۱ دیدگاه

رمان گل گازانیا پارت ۸۴

4.3
(125)

 

 

فرید با عصانیت گفت:

– به من اعتماد نداری تو؟

 

دخترک خسته و بی حوصله زمزمه کرد.

– یعنی چی!

 

فرید اما اندکی بیشتر نزدیکش شد و در چشمهایش براق شد.

– میگم وقتی نمیام خونه فکر می‌کنی باز دارم به روال قبل برمی‌گردم و خیانتی چیزی میکنم؟

 

با صداقت، سری به معنای مثبت تکان داد.

مرد با عصبانیتی کنترل شده، پوزخند زد.

– لعنت بهت غزل! چرا همچین فکر می‌کنی تو!؟ من فقط نیومدم خونه امشب کار برام پیش اومد، باید حتما ناراحت بشی و طوری رفتار کنی که پدر مادرمم نگران کنی!؟

 

– من به کسی چیزی نگفتم!

 

فرید دستش را گرفت.

– دختر جون با این چشمها رفتی جلوشون، لازم به حرف زدن هست؟

 

لبهای برچیده‌اش را به دهان کشید.

بغضش را قورت داد و پس از چند ثانیه‌، لب زد.

– بخدا من پیش اونا بودم گریه نکرده بودم اصلا، وقتی فرهام خوابیده گریه کردم.

 

مرد چشم بسته و نفسی عمیق کشید.

دستش را رها کرد و آغوش گشود.

– بیا بغلم ببینم.

 

اشکش دوباره چکید و با لبهای جمع شده به آغوش مرد رفت.

فرید روی موهایش بوسه زد.

– رفتم پیشِ ریحانه… می‌دونم ناراحت شدی، ولی جون تو رفتم بهش بگم که این رفتارش و می‌شناسم و از این کارا دست برداره.

 

سپس دخترک را از خودش فاصله داد و انگشت شستش را به لبهای غزل کشید.

– لباتو می‌خوام.

 

نگاهش را به چشمهایش دوخت.

قطرات اشک مژه های بلند و مشکی رنگش را بیش از پیش زیبا کرده بود و چشمهای سبز رنگش از هر زمان معصوم تر بود.

 

دخترک زبانی بر لبش کشید.

– ریحانه چکارت کرد؟

 

فرید نتوانست جلودار قهقهه‌ی بلندش شود.

– چکارم کنه بچه؟

 

شانه بالا انداخت و معصوم تر لب جنباند.

– چه بدونم نزدیکت شده باشه یا چیزی! همش پیشش بودی تا الان!؟

 

 

دستش را کشید و در آغوشش حبس کرد.

– توله سگ تا الان پیشش بمونم که چی بشه؟ فرناز کارم داشت رفتم خونه اونا با علی و فرناز بودم. چرا گریه کردی دردت به قلبِ فرید؟

 

دخترک ضربانِ قلبش بالا رفته و چشم روی هم گذاشت.

فرید بوسه‌ی محکمی بر لبانش نشاند.

– حالت خوب نشد؟

 

لبخندی نیم بند زد.

– خوبم.

 

مرد بوسه‌اش را تکرار کرد و اینبار اندکی با مکث فاصله گرفت.

– چکار کردی لبات باد کرده؟

 

غزل نگاهش را به لبهای فرید دوخت و زمزمه کرد.

– فقط گریه کردم.

 

همین نگاه، موجب شد چشمهای فرید خمار شود و ناخودآگاه سرش جلو رفت.

– حسودی کردی که من برم پیشِ ریحانه و اون بغلم کنه؟

 

مشتش را به سینه‌ی مرد کوبید.

– نخیر!

 

لبخندی کج لبهای فرید را مزین کرده و بوسه‌ی نرمی بر لب دخترک زد.

– ترسیدی شوهرت و بدزدن؟!

 

چشمهایش پر از اشک شده و دوباره بغض لبهایش را لرزاند.

– ما تازه خوب شدیم آخه!

 

مرد دیگر نمی‌تواند تاب بیاورد و تن دخترک را در آغوشش جا به جا کرده و بیشتر به خودش نزدیکش کرد.

لبهایش را به لبهای غزل نوازش وار کشید و پچ زد.

– دوسم داری جوجه؟

 

غزل تنها بوسه‌اش را جواب داد و مانند خودش نرم و ملایم لبهایش را بوسید.

– چشام سوز میزنن! بخوابیم؟

 

فرید دستش را روی سینه های دخترک گذاشت و آرام دستش را فشار داد.

لبخندش عمیق شد و لب زد.

– چرا لباس زیرت و در نمیاری موقع خواب! ضرر داره دیوونه.

 

سریع در جایش نشست.

– چکارم داری توهم. من راحتم.

 

خواست دراز بکشد که فرید کمرش را گرفت و دوباره در آغوش خودش حبسش کرد.

– دلم برات تنگ شده بود کوچولوم.

 

سپس همانگونه که از پشت در آغوشش گرفته بود، چند بار موهایش را بو کشید و بوسه بر گردنش نشاند.

غزل با لبخندی عمیق چشم بست و فرید دم گوشش زمزمه کرد.

– چرا انقد آرومم باهات!

 

به دنبال حرفش بوسه بر لاله‌ی گوشش زد و دوباره زمزمه کرد.

– غزل همیشه اینطوری بکر بمون آرومِ جونم.

 

آرامِ جانش بود؟ حرفی از این لذت بخش تر، مگر میتوان شنید!؟

 

دستهای فرید که دور کمرش بود را نوازش کرد و مرد دوباره بوسه های ریزش را بر موهایش نشاند.

– میخوای باهم بریم پیش عموت اینا؟ بریم یکمم خودمون باهم وقت گذرونی کنیم.

 

غزل چشمهایش را تنگ کرد.

– ما تازه از سفر برگشتیم که!

 

– آخه بعدش من خیلی کار دارم و مشغله هام باز زیاد میشه، همین دو سه روزه که وقت استراحت دارم توهم ببرم پیششون… ممکنه بعدش یک ماهی نتونتم به این چیزا برسم.

 

چشمهای دخترک رنگِ قدردانی گرفت.

– ممنونم که خوبی این روزا! کاش زندگیمون همیشه همینقدر خوب بمونه..

 

 

 

 

با لبخند مقابل پنجره رفته و سرش را بیرون برد.

هوای بارانی را به ریه کشید و لبخندش عمق گرفت.

 

صدای نازنین را شنید که با حرص گفت:

– کی حوصله داره بره دانشگاه توی این هوای بارونی!

 

در دلش به حالش غبطه خورد… او آرزویش رفتن به دانشگاه بود و نازنین همیشه با غرغر راهیِ دانشگاه میشد… چرا گاهی آدمها قدر داشته هایشان را نمیدانستند؟

چرا بیشتر آدمها ارزشِ موقعیت هایشان را درک نمی‌کردند و با گله و نارضایتی‌ به خودشان بد بودن شرایط را تلقین می‌کردند!

 

صدای در به گوششان رسید و فرید با لبخند به سوی غزل رفت.

– آماده شو بریم بیرون باهم دوری بزنیم.

 

غزل لبخند زده و نازنین با لحنی متعجب گفت:

– قرار بود منو برسونی داداش!

 

فرید سری تکان داد و همانگونه که سوی کمد دیواری می‌رفت، زمزمه کرد.

– سر راه تورو هم میرسونیم، برو بیرون تا من و غزل حاضر شیم.

 

بدون حرف، اتاق را ترک کرد.. مرد وقتی متوجه شد که غزل همانگونه ایستاده، راهش را به سویش کج کرد.

– حالت خوبه غزل؟

 

دخترک لبخندی زد‌. نفسی تازه کرده و گفت:

– خوبم.

 

فرید اما دستش را گرفت و به سوی خودش برش گرداند.

– ببینم چشاتو!

 

صورتش را که برگرداند، فرید با دیدن چشمهای لبریز از اشکش، اخم کرد.

– چته!

 

غزل به سمتش برگشته و خودش را در آغوشش جای داد.

– من خیلی چیزا رو باید بهت بگم.

 

فرید خندید.

– گریه واسه چیه؟

 

بغضش را قورت داد و نفسی تازه کرد.چقدر این روزها دل نازک شده بود، گویا بدنش دیگر توانی برای مقابله با این عذاب وجدان را نداشت.

 

فرید بوسه بر موهایش نشاند و غزل هم خودش را بیشتر در آغوشش مچاله کرد.

مرد زمزمه کرد.

– حاضر شو بریم که نازی هم دیرش نشه، بعدا صحبت میکنم خوشگلم.

 

بعداً… کاش غزل به قدری جرات داشت که حرفهایش را بزند و بعداً های ذهنش هم خاتمه پیدا کند.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 125

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان نهلان

  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در…
رمان کامل

دانلود رمان زئوس

    خلاصه : سلـیم…. مردی که یه دنیا ازش وحشت دارن و اسلحه جز لاینفک وسایل شخصیش محسوب میشه…. اون از دروغ و…
رمان کامل

دانلود رمان دیازپام

خلاصه:   ارسلان افشار مرد جدی و مغروری که به اجبار راضی به ازواج با آتوسا میشه و آتوسا هخامنش دختر ۲۰ ساله ای…
اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
19 روز قبل

یعنی در مورد قباد میخواد با فرید حرف بزنه

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x