تو سالن وقتی وارد میشی یهو پامو بزارم رو لباست ، بعد اون لباس خوشگلت یهو چرک شه .
بعد حرص خوردنت و چش غره هات دیدن داره .
تازه می‌خوام اون شب آریا رو ورشکست کنم . فقط می‌خوام ازش شاباش بگیرم .
تازه از الان بگم من جلوی آریا راحتم .می‌خوام جلوش قر بدم تورو حرص بدم .
اینو که گفت بلند خندید .
منم خندم اومد ‌. یدونه با بالشت زدم تو سرش و گفتم : خدا خفت نکنه .
به چه چیزایی فک میکنی . من تو فکرچیم ، تو توی فکر چی .
_خب دیگه ، ما عین تو فقط تو فکر معشوق و دلدار نیستیم .
ما فقط به فکر مساعل مثبت هیژدهشیم .

بعد دوباره خندید . یکم بعد پونه یهو گفت : یه فکری دارم ، هستی ؟
_چیه؟
_مسخره کردن یه آدم خیلی مثبت .
_باز تو دوباره دوتا بچه مثبت یقه آخوندی تو دانشگاه دیدی هوس مسخره کردن کردی ؟
_جون من نه نیار ، خیلی حال میده .
یکم بخندیم دلمون شاد شه .

یکم فکر کردم دیدم خودم هم بدم نمیومد . خیلی وقت بود کسیو مسخره نکرده بودم .
شاید یکم از این حال و هوا در میومدم.
_باشه .
_ایول .
گوشیشو برداشت و یه شماره رو گرفت . بعد هم گذاشت رو آیفون . آهنگ پیشوازش آهنگ نوحه بود . منو پونه از خنده مردیم
یکم بعد یه پسره برداشت .
_بفرمایید برادر .
پونه صداشو کلفت کرد و گفت : سلام علیکم اخوی .
اینو گفت من پقی زدم زیر خنده .
_سلام خواهرم . در خدمتم .
پونه گفت : خوب هستید انشاالله؟
خانواده محترم در صحت و سلامت هستند ؟
_بله خوبن . به جا نیاوردم
_راستش بنده از همکلاسی هاتون هستم در دانشگاه . دنبال یک همسر خوب و ایده آل میگردم که خدا شناس باشه .
صبح و شب فقط ذکر خدا رو بگه .
نماز اول وقت ، روزه ، دعا و واجبات .
اینا هم برام مهمه ‌. فقط شماره شما رو داشتم تو گوشیم اخوی محترم .
اینو که گفت از خنده کف کردیم.
_خواهرم فک کنم اشتباه گرفتید
_نه برادر ، شماره تون خیلی وقت بود تو گوشیم بود .
تازه فک نکنید من دنبال صیغه هستم که بخوان بعدش اذیتتون کنم و پول تلکه کنم و … استغفرالله.
انقد خندیده بودم که نمی‌تونستم جلوی خودمو بگیرم . دلم درد گرفته بود از خنده

پسره جدی گفت : خواهرم برو توبه کن . این حرفا چیه میزنید ؟ خدا و پیغمبر نمی‌شناسید ؟ استغفرالله .
برو خواهرم ، برو سوره توبه رو بخون.
دیگه هم زنگ نزنید .
یا علی خداحافظ‌.
بعد که قطع کرد منو پونه پقی زدیم زیر خنده .
_این منگولا و پاستوریزه ها رو از کجا پیدا میکنی تو ؟ خوراکن واسه سوژه خنده .
اگه شماره اینا رو داری برام بفرست یکم بهشون بخندم .
_تو که بدت میومد میگفتی این کارا چیه و فلان .
الان خودت میگی شمارشونو بده .
_ این واسه اون موقع بود که حوصلشونو نداشتم .
بعدشم مگه چند تا تو دنیا مثل این گاگول پیدا میشه که بتونیم سوژه اش کنیم ؟ حداقل حوصلمون سرنمیره .
_فعلا که هر چی گاگوله تو همین دانشگاه ها ریخته مخصوصا دانشگاه های دولتی ، اونجا معدن این اسکولا و بچه مثبتاس .

تا آخر شب با پونه گفتیم و خندیدیم ،
آریا هم بهم اس ام اس زیاد داد ولی توجهی نکردم .
فردا صبح زودتر از پونه بیدار شدم و پونه رو بیدار کردم .
بعد صبحونه خوردیم و زود حاضر شدیم و رفتیم دانشگاه .
به مامانم هم گفته بودم که امروز عصر میام خونه و با پونه ام .
وقتی رسیدیم دانشگاه آریا رو ندیدم .
واسم هم اهمیت نداشت . با پونه زود رفتیم کلاس و با بچه ها سلام علیک کردیم .
یکم بعد در کمال ناباوری استاد رحیمی درو باز کرد و اومد تو .
همه تعجب کردن به جز من و پونه .
چون دقیقا میدونستیم آریا واسه چی نیومده .
استاد رحیمی نشست رو میز و گفت: استاد راد عذرخواهی کردن ازتون ، ظاهراً یه کسالتی براشون پیش اومده بود نتونستن بیان .
من به جاشون تدریس میکنم .

بعد از اینکه کلاس تموم شد منو پونه زود از کلاس زدیم بیرون .
_ولی خودمونیما دانشگاه بدون آریا اصلا حال نمیده ، انگار به دلم نمیشینه.
_بشین سرجات ، خودت نوکشو میچینی یکاری می‌کنی آب خوش از گلوش پایین نره بعد الان میگی دانشگاه بدون اون بهم خوش نمیگذره؟

_نصیحت ها و راهکار های جنابعالی بود دیگه .
_بشکنه این دست که نمک نداره . تو نگفتی بیا جواب آریا رو بده بگو از من خبر نداری ؟
_من یه چیز گفتم ، تو نباید قبول میکردی ، باید جلومو می‌گرفتی ، میزدی تو دهنم .
با چشای گرد شده گفت : تو چت شده ؟ فک کنم این چند روزه بخاطر آریا کلا خل شدی رفت .
بیا ، بیا بریم یه آبمیوه برات بگیرم بخوری فشارت فک کنم افتاده .

از دانشگاه زدیم بیرون . پونه برام یه آبمیوه گرفت و زود نشستیم تو ماشین .
مشغول آب میوه بودم که پیام آریا اومد .
_شرکت منتظرم . نیای وای به حالته .
مثل اینکه واقعا دست بردار نبود ‌. پیامو به پونه نشون دادم که گفت :
دیگه به من مربوط نیست . والا من حرفی بزنم جنابعالی دو روز دیگه شاکی میشی . تصمیم گرفتم از این به بعد لال بشم . کلا کمک کردن به تورو باید دورشو خط بکشم .
_هوووف چقدر هم زود قهر میکنه . حالا نظرتو بگو راجب پی امش.
_دیروز که نرفتی . لااقل امروز برو باباش شک نکنه . یوقت نگه این دختره تا فهمیده داره با فامیل میشه زود دور برش داشته دیگه نمی‌خواد بیاد شرکت .
_باشه دیگه چاره ای نیست .

جلو‌شرکت نگه داشت و پیاده شدم .
ازش خداحافظی کردم و رفتم تو شرکت . دعا دعا کردم باهاش روبرو نشم البته میدونستم این یه آرزوی محاله چون به خونم تشنه است .
با سرعت جت رفتم تو راهرو . تا خواستم برم اتاقم با دیدن آریا اونم تو چهار چوب در اتاقش شوکه شدم . فکر نمی‌کردم انقدر منتظرم باشه .
یلدا رو دیدم که نشسته بود . تا منو دید بلند شد و سلام داد .
جوابشو دادم .
آریا با حرص بهم زل زده بود .
واسه حفظ آبرو سلام دادم .
دست کشید تو موهاش و اومد جلو : به به خانم تهرانی میگفتی گوسفندی گاوی چیزی قربونی میکردیم . قدم رنجه کردین . لطف کردید پا گذاشتید تو شرکت .
_این حرفا چیه آقای مهندس ؟ من فقط دیروز نیومدم . یه جوری حرف میزنید انگار یه ماهه نیومدم .
_مگه این جا خونه خاله اس که هروقت عشقتون کشید تشریف بیارید ؟ اینجا شرکته ، قانون داره .
شما هم عین بقیه باید رعایت کنید .
دیروز زنگ زدم منزلتون مادرتون گفتن که خونه نیومدید .
پس هیچ بهونه ای برای غیبتتون دارید .

دیدم داشت جلو یلدا بدجوری ضایعم میکرد . انگار با بچه طرفه . خداروشکر باباش شرکت نبود .یلدا هم که از ترس سرشو انداخته بود پایین ‌.
_من …
حرفمو زود قطع کرد : بیخودی بهونه نیارید . بفرمایید اتاق من تکلیفتونو روشن کنم .
اصلا نذاشت حرف بزنم .
مجبوری سکوت کردم و رفتم اتاقش.
اونم پشت بند من اومد تو و درو بست .
نشستم رو صندلیش و گفتم: چته ؟ چرا جلوی یلدا داری آبرو ریزی میکنی؟
مشکلی هست به خودم بگو نمی‌خواد جلو بقیه آبرومو ببری .
نشست رو صندلیش و گفت : خیلی رو داری ، دیروز ده بار بهت زنگ زدم خاموش بودی .به خونتون زنگ زدم مامانت گفت خبر ندارم شاید خونه دوستشه .
به پونه زنگ زدم میگه اینجا نیست .
معلوم هست کدوم گوری بودی ؟

_اونش به خودم مربوطه .

_ خره همه این نگرانی‌ها واسه دوست داشتنه . چرا حالیت نیست ؟

_دیروز یه آقایی بدجور رو مخم رفت و اعصابمو خراب کرد . منم ترجیح دادم
نیام شرکت .
_من جهنم ، بابام نمیگه برای چی بی دلیل نیومده شرکت ؟ فک کردی کاروانسراس؟
_من همچین فکری نکردم . خودم لازم باشه از بابات معذرت خواهی میکنم . تو نمی‌دونم چرا داری جوش میزنی.

نفس پر حرصی کشید و گفت : حرف زدن با تو فایده نداره . میتونی بری .
در ضمن واسه امتحان پایان ترم هم خودتو افتاده فرض کن .
با شنیدن جمله آخرش چشام گرد شد . اصلا فکر نمیکردم همچین چیزی یادش باشه . همینو کم داشتم .
از جام بلند شدم و بدون حرف از اتاق زدم بیرون .
از حرص درو محکم کوبیدم .

🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
23 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Yasna
Yasna
3 سال قبل

وای خدا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!😂

هویج
هویج
پاسخ به  Yasna
3 سال قبل

چقد مسخره. یعنی چی خیلی وقته کسیو مسخره نکردم؟؟
یک لحظه حس کردم مسخره کردن دیگران یک کار روتینه مثل خرید کردن. مثلا با خودت میگی بدم نمیاد برم خرید چن وقته نرفتم به همین اندازه مسخره کردن دیگرانو عادی نشون داده.
مضخرف ترین جمله ای بود که خوندم.خدایی چقد این رمان چیپه
یعنی خاک تو سر من که همچین اراجیفی میخونم…

☆
پاسخ به  هویج
3 سال قبل

دقیقا!انگار کشکه بشینی بقیه رو مسخره کنی بخندی!آخه یه آدم چقد میتونه وقیح باشه!واقعا برای نویسنده کوته فکر این رمان متاسفم این رمانو انگار یه بچه ۵ساله نوشته!

نیوشا
3 سال قبل

به دلایلی نظری که قسمت پیش دادم رو دوباره تکرار میکنم* ( من هم با دوستان عزیز ساجده و خودم عزیز موافقم ) یچیزی اضافه میکنم اینکه واقعیت اگر بود احتمالن پسره• مرده دختره رو رها میکرد میرفت میگشت دنبال یکی کم توقع یا با طرز فکر معقول
والا در حقیقت مردها /حداقل از پسرها•مردهای ایرانی مطمئنم/ دنبال همچین دخترهایی نیستن•• شخصیت همون یلدا دختره ساده بی شیله پیله { همون منشی آریا ) به نظرم به سلیقه مردهای جوون نزدیکتره تا آدمی اعجوبه ای مثل هلما گاهی منو یاده جرن میندازه😕😯🤐 ( سریال استانبول ظالم )

اما پونه رو دوستدارم***

خودمم
خودمم
پاسخ به  نیوشا Ss
3 سال قبل

دقیقا.
تو اکثر رمانا دخترو پسره به خاطره مشکلی مجبورا باهم باشن و کم کم عاشق هم میشن به هم اعتراف میکنن بعد یدفعه زرتی یه جدایی بینشون میوفته بعداز یه مدت طولانی بهم میرسن.فقط نکته قابل توجه اینه که تو رمانای دیگه یه مشکل پیش میاد جدا میشن برعکس این رمان که دختره خواسته عجیب و مسخره داره.یه نکته دیگه اینکه اگه کسی خواست ازت تو جمع خاستگاری کنه باید سوپرایز باشه نه اینکه خودت بهش بگی همچین کاری کنه.پس نتیجه می گیرم هلما از نظر عقلی مشکل داره😂
جدا از شوخی به همه توصیه میکنم هروقت که تونستن رمان( پس از تو) از جوجو مویز بخونن درسته تخیلیه ولی واقعا ارزششو داره واسش وقت گذاشت موضوعشم خیلی متفاوت و بدور از این کلیشه های تکراریه.

خودمم
خودمم
پاسخ به  خودمم
3 سال قبل

لازم به ذکره استفاده از واژه تخیلی برای این رمانی که معرفی کردم درست نیس.ولی خب چون درباره خودکشی یک مرده که میخاد خانوادشو متقاعد کنه با این تصمیم کنار بیان ولی این وسط سروکله یه دختره پیدا میشه و باقی ماجرا….داستان متفاوت و عجیبه و صدالبته پایان غیرقابل انتظاری داره

نیوشا
پاسخ به  خودمم
3 سال قبل

بازم دوباره موافقم👌👍✌دوست عزیز😘😇
اما اگراز این هلما•••• بگذریم
پونه بانمک بامزس { جالب انگیز ) چقدر این بشر بلا
😉😀😄😁😂 امیدوارم فعلن ها/دوست•پسر/ یا نامزد نکنه مثل هلما خلوچل بشه😕😯🤐

نیوشا
پاسخ به  خودمم
3 سال قبل

عزیزم من فکرکنم رمان تقاص تو یکی از همین سایتهای رمان آنلاین خونده بودم نویسندش هما پوراصفهانی نویسنده* توسکا•قرارنبود• افسونگر• و••••••• تا جایی که من میدونم اطلاع دارم جدال پرتمنا و همین تقاص رو فرستاده بود برای چک و بازبینی در نحایت چاپ
متاسفانه به اسم رمانها طبق معمول گیردادن اسم رمانها وقتی چاپ شودن عوض شودن
تقاص شود : شام مهتاب▪ / البته یک رمان دیگه هم به همین نام شام مهتاب از یک نویسنده دیگه هستش /
جدال پرتمنا هم شد : سجاده و صلیب••••••••••

Yasna
Yasna
پاسخ به  نیوشا Ss
3 سال قبل

واقعا ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!😨
آخه چرا گیر می دن به اسم رمان☹
ولی من به اسم تقاص خوندم😂😂

خودمم
خودمم
پاسخ به  Yasna
3 سال قبل

دیگه وقتی کتاب بچه ها سانسور میشه تو خودت فک کن ببین چرا😂😉

نیوشا
پاسخ به  Yasna
3 سال قبل

بله عزیزان من حداقل از این۲ رمان خبر دارم که به اسمش گیر دادن و نویسنده بیچاره بینوا مجبور به تغئیر شود😕😯🤐 رمان افسونگراز همین نویسنده رو هم شک دارم چاپ شده یانه••••••
/ اینکه چراااااا گیر دادن به اسم این رمانها رو هم من حدس میزنم همونطور که همه میدونیم و درجریانش هستیم معمولن تو کشوره ما متاسفانه متاسفانه•••• به خییییییلی مسائل گیر میدن 😯🤐😔😳😵😖😢 از اسم فیلم یا رمان گرفته تا سانسورخوده محتوای داستانها و•••••••••• چیزهای دیگه /

نیوشا
پاسخ به  Yasna
3 سال قبل

من هم تو یک سایتی / شاید همین سایت بود دقیق یادم نیس / به همین اسم خوندم اما وقت چاپ اسمش عوض شود▪ شام مهتاب
😕

خودمم
خودمم
پاسخ به  نیوشا Ss
3 سال قبل

ممنونم ازت که اسم جدید رمان و نویسندشو گفتی عزیزم😘❤🌹

نیوشا
پاسخ به  خودمم
3 سال قبل

خواهش عزیززم😇😘💓🌺💗

فقط من دوباره نگاه کردم یکی نیست▪اونجوری که من دیدم ۲تا هستن به غئیر از این کتاب ( حالا باید دعاکنیم بیشترنباشه😕 )
نویسنده ها* پریسا حقوقی• زهرا ناظمی زاده
اگرشما یا بقیه دوستان خواستین نسخه چاپیشوو از کتابفروشی تهیه بکنید حتمن اسم نویسنده رو به فروشنده بگید ( هُما پوراصفهانی )
که یک وقت اشتباه نشه••
یچیز دیگه هم اینکه فکرکنم تو نسخه چاپ شده اسم رزا به رزیتا تغئیر پیداکرده😁😂

نیوشا
پاسخ به  خودمم
3 سال قبل

خاطرات خون آشام روهم من سریالش دیدم قشنگ بود♡ ( اگر منظورت همون امریکایی باشه )
مرسی که پیشنهاد دادی😀😁 عزیزم***

😡
پاسخ به  نیوشا Ss
3 سال قبل

دقیقاااااااا

.
.
3 سال قبل

واقعا چقد این رمان مضامین زشتی داره!!!مسخره کردن دیگران برای تفریح!مسخره کردن قشر مذهبی!واقعا از سطح پایین درک و شعور نویسنده خبر میده!جای تاسف داره.بهتره یکم سطح درک و فهمتونو ببرید بالا که مسخره کردن دیگران کار درستی نیست که دم به دیقه تو رمان آوردینش به نظرتونم خنده دار هست.

بانووو
بانووو
پاسخ به  .
3 سال قبل

شدیدا باهاتون موافقم

هستی
هستی
3 سال قبل

خجالت نمیکشین از این طرز نوشتن؟خیلی وقته کسی رو مسخره نکردم ینی چی؟عقاید مردم براتون تفریحه؟؟متاسفم که اینو میگم ولی واقعا خاک تو سرتون که تو این قرن هنوز نفهمیدین که عقاید هرکس به خودش مربوطه.خاااااک

☆
پاسخ به  هستی
3 سال قبل

واقعا خاک تو سرشون!به شدت موافقم!

نیوشا
پاسخ به  هستی
3 سال قبل

گلم ما برعکس این ماجرا رو هم دیدیم😯🤐😳😵😨 مخصوصن تو
اینستاگرام😕
( درحال حاضرزیاد این صحبت نمیشه بازکرد اما به وقتش حتمن کامل مفصل ماجرا شرح میدم )

☆
پاسخ به  نیوشا خاتوون
3 سال قبل

فعلا که اینجا اینطوریه ما چیکار به اینستا داریم!😐😒

نیوشا
پاسخ به 
3 سال قبل

پوزش میخوام دوست عزیز خارج از اینستاگرام و فیسبوک هم باشه که هست••••
مطمئنن برای بعضیها اصلن اهمیت نداره😕😯🤐😳😵

23
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x