رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۶۹

4.5
(51)

 

 

 

#سمی.. سامانتا

 

با صدای عماد متوجه میشم ماشین توقف کرده و جلوی مرکز ایستادیم.

از همینجا باید تمرین کنم تا لبهام و کش بدم و چشمام برق زندگی بزنن و چه سخته که بخوای نقابی به چهره بزنی که نودو نه درصد با اصل حال و هوات مغایرت داره.

در عوض آهی میکشم و از ماشینی که با شیشه های دودی احاطه شده پیاده میشم.

 

دقیقا جلوی در ورودی توی محوطه ساختمون پارک کردن! نمیدونم به دربون چی گفتن که خارج از وقت ملاقات همچین اجازه ای داده.!

با نگاهی به عماد که همراهم پیاده میشه پوزخندی میزنم و چه انتظاری دارم این آدما خرشون میره و هر کاری ازشون بر میاد.

_کارت چقدر طول میکشه؟

_تو مادر داری؟

_یکی..

_خوبه.. منم به نظر یه دونه نصفشو دارم و نمیدونم میتونم دل ازش بکنم یا نه!

 

خدارو شکر دهنش و میبنده و میرم طرف استیشن پرستاری..

_ببخشید خانوم احدی فر هستم.. تماس گرفته بودم برای ملاقات با خانم فخار.

خوشبختانه سرش و از مانیتور بیرون میاره و بی حوصله تر از من جوابم و میده.

_یه لحظه لطفا دفتر و ببینم.. آآآم.. نه خانوم اینجا چیزی ثبت نشده.

 

صورتم چین میفته و رد انگشتش و روی صفحه دنبال میکنم و یهو خشک میشم..

امکان نداره!!.. دفتر و از زیر دستش میکشم طرف خودم و بی توجه به اعتراض دختر، نگاه ناباورم و روی اسم آشنایی که باعث وحشتم شده میچرخونم.

_نهههه…

_چیکار میکنی خانووووم… شما اجازه نداری..

_این اسم… این آدم کی اینجا بوده؟

 

جوابم و نمیده در عوض ناراحت و عصبی میخواد دفتر و از زیر دستم بکشه که تشر میزنم..

_ولش کن تا اینجا رو روی سرت خراب نکردم.

 

خشک شده خیره میشه بهم و عاقلانه عقب میکشه وخودم مثل دیوونه ها دنبال تاریخ و ساعت زل میزنم به دفتر و…

آه از نهادم در میاد.. مال صبحه.. نههههه.. اینجا رو از کجا پیدا کردن؟! وای حالا چه خاکی به سرم بریزم.!

_چی شده؟

به عمادی که نمیدونم کی سروکله اش کنارم پیدا شده نگاه میکنم.

_بدبخت شدم..

 

قیافه محتاط و بادیگاردیش و رو میکنه و همه جا رو زیر نظر میگیره و دوباره میپرسه..

_چی شده؟!

جوابی بهش نمیدم و میدویم طرف اتاق مادرم که صدای دخترک بلند میشه.

صدای قدم های عماد هم پشت سرم به گوش میرسه.

 

 

 

 

پشت در عقلم سر جاش میاد و قبل اینکه مثل وحشیا بپرم داخل نفس عمیقی میکشم و سعی میکنم ریلکس کنم.

خنده بخوره تو سرت سامانتا حداقل مادرت و سکته نده.

دستم و جلوی عماد نگه میدارم تا داخل نیاد چون حضورش و هیچ جوره نمیشه توضیح داد و خوشبختانه همونجا می ایسته.

 

درو کامل باز میکنم و داخل میشم اما از سرمای اتاق لرزم میگیره و تخت خالی با ملافه های صاف و دست نخورده بهم دهن کجی میکنن.

اینبار نفسم بند میادو پایین اومدن فشارم و از دورانی که سرم میگیره حس میکنم.

_مامانم کو؟!

و عمادی که صلاحیت جواب دادن به سوالم و نداره و بدتر از خودم گیج میزنه.!

 

تا اونجایی که توان دارم به طرف ایستگاه میرم و دختری که داره شاکی با یه نگهبان طرف ما میاد.

_خودشه همین خانومه که..

_شما حق ندارین مقررات اینجا رو بهم بریزید.

_مادرم کو؟

_یعنی چی!

 

شاکی و مضطرب جلوتر میرم و کم مونده یقه دخترک نفهم و بگیرم.

_میگم مادر من کو؟.. تو اون اتاق خوابیده بود حالا نیست! چه بلایی سرش اومده؟

قیافه نفهم و گیجش میگه اونم نمیدونه.

 

میرم طرف ورودی و پشت استیشن کسی نیست.

توی راهرو مدیریت میپیچم و دنبال اتاقش میگردم و بلاخره تابلوش و میبینم و با تقه ای به در و بدون شنیدم جوابی خودم و میندازم داخل.

مرد چهارشونه و جوونی که پشت میزه با اون زنی که بار اول پشت همین میز ملاقاتش کردم زیادی بینشون فرقه.

_بله!؟

قیافه متعجبش وقتی با دیدن حضورم بلند میشه و چشماش میچرخه پشتم تازه متوجه همراهان نامحسوس پشت سرم میشم.

 

نگهبان، عماد و دخترک به ترتیب اعلام حضور میکنن و من بی اهمیت به اونا داخل اتاق میشم.

_مادر من اتاق صدو و دو بودن الان اتاق خالی کجا بردینش؟ چرا بهم اطلاع ندادین؟

از پشت میزش بیرون میاد و با دست تعارف میکنه تا بشینم روی مبل اما خودش میره طرف در..

_بفرمایید بنشیند خانم.. شما خانم سعادت و آقای کاظمی چیزی شده اینجایین؟

_ آره.. یعنی نه..

_خب بهتره برین سر کارتون.. و شما آقای؟

بی حوصله از صبری که ندارم همونطور ایستاده، جلوتر از عماد میگم…

_ایشون با منن

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 51

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
8 ماه قبل

مادرش و دزدیدن?!ای وای😥

شیوا
8 ماه قبل

سلام و خسته نباشید ببخشید برای امشب قسمت جدید ندارید

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x