رمان پروانه ام پارت 155

3.9
(93)

 

 

آوش یک قدم به حریم اتاق پیش روی کرد … و پروانه یک قدم به عقب پس رفت .

– منِ لعنتی به هیچ کسی اهمیت نمی دم … و به تو هم اجازه نمی دم اهمیت بدی پروانه !

رگه هایی از خشم در صدایِ آرومش شنیده می شد … . پروانه دندان هاشو محکم روی هم می فشرد … می خواست لرزش بدنش رو مهار کنه !

– باشه ! … باشه به دیگران اهمیت نده ! اما به نظر من اهمیت بده و برو …

آوش باز هم قدمی به جلو برداشت … .

– این کارا برای چیه پروانه ؟ … چرا اینقدر بهم ربختی ؟ … مگه من چی گفتم ؟

– الان وقت خوبی برای صحبت کردن نیست !

صداش رنگ کلافگی گرفته بود … و وقتی آوش جلوتر رفت … بی اختیار فریاد کشید :

– نزدیک تر نیا ! بهت گفتم برو …

ولی حتی فرصت نکرد جمله اش رو تموم کنه ! … ناگهان فرو رفت در حجمی عمیق از آغوش گرم و معطر آوش … . ناگهان خودش رو پیدا کرد بین دست های اون … .

بدنش داغ شد … . و صدای پر خواهش آوش رو شنید … .

– من دوستت دارم !

کف دست های پروانه روی سینه ی آوش بود … احساس می کرد می تونه ضربان قلب اونو زیر انگشتانش احساس کنه … .

– دوست داشتنِ منو باور نمی کنی ؟!

حرارت شعله می کشید در اطرافشون … و پروانه داشت ذوب می شد !

در اون تاریکیِ غلیظ سر بلند کرده بود و نگاه می کرد به برق چشم های آوش .

چیزی در صدای اون مرد بود … احساسی، گرمایی … چیزی که نزدیک بود پروانه رو به گریه بندازه !

پروانه زمزمه کرد :

– باور نمی کنم !

و بعد … اولین قطره ی اشک … .

طولی نکشید که گریه ی بی صداش تبدیل به هق هقی بی امان شد … .

 

 

 

 

لب های آوش که نشست روی شقیقه ی پر تپش پروانه …

پروانه هق هقی کرد و خواست اونو از خودش جدا کنه . اما اینبار بوسه ی آوش روی چشمِ خیسش نشست .

– گریه نکن ! … توی بهترین شب زندگیمون گریه نکن !

زمزمه ی آرومش … چه حرارتی بی نظیری داشت !

پروانه با تلاشی نرم خواست اونو از خودش دور کنه … گفت :

– من … پروانه ام !

انگار می خواست به خودش یادآوری کنه … به آوش هم یادآوری کنه ! … آوش پاسخ داد :

– خوشوقتم ! ‌… منم آوشم !

طنز ملایمی که در لحنش نهفته بود …

– درسته ! تو هم آوشی ! … و فاصله ی بین ما هیچوقت …

و بعد … خاموش شد !

کف دست آوش که روی گونه ی خیسش نشست … و لب هاش که اینبار روی لب های بی قرار اون قرار گرفت … .

در لحظه ای … انگار صاعقه فرود اومد روی سر پروانه … نفسش بند اومد ! … بعد گر گرفت ! …

آوش لبش رو بوسید … و باز بوسید … و آنچنان عمیق بوسید … که انگار می خواست نفس های پروانه رو مزه کنه ! …

ناله ای از حنجره ی پروانه برخاست … به تکاپو افتاد که خودش رو از اون وضعیت رها کنه … .

اما بوسه های آوش …

– هیچ فاصله ای نیست ! می بینی ؟ … بین ما هیچ فاصله ای نیست !

کلماتش لب های خیس پروانه رو قلقلک می داد … . و باز هم بدون اینکه اجازه ی فکر کردن به پروانه بده … اونو بوسید ! …

 

لب های جستجو گرش … لب های مشتاقش … لب های کار بلدش ! … پروانه می خواست اعتراض کنه، ولی نمی تونست … .

صداش خاموش شده بود … و کم کم ذهنش هم خاموش شد ! …

آوش دست هاشو مهار کرده بود … و دهانش رو … و تمام وجودش ! … تمام وجودش تکه ای آتش شده بود و در حال سوختن ….

دست های آوش که زیر زانوهاش قرار گرفت و اونو از زمین بلند کرد … .

پروانه باز دست و پای بیهوده ای زد … و بعد روی خوشخوابه فرود اومد … .

– آوش …

آوش باز هم لب هاشو روی لب های اون گذاشت … و لب پایینیِ پروانه رو به بازی گرفت . نمی گذاشت پروانه حرف بزنه … بهش اجازه ی فکر کردن نمی داد ! اینقدر مشتاق و پر حرارت می بوسید … .

حالا دیگه دست های پروانه رو رها کرده بود ! … دست های پروانه چنگ می زد به پیراهنِ آوش … از شدت لذت و خوشی ! …

داشت بوسیده می شد ! … برای اولین بار در تمام زندگیش ! … نه اونطور وحشیانه و بی احساس که سیاوش خان اونو می بوسید … .

این بوسه های آوش … این بوسه های تب دار و دیوانه کننده ی آوش … .

– منو دوست داری پروانه ؟ …

آوش باز هم روی لب های پروانه زمزمه کرد … بعد یک لحظه ی کوتاه سر بلند کرد تا چشم های نیمه باز اون رو ببینه …

– بگو منو دوست داری !

و باز هم … .

صدای موسیقی برگشته بود به گوش های پروانه ! … رایحه ی گل ها برگشته بود ! مزه ی شراب برگشته بود ! … تمام چیزهای خوب …

و همه چیز داشت در سرش می رقصید ! … حتی جریان هوا در اطرافش …

بوسه های آوش تمومی نداشت ! … بوسه هایی که تمامِ پروانه رو به زانو در آورده بود … .

و مابین این بوسه ها بود … پروانه بلاخره اعتراف کرد … .

– دوستت دارم ! … آوش … آره دوستت دارم !

***

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 93

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان زمردم

  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده…
رمان کامل

دانلود رمان ارتیاب

    خلاصه : تافته‌‌ ادیب دانشجوی پزشکیست که به تهمت نامزدش از خانواده طرد شده و مجبور به جدایی می‌شود. اتفاقاتی باعث می…
رمان کامل

دانلود رمان عسل تلخ

خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی…
رمان کامل

دانلود رمان تکرار_آغوش

خلاصه: عسل دختر زیبایی که بخاطر هزینه‌ی درمان مادرش مجبور میشه رحمش رو به زن و شوهر جوونی که تو همسایگیشون هستن اجاره بده،…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x