۴ دیدگاه

رمان معشوقه‌ی جاسوس فصل دوم رمان معشوقه ی فراری استاد پارت 1

4.2
(170)

 

#شروع_فصل_دوم
#معشوقه‌ی_جاسوس
#پارت1
#عاشقانه‌ای‌از: #مطهره_حیدری
#بیست_سال_بعد
#آرامـــــ

بازوم‌و کشید که با حرص دستش‌و پس زدم.
– عه! ول کن تو هم خب! از کی تا حالا ترسو شدی؟
با حرص به شیشه‌ی ساعتش زد.
– ساعت یک نصف شبه آرام! بیدار بشند بفهمند نیستیم بدبخت می‌شیما.
ببخیال خندیدم و موهای موج دارم‌و دور انگشتم پیچوندم.
نزدیک به صورتش آروم لب زدم: بذار حال یه پسر رو بگیرم بعد میریم.
پوفی کشید.
– میرم شربت بگیرم.
ازم دور شد که بلند گفتم: مشروب نباشه‌ها!
به سمتم چرخید و عقب عقب رفت.
– نه بیا مشروبم بخور که من جنازت‌و ببرم خونه.
خندیدم.
– حرص نخور گوجه میشی.
چشم غره‌ای بهم رفت و دور شد.
به ستون تکیه دادم و به دختر و پسرایی که انگار می‌خواستن برن توی حلق هم با این رقصیدنشون نگاه کردم.
گوشیم‌و از جیبم بیرون آوردم و چندتا سلفی از خودم گرفتم.
با صدای یه پسر اونم کنار گوشم از جا پریدم و سریع به سمتش چرخیدم.
– ‌خوشگلی.
نگاهی به سر تا پاش انداختم.
– می‌دونم.
بدمصب عجب هیکلی هم ساخته!
– چشمت‌و گرفته؟
با خنده پوزخندی زدم و تنه‌ای بهش زدم.
– برو کنار بذار باد بیاد پسرجون.
از پشت بازوهام‌و گرفت و نزدیک گوشم گفت: نمیای برقصیم؟
دست‌هاش‌و پس زدم و به سمتش چرخیدم.
با دیدن جا سیگاری طلایی و حسابی شیک توی دستش گفتم: خوشم میاد ازش.
دستش‌و بالا آورد.
– این‌و میگی؟
– اوهم.
سرش‌و کمی کج کرد.
– بهت میدمش اما…
دستش‌و دراز کرد.
– یه دور رقص باهم بریم.
انگشت اشاره‌م‌و به شونه‌ش زدم.
– برو داداش.
معلوم بود کلی داره حرص می‌خوره.
یعنی لذت میبرم وقتی پسری بفهمه با پول نمی‌تونه همه رو مخصوصا من‌و بخره.
– چقدر می‌خوای؟
خندیدم.
– من فروشی نیستم.
از کنارش رد شدم ولی بازوم‌و گرفت.
– ازت خوشم میاد.
– همه این‌و می‌گند.
با دیدن نفس بهش اشاره کردم.
با دو لیوان دستش بهمون نزدیک شد.
-‌ برو رد کارت آقا پسر.
پسره به سر تا پاش نگاه کرد.
– وقتی فانتزیش‌و تا ته میرم می‌بینم حسابی می‌تونیم باهم حال کنیم.
عصبانیت نگاه نفس‌و پر کرد.
زبونم‌و به دندونم کشیدم و کوتاه خندیدم.
– که اینطور!
و تو یه حرکت چنان مشتی حواله‌ی اون صورتش کردم که به شدت روی زمین پرت شد.
عده‌ای به سمتمون چرخیدند و دخترا هینی کشیدند.
پسره با دو دستش نیم خیز شد و عصبی خندید.
– هی پسرجون، در خونه‌ی اشتباهی اومدی.
بعد مچ نفس‌و گرفتم و ازش دور شدیم.
نفس: دردسر نشه؟ صدبار گفتم بهشون مشت نزن.
دستم‌و باز و بسته کردم.
-‌ بیشتر حال میده، حالا شانس آوردی مشتی توی دستم نبود، ته دردسرش میشه پاسگاه، اینم عادیه.
پوزخندی زد.
– نه ته دردسرش میشه زن شدنت خاک بر سر.
خندیدم.
– کی می‌خواد اینکار رو بکنه؟ اون پسرایی که زود خر می‌شند؟ بیخیال بابا.
لیوان‌و به سمتم گرفت.
خواستم ازش بگیرم اما یه دفعه صدای آژیر پلیس بلند شد که با ترس به هم نگاه کردیم و یه هیاهوی بزرگی تو خونه شد.
نفس لیوان‌ها رو انداخت و با استرس گفت: بدو در بریم که گاومون دو قلو زایید آرام!
*********
تموم مدت سرمون به زیر بود.
– اینجا رو امضا کنید.
بابا رو میز خم شد و امضا کرد.
– بفرمائید، می‌تونم ببرمشون؟
– البته اما جناب رادمنش واسه یه مدلینگ خوب نیست که دخترش حاشیه درست کنه.
لبم‌و گزیدم.
بابا کلافه گفت: از این به بعد بیشتر حواسم بهش هست، ممنون از خبررسانیتون، خسته نباشید، خداحافظ.
– خدانگهدار.
بابا یه نگاه تند و تیزی بهمون انداخت و به سمت در رفت که پشت سرش رفتیم…
توی ماشین نشستیم که پاش‌و روی گاز گذاشت و ماشین از جاش کنده شد.
زیر چشمی بهش نگاه کردم که دیدم آرنجش‌و به در تکیه داد و مدام انگشتش‌و به لبش می‌کشه.
نفس‌و که رسوندیم و بابا تحویل عمو ماهان دادش به سمت خونه رفتیم.
عزمم‌و جمع کردم و گفتم: تو که به مامان نمیگی بابایی؟
عصبی گفت: چرا نباید بگم؟
لبم‌و گزیدم.
– چون مامان دارم میزنه.
نگاه عصبی بهم انداخت.
بهش نزدیک‌تر شدم.
– باباجونم؟ تو به مامان نگو من قول میدم دیگه اینجور جاها نرم.
سکوت کرد که دستم‌و توی موهاش کشیدم.
– بابای جذابم لطفا.
نفس عصبی کشید.
دستم‌و دور بازوش حلقه کرد و گونه‌ش‌و بوسیدم.
– خواهش می‌کنم.
کلافه گفت: برو بشین سرجات.
با بدجنسی گفتم: یه جوری داری رفتار می‌کنی انگار قبلا خودت اینکارا رو نکردی بابایی!
نگاه تیزی بهم انداخت.
– کی گفته من پارتی می‌رفتم؟
شستم‌و به ته ریشش کشیدم.
– می‌دونم، خب تو هم جوون بودی می‌خواستی تجربه کنی منم مثل تو.
– میگم کی بهت گفته؟
– ‌عمو ماهان.
دندون‌هاش‌و روی هم فشار داد.
– یعنی شانس آورد اینجا نیست وگرنه جر*ش می‌دادم.
بازوش‌و ول کردم و با تعجب ساختگی درحالی که سعی می‌کردم نخندم گفتم: وا بابا؟ مگه مرد رو هم میشه ج*ر داد؟
تیز بهم نگاه کرد و دستش‌و بالا برد.
– ‌درست بشین و حرف نزن وگرنه این چهارتا استخون‌و میارم توی دهنت.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 170

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان دیازپام

خلاصه:   ارسلان افشار مرد جدی و مغروری که به اجبار راضی به ازواج با آتوسا میشه و آتوسا هخامنش دختر ۲۰ ساله ای…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ستاره خانم
5 سال قبل

ایول نویسنده معمولا جلد دوم رمانای انلاینو یه ماه بعد میزارن دمت گرم واقعا😘

Yasi
5 سال قبل

واااای خدا 😂😂😂😂😂

S,m,a,z
5 سال قبل

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝

sheler
4 سال قبل

سلام خسته نباشید می خواستم بدونم اسم شخصیت های عکسو می دونید عکس پارت ۱

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x