رمان جادوی سیاه پارت 30

4.3
(16)

&& توماس &&

با دستایی مشت شده به کلبه ی سوخته ی رو به روم خیره شدم …
لبامو محکم رو هم فشار دادم که یکی از نگهبانا با ترس و لرز و سری پایین افتاده ، نزدیکم شد …
با فکی قفل شده غریدم :

+ فقط بگو کار کی بوده … !

با استرس لب زد :

_ ق … قربان ، خب …
خب راستش ، راستش ما ما نتونستیم اون فرد رو شناسایی کنیم ولی … ولی من از روی چثه کوچیک و اندام ظریفی که داشت ، حدس میزنم دختر بوده باشه …

اخم ریزی روی پیشونیم نشست …
تا گفت دختر ، حواسم کشیده شد سمت کلارا …
مطمعنن کار اون بوده …
چون من تنها رقیب و دشمن دختری که داشتم ، اون بود …
دندونامو سابیدم و آروم لب زدم :

+ اوکی ، تو میتونی بری … .

ادای احترام کرد و ازم دور شد …
کلارا آلبرت ، این رسمش بود؟! …
پوزخندی زدم …
میدونم چیکارش کنم …
یه بلایی سرش در بیارم ، که مرغای اسمون به حالِش زار زار گریه کنن …
نمیخواستم اینطور شه ، ولی مقصر خودت بودی … .
نفسمو محکم بیرون فرستادم ، نگاهمو از چوبای سوخته گرفتم و از جنگل بیرون زدم … .

&& کلارا &&

با لذت گازی از تیکه پیتزای توی دستم کندَم …
روی تخت ، توی بغل ارسلان لش بودم …
زنگ زده بود پیتزایی و واسمون پیتزا آوردن …
دست چپشو گذاشت روی سینم و حین مالیدنش ، لب زد :

_ میدونی کلارا …
روز اولی که دیدمت ، با خودم گفتم بدبخت اونی که بخواد تورو بگیره …
بدبخت اونی که اصلا بخواد دوست پسر تو باشه ! …

ابرویی بالا انداختم ، سرمو به بالا خم کردم و خیره به چشماش ، گفتم :

+ چراااااا؟! … .

بوسه ای روی پیشونیم کاشت و گفت :

_ خب آخه خیلی اخلاق گندی داشتی …

گازی به پیتزام زدم و گفتم :

+ اخلاق من گند بود؟! …
اخلاق خودتو فراموش کردی؟! …
آدم جرعت نمی کرد نزدیکت شه … .

خنده ی کوتاهی کرد …
دستشو از پایین تاپم رد کرد و سینمو بدون هیچ مانعی گرفت توی دستش …
حین ور رفتن با نوکش ، گفت :

_ خب از اون لحاظ که باهات موافقم …
من اخلاقم کلا اینطوره …
زودی پا نمیدم ، یا بهتره بگم زودی صمیمی نمیشم … .

نگاهی به وضع خودمون انداختم …
من فقط یه تاپ کوتاه تنم بود و یه شورت ‌…
اونم که بالاتنش لخت بود و فقط یه شورت داشت … .
دستمو روی تن لختش کشیدم و گفتم :

+ خب منم جذب همین رفتارت شدم که دلو دادم رف … .

سینمو محکم فشرد که آیی گفتم …
بوسه ای روی موهام نشوند و گفت :

_ روز اولی که همو دیدیم یادته؟! … .

ابرویی بالا انداختم و توی فکر فرو رفتم …
تک خنده ای کردم و با هیجان گفتم :

+ اوهوووووم …
اصلا مگه میشه یادم نباشه؟! … .

دستشو از توی تاپم در آورد …
روی شکمم کشیدش و به طرف پایین تنم برد …
یکم خودمو بالا کشیدم …
دستشو از شورتم رد کرد و شروع به مالیدن بهشتم کرد …
اهی کشیدم که لب زد :

_ فکر نمی کردی دکتر جدید باشم …

خنده ای کرد و ادامه داد :

_ فکر کردی پرستاری ، چیزی ام … .

بدجور تحریک شده بودم ، زبونی روی لبام کشیدم و به زحمت لب زدم :

+ آ … آره … .
ولی وقتی متوجه شدم دکتری ، از خجالت اب شدم … .

آبم اومده بود و دست اون خیسِ خیس بود …
دست خیسشو به سوراخ عقبم مالوند و گفت :

_ اولش آره یخورده خجالت کشیدی ولی بعدش مثه قبل شدی همون دختر پررو و زبون دراز …

انگشت فاکشو سعی کرد داخل عقبم کنه که مچ دستشو گرفتم و گفتم :

+ ارسلان الان واقعا نمیتونم …

دستشو با کمی مکث از شورتم بیرون کشید و گفت :

_ اوکی ، میزاریم واسه شب … .

لبخند بیحالی زدم و پیتزا رو با بی میلی گذاشتم روی ظرف که صدای متعجبش به گوشم رسید :

_ چرا نمیخوری؟! …

چشمامو رو هم فشار دادم و بی حوصله گفتم :

+ میل ندارم دیگه … .

* * * *

نفسمو اه مانند بیرون فرستادم و قدم زنان توی پیاده رو حرکت کردم …
ساعت ۴ بعد از ظهر بود …
همین یه ساعت پیش از بیمارستان به ارسلان زنگ زدن که یکی از مریضا وضعش خیلی وخیم شده و اونم مجبور شد بره بیمارستان … .
پیشنهاد داد که باهاش برم ولی چون اصلا حوصله ی اون دکتر اسکاتِ لوس رو نداشتم ، واسه همین درخواستشو رد کردم و نرفتم …
حوصلم توی خونه سر رفته بود که دیگه تصمیم گرفتم بیام بیرون ، یه هوایی بخورم و قدم بزنم … .
نفس عمیقی کشیدم که همون لحظه یه ماشین مدل بالای سیاه رنگ کنارم ترمز کرد … .
ابرویی بالا انداتتم و متعجب سر جام ایستادم …
فقط دلم میخواس مزاحم باشه تا بزنم لت و پارِش کنم …
من نمیدونم ای پسرا بیکارن که هی مزاحم دخترا میشن ! …
حرصی هوفی کشیدم که همون لحظه در راننده باز شد و کسی بیرون اومد که با دیدنش نفس کشیدنو فراموش کردم …
پوزخندی به صورتم زد ، دستشو گذاشت روی سقف ماشین و گفت :

_ بَه ، خانومِ آلبرت …
چه عجب ما شما رو دیدیم ! …

چشماشو ریز کرد و با طعنه و کنایه ادامه داد :

_ حالا دیگه اتیش سوزی به پا میکنی و میزاری میری؟! …میموندی عزیزم …
ما با شما کار داشتیم …

زبونی روی لبام کشیدم …
به دیوار پشت سرم چسبیدم و گفتم :

_ من ، من نمیدونم داری از چی حرف میزنی …

خنده ی کوتاه و عصبی ای کرد …
تا حالا اینطور ندیده بودمش …
خیلی خیلی خیلی عصبی بود ! …
واقعا ترسیده بودم …
کامل از ماشین پیاده شد و در ماشینو محکم بست …
چشمامو با زجر به هم فشردم …
قدم زنان به طرفم اومد ، بهش زل زده بودم که رو به روم ایستاد …
با فکی قفل شده غرید :

_ یه چند دیقه دیگه که جرت بدم ، متوجه میشی دارم از چی حرف میزنم ! … .

ناباور بهش خیره شدم …
هضم جملش واسم سخت بود …
لب باز کردم تا حرفی بزنم که وحشیانه بازومو گرفت و همونطور که به طرف ماشین میکشید ، گفت :

_ اره ، متوجه خواهی شد دارم از چی حرف میزنم …
فقط وایسا … .

با ترس و دلهره دستمو گذاشتم روی دستش و همونطور که سعی داشتم بازومو از دستش جدا کنم ، گفتم :

+ و … ولم کن ببینم … .

بازومو محکم فشرد که چهرم تو هم رفت و آخی گفتم که لب زد :

_ دختره ی خیره سر …
ولت میکنم ، اما وقتی تلافی کارتو سرت در آوردم …

روانی شده بود ، زده بود به سرش …
ناباور بهش زل زده بودم که در شاگرد رو باز کرد و پرتم کرد تو ماشین …
در رو محکم بست و ماشینو دور زد …
سوار شد و بعد از بستن در ، همونطور که ماشینو روشن میکرد ، بی اعصاب و با صدای نسبتا بلندی گفت :

_ به گا میدمت کلارا ، به گا میدمتتتت ! … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان پدر خوب

خلاصه: دختری هم نسل من و تو در مسیر زندگی یکنواختش حرکت میکنه ، منتظر یک حادثه ی عجیب الوقوع نیست ، اما از…
رمان کامل

دانلود رمان خدیو ماه

خلاصه :   ″مهتاج نامدار″ نامزد مرد مرموز و ترسناکی به نام ″کیان فرهمند″ با فهمیدن علت مرگ‌ ناگهانی و مشکوک مادرش، قدم در…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
33 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Helya
2 سال قبل

جون😂من عاشق این پارتای رمانم
عرررررر
این پارت خیلی خفن بود😂💖✌

Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

باز رگ منحرفیم زد بالا😂

...
2 سال قبل

یو هاها هاها 😎😂

مینو
2 سال قبل

پارت بعدی کیه میزارید

مینو
2 سال قبل

سارا جون لطفا زودتر بزار نمیشه الان بزاری

مینو
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

الان بنویس بزاره 💙💙💙 من تا ۹ شب دق میکنم نمیتونم بخونم دیگه

Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

بدجوری عاشق اون فکرای شیطانیتم😂😂😂😂

مینو
2 سال قبل

زودتر بزار بنویس بزار چون من دیگه نمیتونم بیام تو گوشی زودتر بزار تا بخونم اش اگه الان بزاری که چه بهتر 😘😘😘🥰😍🤩🤩

atena
2 سال قبل

سارا کلارا چیزیش بشه توماسو اتیش میزنم

atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

چرا اخه بگا میره ینی پارت بعد سکس جوووون😂😂

Yaganeh
2 سال قبل

اووووووو سارا ایول میخوای کلارا را به دست تامی به گا بدی ؟!….
منتظریم فقط زود تر بزار که صبر نداریم ها ^*😆😆

z
2 سال قبل

جووووووون😂
پارت بعدو زود بزار😂❤

مینو
2 سال قبل

سارا جون پارت بعدی نمیزاری 😃😃😃😃😃

R
2 سال قبل

سارا زودتر بزار وگرنه میکشمت 🤬آخه من کلن به فوضول فامیل معروفم دارم دق میکنم از فوضولی 🙄😎😣😈

Narges
2 سال قبل

وایی ساراجون زودتربزارکه من ازفوضولی دق میکنم🥺⁦♥️⁩🙏🙏⁦♥️⁩⁦♥️⁩

Narges
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

⁦♥️⁩⁦♥️⁩⁦♥️⁩⁦♥️⁩😘😘

دسته‌ها

33
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x