رمان گل گازانیا پارت ۵۳

4.3
(138)

 

گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا:

#پارت‌صدوهشتاد‌وهفت

 

 

 

شانه بالا انداخت و شروع کرد دکمه های پیراهنش را باز کردن.

– گفت واسه آخر هفته بریم روستا… منم قبول کردم.

 

چشمهای غزل درشت شد.

– شما کار نداری؟

 

 

– مغازه رو که کلا سپردم دست دوستم… می‌دونی درگیر فیلم برداری هستم. حدودا ده روزی فرناز گفت کاری باهام نداره. فرصت خوبیه که بریم روستا و آب و هوایی عوض کنیم. واسه فرهام هم خوبه.

 

 

غزل نتوانست خوشحالیش را پنهان کند و سری تکان داد.

– شما هم میمونید یعنی؟

 

سری به معنی اره تکان داد.

غزل با خوشحالی آغوشش را برای فرهام گشود و گوشه‌ی دیگر تخت نشست.

– فردا میریم؟

 

فرید لباس هایش را پایین تخت گذاشت و با بالا تنه‌ی برهنه دراز کشید.

– ببینم بابا چی میگه،‌ اگه اونم بیاد اره.

 

 

غزل نگاهش را به صورت مرد دوخته و لب زد.

– فرهام و بغل کنید.

 

 

چشم گشوده و دستش را دور پسرکش حلقه کرد.

– بیا زندگیم. غزل لطفاً پرده رو بکش، نور می‌خوره تو چشمم.

 

غزل دست کشیده و پس از کشیدن پرده، دراز کشید.

فرهام نق زد و دخترک سریع شیشه شیرش را دستش داد.

– بیا دورت بگردم.

 

صدای ملچ ملوچ شیر خودنش پس از چند ثانیه، موجب شد فرید لبخند بزند و بیشتر تر آغوشش فشارش دهد.

 

صدای پیامک موبایلش موجب شد که دست در جیبش برده و موبایل را در آورد.

– اینم یادم رفته بود در بیارم که!

 

 

با دیدن اسم فرناز، پیام را گشود.

٫ سلام فرید خوبی؟

 

ببین من آدمی نیستم که بخوام دخالتی چیزی بکنم، اما فرید لطفاً مواظب دلت باش… این سری خوب جلو رفتیم، عشق بازم نشه آتیش و خرمن آرزو هات و بر باد بده! نمی‌خوام دوباره زمانی که حس خوبی پیدا کردی و یک قدم به اهدافت نزدیک شدی، اشتباه کنی…

من می‌دونم بخاطر تمرکز روی کارت با تارا بهم نزدی! درسته رابطه‌ی عاطفی نداشتین، ولی به هر حال یه تایمی و باهم بودین و این تصمیم تو خیلی ناگهانی بود. می‌دونم که داری دل به اون دختر میدی، فرید بازم اشتباه نکن… لطفاً مواظب باش. ما توی دو سه سال می‌تونیم خیلی تورو بالا ببریم. ازت خواهش میکنم دوباره منو نیمه‌ی راه تنها نذار و شرمنده‌ نکن. مسافرتی که گفتی و برو و قشنگ استراحت کن. ترجیح من این بود که تنها بری، اما صلاحِ زندگیت و خودت میدونی…

وقتی بیای، مسیر جدی تر و هدفمند تری و شروع میکنیم. آماده باش… یکبار برای همیشه فقط و فقط به کارت فکر کن. شب بخیر رفیق.٫

 

 

چشمهای داغ و خسته‌اش را بسته و نفسی عمیق از ریه خارج کرد.

– آب بدم بهتون فرید خان؟

 

آرام جواب داد.

– خوبم. فرهام خوابش گرفته، من برم توی اتاق خودم بهتره.

 

#پارت‌صدوهشتاد‌وهشت

 

 

مشغول مرتب کردن کمد ها بود و فرهام که وسط لباس ها مشغول بازی بود.

 

مدام صورت گرفته و ناراحت دیشب فرید برایش زنده میشد و از برخوردش متعجب بود!

 

فرید اول اجازه نداده بود که اتاق را ترک کندو بعد خودش با حالی گرفته رفته بود.

 

صدای باز شدن در موجب شد تا از فکر و خیالش بیرون بیایید و نگاهش آن سو کشیده شد.

 

 

فرید درحالی که مشغول ماساژ دادن بین ابرو هایش بود، داخل شد و در اتاق را محکم بست.

– سرم ترکید غزل!

 

فرهام دو دست و پا به سوی پدرش رفت و غزل همانگونه که مشغول کارش بود، جواب داد.

– مسکن توی اون کمد دومی هست.

 

فرید روی تخت نشست و با بی حواسی, کمد سوم را گشود.

 

با دیدن قرصی که مقابلش بود، با اخم برش داشت.

– کمد سوم وسیله های تو توشه؟

 

– بله.. کمد دوم واسه شماست.

 

با اخم بلند شده و نزدیک غزل شد.

فرهام نق زد و به اجبار دوباره دنبالش رفت.

 

فرید با صدای عصبی داد زد.

– این قرص جلوگیری نیست؟

 

 

دخترک متعجب سمتش برگشت.

– شما چرا کشو منو باز کردین!

 

خواست قرص را بگیرد که فرید دستش را عقب کشید.

– قرص ال دی توی کمدت چکار می‌کنه وقتی ما باهم رابطه نداریم!؟

 

چشمهایش را مالید.

– شما حق نداشتین دست توی کمدم کنید!

 

فرید پوزخند زد.

– داره تمومم میشه.. همیشه میل می‌کنی اینو؟

 

– اشتباه فکر میکنید. من واسه اون چیزا نیست که مصرف میکنم، من مشکل زنان دارم و دکتر تجویز کرده.

 

فرید قهقهه زد.

– دختر تجویز کرده که حامله نشی از شوهری که باهات رابطه نداره!

 

غزل خم شد و بچه را بغل گرفت تا گریه نکند.

– لطفاً وقتی اطلاعاتی ندارید، تهمت نزنید. من دو دوره به تجویز دکتر باید این قرص های توی کشو رو مصرف کنم و ال دی یکی از اون چندتا قرصه. تمومش کنید. با یه سرچ کوچک توی نت میتونید بفهمید واسه چیه!

 

پوزخند تلخی زد.

– چرا باید باورت کنم غزل؟ نه دوسم داری، نه زندگیت واست مهمه و نه هیچ حس تعهدی توی رفتارت میبینم، چرا باید باور کنم؟!

 

چشمهایش را مالید و بوسه روی سر فرهام زد.

– داد نزنید بچه می‌ترسه!

 

– بچه رو بده نازنین و برگرد.

 

غزل سری تکان داد و با وجود دلخوریش، سعی کرد تنها سکوت کند.

 

#پارت‌صدوهشتاد‌ونه

 

 

 

پس از اینکه فرهام را پایین برد، به اتاق برگشت.

 

با بغض به فرید نزدیک شد که روی تخت مشغول موبایلش بود.

 

– منتظر تهمت های بعدیتون هستم آقای متعهد!

 

 

فرید سرش را که بلند کرد، برای یک لحظه دخترک از دیدن چشمهای قرمزش متعجب شد.

گلویی صاف کرد.

– میریم دکتر… همون دکتری که میری پیشش.

 

غزل خندید.

– من به شما خیانت نمی‌کنم! چه لزومی داره بیام دکتر وقتی مطمئنم که هیچ کاری نکردم؟!

بعدش آدمی که هیچ تعهدی به من نداشته، به من حقی میخواد من این کار و بکنم!

 

داد می‌زند.

– چرا واسه اثبات به مردی که هفت شب هفته رو بغل معشوقه‌اش هست بخوام همچین کاری کنم و نجابت خودمو زیر سوال ببرم؟ عرض کردم مشکل زنانه دارم. باور کردن یا نکردنش مشکل من نیست.

 

فرید موبایلش را روی تخت پرت کرد و هردو دستش را مشت کرد.

– من الان با کسی رابطه‌ای ندارم.

 

– منم اون آدمی نیستم که شما توی ذهنت ساختی فرید مولایی! سعی کن منو با دخترای دورت مقایسه نکنید.

 

خواست دور شود که فرید مچ دستش را چنگ زد.

– کجا! بریم دکتر ببینم مشکل چیه.

 

– مشکل همونیه که توی نت خوندین. خداروشکر رفع میشه بعد از مصرف این دوره. دیدین دوتا قرص مونده بود.

 

 

چشمهایش را محکم بهم فشرد.

– نسخه‌ای که واست نوشته بود و داری؟

 

غزل پوزخند زد.

– دارمش. توی همون کشو هست.

 

دستش را کشید و با اخم سوی کمد دیواری برگشت.

– نازنین چند ماه پیش باهام اومد، میتونید از اونم بپرسید آقای خوش غیرت!

 

فرید بدون توجه برگه ها را بیرون آورده و با دقت شروع کرد خواندنشان.

 

غزل همانگونه که اشک هایش سرازیر شده بود، به کارش ادامه داد و سعی کرد به هیچ عنوان به سمت فرید بر نگردد.

 

در این لحظه با دیدنش حس انزجار پیدا می‌کرد!

 

°•

°•

 

سعید خان برای مسافرت خیلی خوشحال شده بود و کاملا روحیه اش عوض شده بود.

 

بهناز خانم مدام غز میزد که هنوز حالش خوب نشده و فرید با خنده در گوش ادایش را در می آورد.

نازنین هم با ذوق لباس جمع می‌کرد.

 

 

این میان تنها غزل بود که با غصه نشسته بود و مشغول غذا دادن به فرهام بود.

انگار نه انگار به خانه‌ی عمویش می‌رفتند!

 

فرید اندکی نگاهش کرده و به سویش رفت.

– لباس جمع کردی تو؟

– کردم.

 

کنارشان نشست.

– بده من غذای فرهام و میدم. برو لباس بپوش و آماده شو…. یک ساعت دیگه راه میفتیم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 138

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان موج نهم

خلاصه: گیسو و دوستانش که دندونپزشک های تازه کاری هستن، توی کلینیک دانشگاه مشغول به کارند.. گیسو که به تازگی پدرش رو از دست…
رمان کامل

دانلود رمان اسطوره

خلاصه رمان: شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
3 ماه قبل

دستت درد نکنه قاصدک جونم.😊خدا رو شکر که این یکی هنوز به مرض اون یکیا مبتلا نشده.☺البته فعلا😉

خواننده رمان
3 ماه قبل

موندم نقشه فرناز چیه

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x