رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۷۱

4.7
(73)

 

 

چند ساعتی که تنها تونستم فقط چند دقیقه اش رو برم داخل تا ببینمش، بقیه رو از پشت شیشه نگاهش کردم.

_دکتر گفت مسکناش قوی بهتر نیست بریم خونه یه استراحتی بکنی دوباره بیایم؟

خیره به تصویر بی تغییر روبه روم میگم..

_گفتی مادر داری… میتونی بفهمی وقتی مادرت تنها کسی که از دار دنیا برات مونده به خاطر ندونم کاریات روی تخت افتاده و هر روزش بدتر از قبل میگذره چه حسی پیدا میکنی؟

 

نفس عمیقی میکشه و کمی تو جاش جابه جا میشه..

_نه… چون انقدری عاطفه و محبت خرجم نکرده بود تا اینجور دلم براش بتپه..

منو داد دست بابای مفنگیم و رفت دنبال آینده و آرزوهایی که با من و بابام بهشون نرسید.

 

نگاهش میکنم که لبخند سردی به روم میزنه و دست هاش و توی جیب شلوار جینش فرو میکنه.

_کیس ازدواج ایده آلم که میدونی بدون یه آویزون که من باشم شانس بیشتری داره.

شدم یه موجود اضافه که انگار این وسطا با گرده افشانی مثل قارچ رشد کردم و کسی گردن نگرفتم. هیچ وقت نفهمیدم دوسم داشت یا نه..

 

نه نداشت چون آرزوهاش و به تو ترجیح داد.. البته اینو بهش نگفتم اما مسلما خودش میدونست.

بلاخره تونست ساعتی بعد وقتی تونستم چشم های باز مادرم و ببینم و از حال عمومیش اطمینان پیدا کنم دنبالش راه میفتم تا بریم خونه.

 

تمتم وقتی که من کارم نگاه و غصه توامان با حرص خوردن بود، جدا از من با دکتر توی اتاقش حرف زد و در آخر اون برگه کذایی که به نظر شبیه صورت حساب نجومی تخت و سرویس بیمارستان که به قیمت خون باباشون حساب کردن و به دست داشت .

_بدش من..

_چی رو!

 

اشاره ای به دستش میکنم که با خونسردی تاش میکنه میزاره تو جیب پشتش.

_اون برگه مال منه.

_شاید، شایدم نه..

قبل سوار شدن به ماشین دری که راننده برام باز کرده رو دوباره میبندم و خیلی جدی رو بهش میگم..

_ببین عماد خان من الان واقعا حوصله ام از رده خارج شده بعدم انقدری خودم دارم که بتونم خرج دوا درمون مادرم و بدم.

شونه ای بالا میندازه..

_باور کن دست من نیست من مامورم و معذور..

 

 

 

با چند جایی تماس میگیره و در آخر جلوی یک رستوران با نمایی بسیار جذاب ماشین و نگه میدارن.

_شوخی میکنی؟

_شکم گشنه شوخی بردار نیست..

_من تو ماشین میشینم حوصله شلوغی و سروصدا رو ندارم در ضمن اشتها هم ندارم.

 

شونه ای بالا مینداره و کم کم دارم به این حرکت آلرژی میگیرم.

از ماشین پیاده میشه و باز موبایلش و میزاره دم گوشش و چند دقیقه ای بعد صدای تقه ای به شیشه ماشین از جا میپرونم.

درو باز میکنم و با ژستی که انگار تازه از اتو شویی در اومده جلوم ایستاده و بدون هیچ مقدمه ای دستور میده.

_پیاده شو..

_مگه نگفت بهت!

_بیا پایین سامانتا چند روزه یه چیز درست و حسابی نخوردی، خوابم که نداری!

تا چیزی نخوری و کمی استراحت نکنی نمیزارم دوباره بری بیمارستان، میخوای یه تخت هم کنار مادرت برا تو حاضر کنن.

 

راست می‌گفت همین الانشم چشمام دوتا دوتا میدید و سرم دنگ دنگ میکرد.

از ماشین که پیاده میشم با کفش های اسپورتم زیادی پیش خودش و محافظای دوروبر که دورمون حلقه زدن احساس کوتاهی و یه جورایی عجیب میکنم.

نگاه های ریلکس مردمی که از کنارمون رد میشن میگه انگار این طرفا راه رفتن با اسکورت یه امر عادی!

 

از لمس کامل دور کمرم با دستش از جا میپرم که بدون نگاه بهم انگشت هاش و سفت تر میکنه و عملا به یه طرفش چسبوندم.

برمیگردم طرفش و بی حوصله و عصبانی از حال و روزی که دارم و بازی که راه انداخته میگم..

_باز چه خبره؟.. قراره شو راه بندازی.

سرش و ملایم به طرفم کج میکنه و نیشخندی به روم میزنه.

_تو چی دوست داری! میخوای باهم بازی کنیم؟

_نه.. چون تو منصفانه بازی نمیکنی. فقط بازی میدی.

 

لبخند واقعی روی لبش میشینه..

_بچه زرنگ کی بودی؟

از در بازی که محافظ جلویی زحمتش و کشیده داخل میشیم و دکوراسیون داخلش میگه برای یه شب شام میتونی جفت کلیه تو بزاری و تشریفت و ببری.

پسر جووونی با لباس فرم مراحل خوشامد و نیم تعظیمی رو انجام میده و مارو طرف راهرویی که به نظر از این سالن مجزاست میبره.

 

این همه تشریفات برای منی که تازه از سر تخت مادر ناخوش احوالم بلند شدم زیادی خارج از تحمله.

با رسیدن به میزی که با گل و شمع و فقط پروانه کم داشت پوزخندی میزنم و میگم..

_زیادی همه چی رو جدی نگرفتی!؟..

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 73

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
8 ماه قبل

چه گُ ه اخلاقیه این سامانتا😠حوصله آدم و سر میبره.خودش هم می دونه تو چه مخمصه ای افتاده,بعد طاقچه بالا می زاره.با دست پیش می کشه,با پا پس میزنه.اهههه.😡

شیوا
8 ماه قبل

سلام و شب بخیر
لطفا بررسی همون درخواست همیشگی (یادآوری پارت گذاری)
با سپاس

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x