&& توماس &&
پوک عمیقی از سیگار کشیدم و رو به اون دوتا ، لب زدم :
+ ازتون میخوام ، یه کاری واسم انجام بدین … .
هر دونفرشون نگاه معنی دار و خاصی به هَم انداختن ، در آخر افشین لب زد :
_ چه کاری؟! … .
لبخند ریز و پر معنایی زدم …
همونطور که خاکستر سیگارمو توی جا سیگاری میتکوندم ، گفتم :
+ خودتون باید بهتر بدونین ، من وقتی علامت پنجه ی سیاه گرگ رو میفرستم واسه کسی …
یعنی یه خواسته ی خیلی بزرگ ازش دارم …!
ایلیاد اخم غلیظی کرد ولی افشین همونطور با صورت خونسردش بهم خیره بود … .
زبونی روی لبام کشیدم و همزمان با بیرون فرستادن دود سیگار ، گفتم :
+ ازتون میخوام ، کمکم کنین یکیو شکست بدم ! … .
افشین دستاشو توی جیبای شلوارش فرو برد و لب زد :
_ کیو؟! … .
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
+ ببینین ، از کشور دشمن … یه جاسوس فرستادن اینجا …
جاسوسی که اومده با نابود کردن پاریس ، شهر مهم فرانسه … کل فرانسه رو به گوه بکِشونه … .
ایلیاد با کمی تعجب لب زد :
_ یعنی چی؟! … .
نفسمو محکم بیرون برستادم و بعد از کمی فکر کردن ، گفتم :
+ بزارین اینطوری بگم ، اومده پاریس رو نابود کنه و از اونطرف … توی کشور خودش مدال شجاعت و فداکاری رو بگیره و توی اداره ی پلیس ، یه شخصیت مبهمی رو بگیره … .
افشین اخمی کرد و گفت :
_ چرت نگو دیگه تامی ، چطور ممکنه؟! …
یعنی داری میگی بهش وعده دادن پلیس میکُننش اگه پاریس رو نابود کنه؟! … یعنی … دارن با یه خلافکار همکاری میکنن و باز بعد میخوان مامور کننِش؟! … .
زبونی روی لبام کشیدم ، چند بار آروم سرمو تکون دادم و لب زدم :
+ بعله ، تو خیلی باهوشی …
زود گرفتی منظورمو ! … .
خوشم اومد ازت … !
ایلیاد اخم ریزی کرد و با مشت کردن دستاش ، از لای دندونای چفت شدش غرید :
_ داری میگی من احمقم؟! … .
نه … نبود ! …
اونا هردوشون باهوش و زبل بودن واسه همین برای اینکار انتخابشون کردم …
ولی فقط واسه سر به سر گذاشتنش ، چشماشو ریز کردم و لب زدم :
+ یعنی میگی نیستی؟! … .
یه قدم جلو اومد تا کتک کاری راه بندازه ولی افشین زودی اینو گرفت … .
چند تا نفس عمیق واسه کنترل خودش کشید …
وقتی مطمعن شدم دیگه ارومه ، ادامه ی حرفامو گفتم :
+ ببینید ، اداره ی پلیسِِ پاریس هم …
این قول رو به من هم داده …
این دوتا کشور بدجور با هم در افتادن ، الانم این ماجرا …
عینهو مسابقس …
مسابقه ای که باید دید کی میبَره و کی میبازه ! …
به معنای واقعی کلمه … باید دید کی میتونه اون مدال رو بدست بیاره و موقعیت خوبی رو کسب کنه … .
ببینین … این واسه ی من یه شانسه و خیلی ارزش داره …
واسه همین از شما دونفر کمک خواستم … !
افشین لب زد :
_ اوکی ولی …
الان یعنی اَزمون میخوای که اون جاسوس رو بکُشیم؟! … .
سری به نشونه ی نه تکون دادم و گفتم :
+ خب معلومه نه ، اینکار رو که خودمم بلد بودم ولی …
ولی باید با راه عادلانه پیش رفت …
شرط بردن این مسابقه ، همینه … .
ایلیاد سری تکون داد و گفت :
_ حله ، فقط یکم در مورد اون جاسوس برامون بگو … .
نفس عمیقی کشیدم و لب زدم :
+ اول از همه اینکه دختره … .
دوتاییشون با هم و همزمان ، با تعجب گفتن :
_ دختره؟! … .
سری به نشونه ی آره تکون دادم که افشین گفت :
_ واسه اینکارا معمولا یه پسر رو انتخاب میکنن …
اونا چطوری روی یه دختر ، حساب باز کردن؟! … .
پوزخندی زدم و گفتم :
+ دختره ولی اخلاقیات ، حرکات … تیپ و خصوصا مدل موهاش … همشون پسرونس …
ظاهرش با باطنش یکی نیس …
دختره ولی … ولی صدتای من و شما رو حریفه …
از این ناز نازیا نیس …
شجاعتش … واقعا قابل تحسینه ! … .
ایلیاد خنده ی کوتاهی کرد و رو به افشین گفت :
_ خصوصیات آلیس رو نگفت الان؟! … .
افشین با لبخند سری به نشونه ی آره تکون داد و گفت :
_ خصوصیات سارا هم همینطور … .
نگاه کوتاه و گذرایی به من انداختن …
بهَم دیگه زل زدن و زدن زیر خنده ! … .
ایلیاد با خنده ، بریده بریده گفت :
_ و … وایی افشین …
یعنی امکان داره؟! … .
افشین هم با هیجان لب زد :
_ چرا امکان نداشته باشه؟! … .
یکم دقت کن ، شبیه زندگیای ما شده ! … .
پریدم بین حرفاشون و عصبی گفتم :
+ میشه یکی به منم بگه اینجا چخبره؟! … .
ایلیاد چشمکی به افشین زد و خطاب به من لب زد :
_ اوکیه آقا …
کاری که گفتیو انجام میدیم … .
فقط … .
چشمامو ریز کردم و پرسیدم :
+ خب ، فقط چی؟! … .
دستاشو توی جیبای شلوارش فرو برد و لب زد :
_ فقط آخری ، میخوای بکُشیش؟! … .
یکم توی فکر فرو رفتم …
بعد از چند لحظه ، لبخند ریزی زدم و گفتم :
+ خب … اگه لازم بشه ، چرا که نه ! … .
افشین تنه ای به ایلیاد زد و با بالا انداختن یه تای ابروش ، خطاب به ایلیاد گفت :
_ این حرفشو یادت باشه ایلیاد ! … .
ایلیاد یکم ساکت به افشین خیره شد و در آخر زد زیر خنده …
کلافه پوفی کشیدم و صورتمو با دستام پوشوندم …
خدایا … منو از دست اینا نجات بده ! … .
عالییی😍😂
عالیه .
آخ کراش جدیدم توماس رو به همه تون معرفی میکنم😎😂
کم کراش بزن خواهر من😂😂❤
😂😂😂😂
خوش بخت شید الهی
این همه کراش خوب نیست با هم درگیر میشن .
پارت بعدی رو کی میزاری ؟
بعد از ظهر احتمالاااا
رمانتون تا اینجا جالب بود.
قلم خوبی دارین.
فقط اینکه جریان افشین و ایلیاد چی هست؟
اگه جلد قبل داره که درباره افشین و ایلیاد هست اسمش چیه؟
مرسییییی سارایییییی
خواهش 🙂
قربونت بشم من آتی جونم 🤗💝