رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 15

4.1
(23)

 

آریا با عصبانیت داشت بهم نگاه میکرد . تو چشماش می‌دیدم که داشت واسم خط و نشون میکشید ولی واسم مهم نبود .
این دفعه نوبت من بود که با خونسردی بهش نگاه کنم . مسعوله رو کرد به اون شاهدا و گفت : خیلی ممنون شما میتونین برین .
بعد اونا از اتاق رفتن بیرون . رو کرد سمت پونه و گفت : خانم شما هم میتونین برین . فقط خانم تهرانی بمونن. بعد از اینکه پونه رفت ، رو کرد سمت من و گفت : خیلی خوب خانم تهرانی ، اگه شکایتی چیزی از ایشون دارین میتونین رو این کاغذ بنویسین ، اینو نتونستم جلوی بقیه بگم چون جلوی بقیه خوب نبود ، به هر حال آقای راد هم به اندازه کافی توبیخ شدن ‌.
من اول یه نگاه به آریا انداختم بعد یه نگاه به مسعوله بعد گفتم : نه خیر شکایتی ندارم . فقط میخواستم این آقا آبروشون جلو بقیه بره تا بیشتر از این به خودشون اجازه ندن هر غلطی که دلشون خواست بکنن و آبروی دختر مردمو بریزن .
اینم یه درس عبرتی شد واسه اونایی که فک میکنن اینجا شهر هرته و آزادن هر کاری که دلشون خواست بکنن .
اینو گفتم و از اتاق زدم بیرون . برای اولین بار احساس رضایت میکردم ، انگار تونسته بودم حقمو ازش بگیرم . پونه بیرون نبود . بهش زنگ زدم : کجا رفتی؟
_من پایینم ، آخه بچه ها منتظرتن ، زود بیا پایین دیر شد .
_خیلی خوب الان میام پایین .
داشتم میرفتم پایین که صدای در اومد ‌ فهمیدم آریاس . قدمامو تند کردم تا بهم نرسه
از دور صداش اومد : وایسا
اهمیت ندادم و راهمو رفتم . بازم صداش اومد که نزدیکتر میشد : بهت میگم وایسا .
بازم خواستم راهمو ادامه بدم که از پشت کیفمو گرفت و منو برگردوند . کم مونده بود برم بغلش . خوبه کسی اونجا نبود .
صورتامون یه سانت هم فاصله نداشت . با عصبانیت به چشام زل زد و گفت : ببین داستان من و تو اینجا تموم نمیشه ، فک نکن از دستم در رفتی . تو این بازیو شروع کردی ، منم ادامش میدم.
_ولم کن عوضی ، حقت بود ازت شکایت میکردم تا واسه من صداتو نبری بالا . فک کردی منم عین بقیه ام که واسه خاطر چش و ابروی قشنگت لال بمونم و جیک نزنم؟ نخیر کور خوندی، من با همه اونایی که دیدی فرق دارم .
اگه باور نداری بشین تماشا کن . یه بار دیگه هم بهم دست درازی کنی یا فکر غلط اضافه به سرت بزنه ، کاری میکنم روزی هزار بار آرزوی مرگ کنی.
اینو گفتم و از دانشگاه زدم بیرون

رفتم اونور خیابون سمت ماشین پونه و واسش دست تکون دادم .
_چیشد ؟ بالاخره زهرتو ریختی به پسره ؟
_نه بابا ، تو هم دلت خوشه . فقط ازش زهر چشم گرفتم
_خره شکایت کردی یا ن؟
_تو از کجا فهمیدی شکایتو؟
_پشت در گوش وایسادم شنیدم . تو که میدونی من اگه گوش واینسم میمیرم.
_تو که انقد زحمت کشیدی بقیشم وایمیسادی دیگه .
_شرمنده بچه ها هی زنگ میزدن، ترسیدم صدای گوشی بلند شه بفهمم من اونجام .
_هیچی دیگه شکایت نکردم
همین کافی بود تا صدای هین بلند پونه دربیاد و بقیه ماجرا : تو خیلی بیجا کردی ، مگه ما اسکول توییم که این همه برنامه واست چیدیم و هزار نفر جمع کردیم به خاطر جنابعالی ولی متاسفانه این دم آخر سرکار خانم روحیه انسان دوستانشون فوران می‌کنه و شکایت نمیکنه ؟
_تو فک کردی به همین راحتی ولش کردم این مرتیکه رو ؟ شکایت نکردم ولی انقد تیکه بارش کردم اونم جلوی مسعوله که قشنگ از خجالت خودشو خیس کرد . بعد هم که جلو در حراست تهدیدش کردم که یبار دیگه بیاد سمتم باید جنازشو جمع کنن‌
_از دست تو ، اینو از اول بگو .
_راستی کامران و بچه ها کوشن ؟
_اونا که کار واسشون پیش اومد رفتن ، کامران اون ور خیابونه کشیک رادو میکشه
_واسه چی؟
_هیچی ، فقط یه سری اطلاعات که بفهمیم این مسعوله بعد از این که تو رفتی چه بلایی سرش آورد؟ شاید هم از این پگاهه اطلاعات گرفت تونستیم اذیتش کنیم
_تو هم ترشی نخوری یه چیزی میشیا .
_پیشنهاد کامران بود
همون لحظه کامران از اونور ور خیابون اومد و واسمون دست تکون داد و اومد تو ماشین
پونه:خوب آقا کامران چند مرده حلاجی؟
_یه خبرایی دارم دست اول ، تو راه بیوفت تا دیر نشده ، من میگم این مسعوله چه بلایی سر آریا آورد

پنج دقیقه بعد دیگه کلافه شده بودم برگشتم سمت کامران و گفتم : بگو دیگه ، جون به لبمون کردی تو
_باشه تو نزن مارو ، میگم الان .
بازم ساکت شد که پونه قفل فرمونو برداشت و گفت : میگی یا با همین ضربه مغزیت کنم .
_خیلی خوب خیلی خوب من تسلیم . هیچی دیگه ، این داشت با تلفن حرف میزد ، فک کنم با دوستش بود . میگفتش که ماموره تهدیدش کرده که اگه از یه کیلومتری دخترا رد شه خونش حلاله ، تازه ازش تعهدنامه کتبی هم گرفته ، ضمیمه پرونده کاریش کرده . گفته هروقت این تعهدنامه رو باطل می‌کنه که دختره رضایت بده .
اینو ک گفت منو پونه محکم زدیم قدش. کامران قیافه مظلوم به خودش گرفت و گفت : پس من چی؟
منم برگشتم سمتش و گفتم : لوس نشو . تو هم بزن قدش .
پونه : حالا تو همه اینا رو تو این دو دقیقه شنیدی ؟
_خوب اون همه حرفاشو تو این دو دقیقه زد دیگه ، نمی‌خواست دیکته بگه به یارو که حرفاشو بخواد یک ساعت طول بده.
_هه پشت گوششو دید ، رضایت منم دید. حتی اگه جلوم زانو بزنه معذرت خواهی کنه ، عمرا رضایت بدم .ایشالا اون تعهد نامه تا ابد تو اون پروندش بمونه ، هرجا خواس بره بفهمن چه آدم مارمولکیه ، بیکار بشه بیوفته گوشه خونه
پونه : اگه این کارو کرد رضایت بده . دیگه انقد هم سنگدل نباش دیگه .
کامران : خر نشی رضایت بدیا ، من همجنس خودمو میشناسم ، این اگه بیاد زانو بزنه و هلما ببخشتش ، فک می‌کنه هلما هوله و فقط منتظر بوده اون زانو بزنه ، بعد از اون به بعد هر غلطی دلش خواس می‌کنه .
_یاد بگیر پونه خانم ، چند ساله باهات دوستم اندازه کامران یه ذره عقل نداری
پونه: تو باز چشت خورد به یه غریبه سریع مارو فروختی ؟
کامران : دست شما درد نکنه دیگه پونه خانم ، حالا ما شدیم غریبه
پونه : این دیگه نهایت لطف منه به تو.
کم مارو زیاد بدون .
_خیلی خوب حالا بزن بریم تا بیشتر از این این بدبختو از فوشای گرامیت مستفیض نکردی
کامران : مگر اینکه تو نگران ما باشی
پونه حرکت کرد و یه ربع بعد رسیدیم خونه .
از بچه ها خداحافظی کردم و بابت هماهنگی های امروزشون تشکر کردم .
رفتم خونه و درو باز کردم . مامان تا منو دید گفت : کجا بودی تو تا الان ؟ دیشب حالت بد بود تا دوازده شب تو بیمارستان بودی ، الان که از منم سرحالتری.
_وای مامان نمیدونی تو دانشگاه چیشده بود که ، بشین برات تعریف کنم .
مامان هم که انگار مشتاق بود زود گفت : نکنه دعوا شده بود ؟
_از دعوا بدتر ، کار به حراست کشیده بود .
_مگع چیشده بود ؟
_یکی از استادا وقتی کلاس خالی میشه یکی از دانشجوها رو اذیت میکنه ، بعد تهدیدش می‌کنه و کتک کاری ، چند نفر از دانشجوها میفهمن . دختره هم که از ترسش بیچاره چند روز لال میمونه تا اینکه همونایی که اونا رو دیده بودن میرن به حراست میگن و کلی استاده توبیخ میشه .
اینا رو همچین با آب و تاب می‌گفتم که انگار نه انگار همین بلا سر خودم اومده.
_خدا ذلیلش کنه همچین استاداییرو . دلم واسه دختر بیچاره سوخت . معلوم نیس اون مرتیکه چه بلایی سرش آورده . ایشالا نسل این بیشرفا منقرض شه
مامان بدبختم همچین فوش میداد انگار نه انگار اینی که داره فوش میده همین رعیس شرکتمه که مامان بیست و چهارساعته ازش تعریف میکنه . این دختره هم همین کسیه که روبروشه

_خیلی خوب بسه ، نمی‌خواد دیگه بشینی پشت سر بقیه حرف بزنی ، تو حواست به خودت باشه که یوقت کلاهتو باد نبره . نمیخواد واسه بقیه دل بسوزونی ، بیا ناهارتو بخور . مگه نمی‌خوای بری سرکار ؟
وقتی مامان اسم سرکارو آورد ، یادم افتاد بازم باید قیافه اون تحفه رو تحمل کنم ‌. یه پوفی کشیدم و رفتم آشپز خونه .
وقتی ناهار خوردم ، رفتم اتاقم و حاضر شدم . یه شلوار لی با یه مانتو مشکی و مقنعه . طبق معمول هم خط چشممو پررنگ کردم و یه رژ صورتی هم زدم ‌.
کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون . یه ربع بعد رسیدم شرکت .
یکم دیر رسیده بودم ولی واسم مهم نبود چون دیگه عادت کرده بودم . یلدا تا منو دید بلند شد .قیافش نگران بود
خواستم ازش بپرسم چی شده که همون لحظه آریا از اتاق اومد بیرون .
تا منو دید یه اخم بلندی رو پیشونیش نشست و رو به یلدا گفت : خانم مگه من به شما نگفتم این خانم اگه یبار دیگه دیر کرد راهش ندین تو شرکت؟
یلدا با تنه پته گفت : ب…ب…بخدا الان رسیدن . تازه اون قدرا هم دیر نشده ، فقط پنج دقیقه دیر کردن
_بله ولی واسه این خانم پنج دقیقه هم حکم یه ساعتو داره . چون ایشون برعکس کارمندای دیگه فک کردن اینجا خونه خاله اس.
دیگه نمیتونستم تحمل کنم ، میخواست تلافی کنه به خاطر حراست . ولی هی جلوی یلدا بهم توهین میکرد .
رفتم جلوتر و با صدای آروم ولی نیشدار گفتم : ببخشید جناب راد ، اگه من دیر کردم حتما خودم صلاح دیدم چون ماشالا این شرکتتون توش پرنده هم پر نمیزنه ، پس حسابو کتابی هم نمی‌مونه که من بخوام رسیدگی کنم ‌.
_حقشه بخاطر پررویت همین الان اخراجت کنم . حیف که بهت نیاز دارم خانوم کوچولو . زود میری تو اتاقت به حساب کتابا رسیدگی میکنی ، تا وقتی هم من نگفتم از اتاقت بیرون نمیای .
یه چشم غره رفتم بهش و زود رفتم اتاق .
وقتی آریا رفت اتاقش زود از اتاقم بیرون اومدم و رفتم سمت یلدا : این چرا اینجوری بود امروز ؟ مگه امروز چه خبره ؟
_بابا امروز یه جلسه مهم داریم تو شرکت . پدر مهندس راد هم میخواد بیاد . امروز میخوان یه قرارداد هشت میلیاردی امضا کنن . اوضاع خیلی قاراشمیشه . حواستو خوب جمع کنیا ، اگه صدات کرد بری تو توروخدا سوتی ندیا . عین یه خانم برو بشین ، هرچی هم گفت میگی چشم .
_باشه فقط خدا کنه سر و کله اون دختره جلف پیدا نشه .
_اهوم . حالا هم زود برو اتاقت تا ندیدتت.
رفتم اتاقم و درو بستم . فکر جلسه امروز افتادم . یه جلسه ای واست بسازم آقا آریا ، هفت تا جلسه از کنارش بزنه بیرون

یکم گذشت دیدم حوصلم داره سر می‌ره ، حساب کتابهای شرکتو فراموش کرده و بودم و فکر و ذکرم شده بود اون جلسه .
چند دقیقه بعد از اتاق اومدم بیرون و رفتم پیش یلدا .
_باز چیشده ؟
_پایه ای؟
_وای نه توروخدا ، این همینجوریشم میخواد ما رو درسته قورت بده .
_تو بگو پایه ای یا نه؟
_تا نگی چی تو کلته نه
_ببین همه چیش پای خودم . مسعولیتش با من ، تو نگران هیچی نباش
_نمیخوای بگی چی تو اون مخت میگذره؟ نکنه مربوط میشه به جلسه امروز؟
_آره دیگه خره ، ن پس فک کردی بیکارم بیست و چهار ساعته فکر نقشه کشیدن برای این عصا قورت داده باشم ؟
_خوب پس لطف کن بگو باز چه نقشه ای برا این بدبخت کشیدی .
_کار خاصی نیس، فقط وقتی وسط جلسه آریا بهت زنگ زد که چایی بیاری ، تو لفتش میدی همین . بعد من میام چاییو میبرم واسشون .
_نکنه …
_آره همون که تو فکرت میگذره همون .
_جون مادرت بیخیال شو ، این یه جلسه عادی نیس، پای هشت میلیارد وسطه . این وسط هم منه بدبخت اخراج میشم .
_غلط می‌کنه بخواد اخراج کنه ، گفتم که همه چیش پای من تو نگران نباش ، خواست بیاد تنبیهت کنه بهش میگم که این میخواس چای بیاره من نذاشتم .
بعد لپشو بوس کردم و گفتم : باشه یلدا جون؟
_فقط بخاطر توعه ها….
_چشم خانومی.
رفتم اتاقم و فقط به فکر جلسه بودم . بابای آریا هم امروز میاد اینجا . قراره بلاخره این آقای جنتلمنو ببینیم . شاید آریا شبیه باباش باشه شاید هم نه.
ولی آریا با اون خوشگلی و جذابیتش، حتما به باباش رفته . چون مامانش زیاد تعریف کردنی نیس‌.
تو این فکرا بودم که تلفنم زنگ خورد . با استرس گوشیو برداشتم . صدای کلفت آریا پشت تلفن پیچید : تا پنج دقیقه دیگه میای اتاق جلسه ، دیر بیای وای به حالته .
_اوکی
تلفنو گذاشتم و یکم خودمو مرتب کردم . مقنعمو صاف کردم و رژمو تمدید کردم و از اتاق زدم بیرون .
رفتم سمت اتاق جلسه و درو زدم . وقتی درو باز کردم نگاه همشون برگشت به من ، مخصوصا آریا . همون لحظه چشمم به یه مردی خورد که خیلی شبیه آریا بود ، پس این باباشه .
چه بابای خوشتیپ و شیکی داشت . از همون اول مهرش به دلم نشست ‌. یه سلام کردم و رفتم رو صندلی بشینم .
فقط یه صندلی خالی بود . اونم روبروی آریا .
دیدم چاره ای ندارم همونجا نشستم . آریا یه چند دقیقه خیره نگام کرد بعد یه پوزخند زد .
بیچاره نمیدونه تا چند دقیقه دیگه قراره آبروش جلو بقیه همکاراش بره .
🍁🍁

پارت گذاری هر شب داخل کانال رمان من 
🆔@romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 23

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان طومار 3.4 (21)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست .او از وقتی یادشه یه آرزوی…

دانلود رمان آمال 4.1 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه : آمال ، دختر رقصنده ی پرورشگاهیه که شیطنت های غیرمجاز زیادی داره ، ازدواج سنتیش با آقای روان شناس مذهبی و جنتلمن باعث می شه بخواد شیطنت…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x