* * * *
لبخندی به روش پاشیدم و با جلو بردن دستم ، گفتم :
+ خب دیگه ، وقت خداحافظی رسیده …
لبخند کوتاهی زد و به دستم خیره شد ، با کمی مکث دست مردونشو گذاشت توی دستم و لب زد :
_ اوکی ولی این آخری ، میشه ازت یه خواهشی کنم و رد نکنی؟! … .
چشمامو ریز کردم و بدون اینکه دستمو عقب بکشم ، گفتم :
+ بستگی به خواهشت داره ! … .
خنده ی کوتاهی کرد …
دستشو پس کشید و همونطور که دستی پشت گردنش میکشید ، گفت :
_ اومممم ، خب …
خب من ازت میخوام امشبو پیشم بمونی … .
با تعجب خیرش شدم …
خیلی خواسته ی گَنگ و نامفهومی بود ! …
انتظار هر خواسته ای رو داشتم ، به جز یه همچین چیزی ! … .
آب دهنمو به زحمت قورت دادم و لب زدم :
+ خب … خب راستش خیلی شگفت زده شدم ! …
نمیدونم چی بگم … .
لبخند ریزی زد و گفت :
_ اره یا نه؟! … .
کلافه هوفی کشیدم و گفتم :
+ آخه ، امشب نمیشه …
چون بقیه بچه ها شک میکنن و من دلم نمیخواد توی بیمارستان ، بین همکارا پشت سرمون صحبت شه … .
چشمکی زد و گفت :
_ اونشو بسپُر به خودم …
یه جوری همشونو دست به سر میکنم … .
نفسمو محکم بیرون فرستادم و لب زدم :
+ آخه ، آخه پارلا با من اومده …
بعد مطمعنن دنبالم میگرده ! …
اونم که اگه متوجه شه ، نخود تو دهنش خیس نمیمونه … .
خنده ی کوتاه و جذابی کرد که دلمو برد و گفت :
_ چه نگرانی های بیخودی ای داری کلارا … .
گفتم که ، خیالت راحت ...
تو بخواه ، بقیش با من … .
با تردید لب زدم :
+ ولی پارلا … .
پرید وسط حرفم و سریع گفت :
_ با دکتر جانسون حرف میزنم ، بهش میگم پارلا رو برسونه تا خیالت تخت شه از بابت اون …
با شیطنت ادامه داد :
_ فکر نکنم دکتر از این خواسته بدش بیاد ! … .
هر دومون زدیم زیر خنده …
چشمامو ریز کردم و پرسیدم :
+ تو هم از اتفاقایی که بین دوتاشون هی پشت سر هم داره رخ میده ، خبر داری؟! … .
سرشو یه بار به نشونه ی اره تکون داد و چشماشو به اروم باز و بسته کرد … .
زبونی روی لبام کشیدم که نگاهش کشیده شد سمتشون …
ولی به سرعت نگاهشو از لبام برداشت و خیره به چشمام ، جدی لب زد :
_ خب ، بالاخره میمونی یا نه؟! … .
پوفی کشیدم و با کمی مکث ، لب زدم :
+ آره ، میمونم … .
* * * *
در اتاق رو باز کردم و با هیجان داخل شدم …
همونطور که سرتاسر اتاق رو بررسی میکردم ، خطاب بهش گفتم :
+ اینجا اتاقِ چیته؟! …
دست به سینه به چارچوب در تکیه داد و خیره بهم ، شونه ای بالا انداخت و گفت :
_ مشخص نیس؟! …
اتاق خواب ، اتاق استراحت … .
اهانی زمزمه کردم و دوباره لب زدم :
+ یعنی اتاق کارِت جداس؟! … .
آروم سری به نشوته ی اره تکون داد و گفت :
_ اوهوم ، طبقه ی پایینِ … .
رو به روی دیوار ، خیره به یه عکس ایستادم …
عکس اون بود و یه دختر …
ابرویی بالا انداختم و گفتم :
+ این کیه؟! …
_ کی کیه؟! … .
با ابرو ، اشاره ای به اون قاب عکس کردم و با اخم ریزی لب زدم :
+ این ، همینی که دستتو دورش حلقه کردی … .
قدم زنان به طرفم اومد و پشتم قرار گرفت :
_ آهااان ، سولماز رو میگی ! … .
متعجب لب زدم :
+ سولماز؟! … .
_ اوهوم ، سولماز … .
اخمم غلیظ تر شد ، دستامو مشت کردم و با عصبانیتی که سعی در پنهان کردنش داشتم ، گفتم :
+ حتما دوست دخترته ، نه؟! … .
صدای متعجبش از پشت سر ، به گوشم رسید :
_ چی؟! …
نه باباااا … چه دوست دختری؟! …
آبجیمه ! … .
نفسمو راحت بیرون دادم و لب زدم :
+ آهان ، خب چرا من هیچوقت این آبجی خانومتو ندیدم؟! …
_ چون اینجا نیس ، کشور خودمونه … .
بعد از گفتن این حرف ، به طرف تختش قدم برداشت و روش نشست … .
به کنارش اشاره کرد و گفت :
_ بیا بشین که باید بریم سر اصل مطلب … .
با کمی مکث به طرفش حرکت کردم و کنارش نشستم ، آب دهنمو قورت دادم و خیره به صورت جذابش لب زدم :
+ اونوَقت اصل مطلب چیه؟! … .
یکم ساکت بهم زل زد و بعد با خنده گفت :
_ منحرف تر از تو ندیدم بچه ! … .
با لب و لوچی آویزون گفتم :
+ وااا خب مقصر خودتی …
آدم فکر میکنه چیشده که اونجوری میگی …
مکثی کردم ، صدامو کلفت کردم و اداشو در آوردم :
+ بریم سر اصل مطلب ! …
خنده ای کرد …
سرشو چند بار تکون داد و گفت :
_ اصل مطلب فعلا ماموریتمونه …
اینکه اصلا چرا پاریسیم ! …
فراموش کردی مگه؟! …. .
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
+ اوکی ، بگو … .
_ خب ببین ما …. .
سارا بیب لطفا این فصل ادم باچ میسی
از چه نظر؟!😂
فقط هم افشین و ایلیاد؟! …
خوبه نگران شخصیتای جدیدمون و سارا و الیس نیستی ! ..
😂😂
اووووهوووک 😑😂
چقدر روشون حساسی 😂
بیخیال اونا باو فعلا مهم عشق الانمه ، تامی 🙂🤤😂
دل نیس ک انباره زرتی عاشق میشه😂
سارا اگ یکیشون چیزیش بشه دیگ نمیخونم رمانو
#تهدید
😂😂😂
اووووه 😑 کُشتیمون وفاداااار 😏😂
کم کم با تامی آشنا شی اونارو میندازی بیرون 😂
سارا تو چرا کلا شادتو دیر به دیر نگاه میکنی ؟
سوال دارم ازت😂
😂من فقط تل زود به زود میرم فقط تل
😂😂😂دیوونه
رل خوبه ولی حدش را باید دونست من خودم چندتا رل داشتم و عاشق اخریش شدم 😂😂
ایشالاه ک پیداش کنی
فقط سینگلی و عشقه 😎🌿
چرا ایسگا کنممممم اتفاقا با احساسم ولی دیگ اتفاق هایی میوفته ک نمیشه باهاشون موند ولی اخریشو ک گفتم عاشقشم