رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 67

4.8
(8)

 

ازش خداحافظی کردم و رفتم خونه .

***

ساعت هفت بود . هنوز به مامانینا هیچی نگفته بودم .
امروز بابام و پیمان هم از شانس خونه بودن .
اول رفتم دوش گرفتم ‌‌. بعد که از حموم اومدم نشستم رو بروی آینه و موهامو خشک کردم . یه عالمه کرم و پودر و از این جور چیزا مالیدم به خودم ‌ .
بعد موهامو دوباره سشوار کشیدم تا کامل خشک شه .
بعد از این که خشک شد یه آرایش خیلی لایت کردم که عادی باشه و کسی شک نکنه .
بعد هم موهامو بابلیس کشیدم که یکم فر شه و بریزه جلو صورتم و کلا دلبری کنم .
یه مانتو جلو باز پوشیدم با یه شلوار قد نود و یه شال مشکی.
کیفمو برداشتم و یه جعبه کادویی هم برداشتم الکی مثلا تولد یکی از دوستامه.
به آریا پیام دادم : دارم میزنم بیرون . کجا بیام ؟
دو دقیقه بعد جواب داد : خودم بهت اس میدم چند دقیقه دیگه که کجا بیای ‌. گوشیو گذاشتم کیفم و آروم از اتاق اومدم بیرون . از شانس گند بابا نشسته بود رو مبل .
هوووف ، همینم کم بود . مامان کم بود ،بابا هم اضافه شد .
از پله ها اومدم پایین و سلام کردم .
بابام تا منو دید یه نگاه به سر تا پام کرد و گفت : کجا خوشگل کردی داری میری ؟
_با اجازتون تولد دوستم .
_ماشالا هر روز تولد یکیه . تمومی ندارن تولدا؟
_بابا جان یه دوست که ندارم . کلی دوست دارم .
بعدشم هماهنگ نکردن با من که چه روزی به دنیا میان .

_ خب پس اگه هماهنگ نکردن باهات لازم نکرده بری .

با تعجب گفتم : بابا این کارا چیه ؟ بهشون زنگ زدم گفتم میام . کادو هم خریدم . زشته الان نرم .
_زنگ بزن بگو نمیری .
همون لحظه مامان گفت : چرا اذیتش می‌کنی ؟ بزار بره . کادو هم که خریده . حیفه رو دستش بمونه . نره هم دوستاش ناراحت میشن ، بینشون کدورت پیش میاد . بزار بره .
بابا سری تکون داد و گفت : برو فقط تا قبل یازده خونه باش .
گونشو بوسیدم و گفتم : مرسی بابایی .
بعد هم زود از خونه زدم بیرون .
همون لحظه آریا زنگ زد .
بر داشتم
_جانم
_بیا همون کافه معروف تو ولیعصر .
_باشه ولی مگه قرار نبود رستوران باشه ؟
_شما به اونش کاری نداشته باش بیا کافه .
_باشه فعلا .
_فعلا .
یه آژانس گرفتم و آدرس کافه رو دادم بهش .
بیست دقیقه بعد رسیدیم کافه ‌. دل تو دلم نبود . حدس زدم یه دلیلی داره که منو از رستوران کشوند کافه .

وارد کافه شدم . کسی جز آریا اونجا نبود .
براش دست تکون دادم و رفتم پیشش .
تا منو دید بلند شد و گفت : سلام عزیز دلم .
_سلام خوبی . چرا گفتی بیام کافه ؟
_حتما یه علتی داره دیگه .

نشستم رو صندلی روبروش . اونم نشست روبروم .
با لبخند زل زد بهم .

خودش گفت : شما اینجوری خوشگل می‌کنی نمیگی این دل لامصب با دیدنتون پس میوفته ؟
ریز خندیدم و سرمو انداختم پایین .
_ای جان تو فقط بخند.
سرمو آوردم بالا و گفتم : آریا
_جان ؟
_چرا هیچکس نیست تو کافه ؟ چرا فقط ما دوتاییم ؟
_این جا اختصاصی فقط واسه ما دوتاست .
با تعجب گفتم : جدی میگی ؟
_اره عزیزم .
_چرا همچین کاری کردی ؟ یعنی کلی پول دادی به کافه ؟
_فدای یه تار موت . مهم اینه که امروز فقط مخصوص منو توعه .

بهش لبخند زدم که دستشو دراز کردو گذاشت رو دستم .
_حالا نمیخوای بگی مناسبت کافه و این دونفری اختصاصی چیه ؟
_خودت میفهمی .

بعد بهم زل زد .
با سر اشاره کردم که چیه ؟
خندید و گفت : شنیده بودی میگن فرفری موی غزل ساز منی ؟
خندیدم و گفتم : شاعر هم شدی .

_آره دیگه ، شما خودتو اینجوری جیگر می‌کنی میای جلوی ما ، ما هم که طاقت نداریم یهو دیدی یه کاری دادیم دستت .

بعد دونفری خندیدیم .
_موهاتو خودت فر کردی ؟ چون قبلاً اینطوری نبود .
_اوهوم . خوب شده ؟
_خوب ؟ دارم ضعف میکنم من براشون . ولم کنی اینجا از هوش میرم .
وای فقط منتظر اون روزم که بریم سر خونه زندگیمون .

همون لحظه کافه دار اومد سمتمون . اشاره کردم بهش که ساکت بشه تا آبرومون نرفته .
رو به آریا گفت : چی میل دارید ؟
آریا زود گفت : من که یه که قهوه ترک .
من گفتم : منم همون .

وقتی رفت زود به آریا گفتم : تو نمیشه ساکت بشی ؟ به خدا آبرومون جلو همه رفت .
_حرف از خونه زندگیمون جرمه؟ خجالت داره ؟
_نه ولی آروم تر هم بگی بد نمیشه .
_شما زیادی رو این موضوع حساسی وگرنه کسی مشکلی نداره .

بعد هم خندید .
یکم بعد گفتم : نگفتی امروز واسه چی آوردی منو کافه .
تو چشمام زل زد و گفت : اگه گفتی امروز چه روزیه ؟
یکم فکر کردم و گفتم : امروز پونزدهم مهره . تاریخ خاصی یادم نمیاد .
نه تولد منه نه تو ، روز دختر که نیست ؟
_نوچ.
_آها فهمیدم روز دانشجو .
_ نه عزیزم .

_خب بگو دیگه مردم از استرس .

همون طوری که رو صندلی بود صاف نشست ،بعد چند تا بشکن زد و گفت : بیاریدش .
گنگ نگاهش کردم . همون لحظه کافه دار با یه کیک و چند تا فشفشه روش اومد .
آهنگ مخاطب از سارن هم پخش شد .
هنگ کرده بودم ، از جام بلند شدم و همونجوری با تعجب به کیکی که کافه دار گذاشت رو میزمون زل زدم .
آریا بلند گفت : عزیزم اولین سالگرد با هم بودنمون مبارک .
دستمو گرفتم جلو دهنم . شوکه شده بودم .
فکر نمی‌کردم آریا همچین روزی رو یادش باشه .
رو به آریا گفتم : آریا تو چیکار کردی ؟
بعد هم از پشت میز اومدم بیرون و رفتم کنارش .
بدون معطلی پریدم بغلش .
آریا هم محکم بغلم کرد و منو به خودش فشار داد .
لاله گوشمو بوسید و ریه هاشو از عطر تنم پر کرد .
یکم بعد از بغلش اومدم بیرون . عکاس گفت : اگه دوست دارید عکس بگیرم ازتون .
آریا گفت : حتما .
منو آریا نشستیم کنار هم‌ .
با لبخند به دوربین نگاه کردیم و عکس گرفت ازمون .
ژست هامونو عوض میکردیم و آریا دستمو می‌گرفت یا خودشو بهم نزدیک تر میکرد .
همین که کافه دار رفت رو به آریا گفتم : تو از کجا یادت بود امروزو ؟
_ما رو دست کم گرفتی ؟ مثلا مدیر اون شرکتما . یادمه دقیق چه روزی استخدامت کردم . پارسال دقیقا همین موقع جنابعالی پا گذاشتی تو شرکت من .
_بخاطر همین خواستی امروز ازم خواستگاری کنی ؟ یا از قبل برنامه داشتی ؟

_راستش اولا فک نمیکردم انقد قضیه خواستگاری جدی باشه . بعد که دیدم جنابعالی خیلی جدی، برنامه چیدم که امروز همه چیو تموم کنم . به خاطر همین هم کش میدادم تا زمان بگذره و امروز بیاد .
_وای آریا من نمی‌دونم چی بگم . تو خیلی خوبی ، خیلی .
_لوس نکن خودتو . سلفی بگیرم ؟

لبخند زدم و گفتم : بگیر .
گوشیشو درآورد و ژست گرفت
دستشو دور شونه ام حلقه کرد .
تو یکی دیگه همون طوری که داشت گونمو بوس میکرد عکس می‌گرفت .
تو یجا دیگه گفت : تو یه جا دیگه رو نگاه کن مثلا من یهویی گرفتم ازت .
منم همون کارو کردم .
تو عکس بعدی تا خواستیم با هم بگیریم ، انگشتشو کرد تو کیک و زد به دماغم .
اول تعجب کردم ولی بعد خنده ام اومد .
آریا هم شکار لحظه ها کرد و زود عکس گرفت

🍁🍁
🆔 @romanman_ir

رمان من, [12.01.21 19:55] #هلما و استاد به تمام معنا
#پارت 329

وقتی کلی عکس گرفتیم و دخل کیکو آوردیم ، یکم از کیک و اون قهوه ای که سفارش دادیم خوردیم .
وقتی از جامون بلند شدیم و رفتیم پیش کافه دار ، آریا بهش گفت : عکس و فیلم رو کی آماده میکنید تحویل بگیرم ؟
_تا چند روز دیگه خودمون باهاتون تماس میگیریم . فیلم رو داخل اینستا هم قرار میدیم . میتونید پیج رو دنبال کنید .
_اوکی ممنون ، پس خبر از شما .

بعد از اینکه از کافه اومدیم بیرون بهش گفتم : قضیه فیلمو عکس چی بود ؟
_قراره فیلمی که ازمون گرفتو درست کنه روش آهنگ بزاره ، اون عکسا رو هم میخواد چاپ کنه بهمون بده . اینم یه سورپرایز دیگه که دیگه جای شکایت نباشه .
لبخندی زدم و همون طوری که داشتیم سوار ماشین میشدیم ، گفتم : شما به اندازه کافی خودتو ثابت کردی . بیشتر از این به خدا راضی نیستم .
سوار ماشین شدیم و آریا ماشینو روشن کرد .
همون طوری که داشت رانندگی میکرد گفت : که راضی نیستی نه ؟ کی بود داشت ما رو این هفته اعدام میکرد به خاطر خواستگاری؟
_حالا من یه غلطی کردم . اون شرطم بود ، ولی اینا دیگه یه جورایی از سوپرایز هم اونورتره .

بدون توجه به حرفم گفت : فیلم چی دوست داری ؟
با تعجب گفتم : چی ؟
_فیلم دیگه . مگه قرار نبود بریم سینما ؟

_آها . فرقی نداره فقط اینکه اولین فیلممون طنز نباشه . عشقولانه دوست دارم .
_اوهو ، پس خانوم عاشقانه دوست دارن . تو زندگی خودمون چی ؟ وقتی رفتیم زیر یه سقف ، وقتی تنها شدیم هم
عاشقانه دوست داری ؟
با چشای گرد شده نگاهش کردم . محکم زدم به بازوش و گفتم : اوی اوی حرفای مثبت هیژده نداشتیما . حواستو جمع کن .
_یعنی چی ؟ یعنی تا ابد شما نمیخوای با همسر عزیزت خلوت کنی ؟ شاید هم دوست نداری مادر بشی .
این دفعه بلند خندیدم و گفتم : خدا بگم چیکارت نکنه آریا . یعنی مساعلو انقد قشنگ به هم ربط میدی که انیشتین هم نمیتونه .
_ما اینیم دیگه . شما فکر نکن راحت میتونی قسر در بری .

_یهو بگو تو دام گرگ افتادم خیال خودتو راحت کن .
بلند خندید و گفت : گرگ ؟
بازم به خنده اش ادامه داد و وسط خنده اش گفت : چجوری دلت میاد با عشقت اینجوری حرف بزنی ؟
_شتر در خواب بیند پنبه دانه . از این به بعد می‌خوام اینجوری حرف بزنم .
_اینجوری که کلاهمون میره تو هم .

یه تای ابرومو دادم بالا و گفتم : اگه بره تو هم چی میشه ؟
_هیچی دیگه ، اونوقت رابطه مون کارد و پنیر میشه .

بلند خندیدم و گفتم : انتخاب کردن ما همین دردسر ها رو هم داره دیگه .
دنده رو عوض کرد و گفت : ععع… ناز هم میکنی که . ولی اگه فکر کردی من نازتو میکشم سخت در اشتباهی . من اون موقع هم ناز پگاهو نمیکشیدم .

با شنیدن این حرف از آریا یهو هنگ کردم . انتظار نداشتم جلوی من همچین حرفی رو بزنه .
خیلی بهم برخورد . آوردن اسم پگاه اونم دقیقا الان که منو آریا کم کم داشتیم با هم عقد میکردیم خیلی اذیتم کرد .
بدون هیچ حرفی رو برگردوندم سمت شیشه ماشین و دستمو گرفتم جلو صورتم .
آریا مثل اینکه تازه فهمید من رو برگردوندم و ساکت شدم .
_هلما چیشدی یهو ؟
هیچی نگفتم و ساکت موندم .
آریا کنار خیابون پارک کرد .
_با توام .
دید ساکتم دستشو گذاشت زیر چونمو برم گردوند .
سرمو انداختم پایین .
_دیوونه تو ناراحت شدی ؟

زل زدم تو چشمشو گفتم : آریا برای چی باید الان اسم پگاهو بیاری ؟ الان که همه چی داره درست میشه و منو تو کم کم داریم مال هم میشیم ، چه دلیلی داره اسم اون زنیکه رو بیاری ؟
یعنی تو هنوزم تو فکر اونی ؟ حتی اگه تو فکرشم نباشی اسمشو باید جلوی من بیاری؟ تو که خوب میدونی چقدر اون دختره اذیتم کرد ، چقدر تحقیرم کرد ، هنوز رد کتکاش رو بدنمه ، هنوزم جای بخیه ها رو شکمم هست .
آریا با دستش صورتمو گرفت و برم گردوند سمت خودش .
_باور کن از دهنم پرید وگرنه من بمیرم اگه بخوام یه ثانیه تورو ناراحت کنم .
تو همه زندگی منی ، مگه من دوست دارم زندگیمو ناراحت ببینم ؟
بهت قول میدم این بار آخرین باری باشه که اسم اونو میارم جلوت باشه ؟

بازم ناراحت بودم که یدونه محکم زد بهم و گفت : نبینم ملکه من بازم ناراحت باشه .
سرمو آوردم بالا.
_بخند .
یکم خندیدم .
ازم جدا شد و گفت : آفرین حالا شدی دختر خوب .
🍁🍁

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
گیسو
گیسو
3 سال قبل

وای وای چقدر اینها لوسن

آنا
آنا
پاسخ به  گیسو
3 سال قبل

موافقم😐

Yasna
Yasna
پاسخ به  گیسو
3 سال قبل

تو به این ها می گی لوس 😂
من اگه جای هلما بودم در ماشین رو باز می کردم خودم رو می انداختم بیرون😐😂😂😂

😂
😂
3 سال قبل

کجا لوسن بابا😂
این اوله ازدواجشونه هیجان زده‌ن
بزارید ۵ سال بگزره سگ و گربه میشن
پیر ک شدن بخاظر دندون‌مصنوعیاشون کلاه گیس کشی میکنن😂
این خط _ اینم نشون .

😂

گیسو
گیسو
3 سال قبل

😂😂😂😂😂😂😂😂

mah
mah
3 سال قبل

خداوکیلی چرا پارت گذاری نمیکنید یه هفته است از پارت آخر میگذره

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x